من اینجا در زندان اوین، هوای وطنم را نفس
میکشم یادداشتی از زندانی شماره ۲۴۲۲۱۱ بند زنان زندان اوین: ساجده عربسرخی
ساجده عرب سرخی در سالگرد بازگشتش به ایران،
در یادداشتی از زندان می نویسد: من، زندانی شماره ۲۴۲۲۱۱ محبوس در بند زنان زندان اوین، اگرچه سرم
به نشانه خضوع و خشوع در برابر رهبران درحصر جنبش سبز و بزرگان دربند و دلسوزان و دغدغهمندان
کشورم به زیر است، بلند میگویم که اگر امروز به یک سال پیش بازگردم و بلیت تهران
در دستانم باشد و هنوز فرصت انتخاب داشته باشم، باز هم سرم را بالا میگیرم و به کشورم
باز میگردم و دلم برای ایرانم میتپد.
به گزارش کلمه، این زندانی سیاسی که همزمان
با بازگشتش به ایران، به اتهام تبلیغ علیه نظام به یک سال حبس محکوم شد و از یک ماه
و نیم پیش محکومیت خود را در بند زنان زندان اوین می گذراند، همچنین نوشته است: بگذار
آنها دلشان بخواهد که کسی برنگردد، که پنهان هم نیست، و هر روز یک مقام قضایی یا امنیتی
خبر از احکام غیابی دهد و تهدید کند تا جوانان و سرمایههایی که قرار است ایرانمان
را بسازند در آن سوی مرزها در غربت بسوزند و در این سوی دیوارها در دلتنگی بمانند،
تا عرصه برای جولان مفسدان اقتصادی و انحصارطلبان قدرت و ویرانگران خاک مهیا شود و
بیدغدغه بتازند.
ساجده عرب سرخی در حالی به تبلیغ علیه نظام
محکوم شده که مصداق این اتهام برای وی، نگارش چند دلنوشته برای پدرش در دوران بازداشت
او در سال ۸۸ عنوان
شده است. این حکم به صورت غیابی صادر شده و دادگاه حتی پس از درخواست واخواهی وی نیز
امکان تجدید محاکمه و دفاع عادلانه را از او سلب کرده است.
وی با اشاره به همین موضوع، در یادداشت
خود می نویسد: دوست داشتم در دادگاهی که برایم برگزار نشد حاضر شوم و چشمدرچشم قاضی،
شمرده و آرام، یادآوری کنم که این روزها و ماهها و حتی سالها برای من و ما، هرچند
سخت، تمام میشود. وای به روزی که برای ما تمام شود که آغازی است برای شما!
ساجده عرب سرخی پرونده دیگری نیز دارد که
از سوی سپاه تشکیل شده و در مرحله دادسرا است. او در ماه های قبل از زندان، بارها برای
بازجویی در خصوص آن پرونده به صورت غیر قانونی احضار شده بود. وی در این باره نیز در
یادداشت خود می نویسد: روزی به بازجویم در سپاه گفتم اگر چشم شما به دادگاهی است که
همین روزها قاضی بر آن ریاست میکند و تلاشتان برای تکمیل پروندهای است که از حجم
خالی بودن آن ناگزیرید بارها سوالهای تکراری بنویسید، چشم من به دادگاهی است که از
دیروز تا فردای قیامت در قلبهایمان برقرار است و خداوندی به ریاست آن نشسته که چشم
بر دهان هیچ بندهای ندارد تا رأی نهایی را صادر کند.
متن کامل یادداشت ساجده عرب سرخی را در
ادامه بخوانید:
یک سال از آن روزی که هواپیما به زمین
نشست و من در خیالم نوشتم «آغاز تهران» گذشت. یعنی یک سال از آغاز روزهای پر از بازجویی
و دادسرا و دادگاه و قاضی و زندان، روزهای پراسترس و دلهره و حرکت. اما هرچه جلوتر
میروم، مطمئنتر میشوم که هنوز از بازگشت به ایران پشیمان نیستم.
شبهایی که در تخت شماره دو، بعد از خاموشی،
پتو را روی سرم میکشیدم و با فشاردادن صورتم در بالش نگذاشتم ذرههای دلتنگی از صبا
و خانواده و دوستان تبدیل به اشک شود. روزهایی که دیوارهای آجری و بلند هواخوری با
سیمهای خاردار کشیده به یادم میآورند زندگی در زندان را، و تختهای دوطبقه و قفلهای
بزرگی که همهی تلاششان را میکنند تا جلوهای ترسناک از زندان را نمایان کنند، هرچند
ناموفق باشند.
بارها مکث کردم و اندیشیدم که امروز در
میانهی همان میدانی هستی که هنگام خرید بلیت برای تهران هشدارش را به خودت داده بودی
و هر بار بعد از مکثهای طولانی و کوتاه، نفس عمیقم به یاری آمده که هنوز دیوارها و
قفلها و حصارهای توری نتوانسته پشیمانم کند از بازگشت؛ از آنکه از تصمیمت بگذری؛ که
سهمت از تردد در خاک کشورت و تنفس در هوای وطنت را نتوانستند بربایند.
من اینجا در زندان اوین هنوز هوای وطنم
را نفس میکشم و در خاک کشورم راه میروم. من اینجا در زندان اوین هنوز پنجرههایی
دارم و کوههایی و درختهایی و آسمانی، و مدام تکرار میکنم «هرکجا هستم باشم، آسمان
مال من است، سبز خواهم شد، میدانم، میدانم…
هرچند هربار نفهمم بیست دقیقه سهم هفتگیام
از دیدن خانواده کی تمام شد و هربار که پردهی سبز کابین ملاقات پایین آمد، دلم بلرزد
که در چشمهای مادر چه بود و بشنوم که تمام لبخندهایش بعد از ملاقات آب میشود. هرچند
فاطمه با نگاهش آرامم کند که نگران صبا نباشم و هرچند فکر نکنم به رنج اینکه بابا چه
حالی دارد از آنکه چهار سال و نیم از آنسوی شیشه پایینآمدن پرده را دیده و حالا این
روزها باید از اینسوی شیشه به فرودآمدن پرده لعنت بفرستند.
گذراندن روزهایی که ساده نیستند با یادآوری
آنکه تازه آغاز حبس است سختتر میشود، و تنها آن لحظه آرام میشوم که به یاد میآورم
روزهای انتخاب را میگذرانم؛ انتخابی که هنوز از آن پشیمان نشدهام، انتخاب پر از رضایتی
که در پس آن قدرتی است که میگوید نمیتوان کسی را از حق زندگی در کشورش محروم کنی.
رضایت از آنکه نتوانستند در آن سوی مرزها حبسم کنند و دیوارهای زندان اوین را به یاری
طلبیدند.
روزی در فیسبوک نوشته بودم: نه، هنوز پشیمان
نیستم چون توانستم در مقابل تحمل زندگی در غربت مقاومت کنم و توانستم سرم را بالا بگیرم
و اجازه ندهم برای سرنوشت فرزندم کسی جز خودم و خودش تصمیم بگیرد.
دوست داشتم در دادگاهی که برایم برگزار
نشد حاضر شوم و چشمدرچشم قاضی، شمرده و آرام، یادآوری کنم که این روزها و ماهها و
حتی سالها برای من و ما، هرچند سخت، تمام میشود. وای به روزی که برای ما تمام شود
که آغازی است برای شما! دوست داشتم مطمئنش میکردم که من هیچگاه دستدردست صبا نخواهم
خواند «این شب سیه سحر ندارد» و ایمان داریم به «امیدی که بذر هویتمان است.»
روزی به بازجویم در سپاه گفتم اگر چشم شما
به دادگاهی است که همین روزها قاضی بر آن ریاست میکند و تلاشتان برای تکمیل پروندهای
است که از حجم خالی بودن آن ناگزیرید بارها سوالهای تکراری بنویسید، چشم من به دادگاهی
است که از دیروز تا فردای قیامت در قلبهایمان برقرار است و خداوندی به ریاست آن نشسته
که چشم بر دهان هیچ بندهای ندارد تا رأی نهایی را صادر کند. چقدر دلم آرام گرفت که
محکی بود برای خودم که ایمان آوردهام به هماو که کودک هشتسالهام را به خودش سپردم
و در میدان امتحانی دیگر قدم گذاشتهام.
حالا بگذار آنها دلشان بخواهد که کسی برنگردد،
که پنهان هم نیست، و هر روز یک مقام قضایی یا امنیتی خبر از احکام غیابی دهد و تهدید
کند تا جوانان و سرمایههایی که قرار است ایرانمان را بسازند در آن سوی مرزها در غربت
بسوزند و در این سوی دیوارها در دلتنگی بمانند، تا عرصه برای جولان مفسدان اقتصادی
و انحصارطلبان قدرت و ویرانگران خاک مهیا شود و بیدغدغه بتازند. ریشههای فکر و بیان
را بخشکانند تا به یاد نیاوری هرآنچه را بر سر مردم آمده و در جریان است، و فراموش
کنی ویرانیهای پیشرو را.
اما من، زندانی شماره ۲۴۲۲۱۱ محبوس در بند زنان زندان اوین، اگرچه سرم
به نشانه خضوع و خشوع در برابر رهبران درحصر جنبش سبز و بزرگان دربند و دلسوزان و دغدغهمندان
کشورم به زیر است، بلند میگویم که اگر امروز به یک سال پیش بازگردم و بلیت تهران
در دستانم باشد و هنوز فرصت انتخاب داشته باشم، باز هم سرم را بالا میگیرم و به کشورم
باز میگردم و دلم برای ایرانم میتپد. حتی اگر این بار بازجوی سپاه در فرودگاه به
استقبالم بیاید و مرا به جرم دلنوشتههایی برای پدر دربندم به زندان منتقل کند.
ساجده عربسرخی
شهریور ۹۳
زندان اوین