عصر پنجشبه بود و تعطیلی آخر هفته ام. یکی
از خبرنگاران زن برایم پیامک داد و ماجرای قتل زنی را گفت که به دست مردان خشمگین در
قلب پایتخت افغانستان کشته شده. بازگشتم به دفتر و ماجرا را دنبال کردم. تایید پلیس
را گرفتم و خبرش را که هنوز تا حد زیادی مبهم بود به لندن فرستادم.
فردایش پهلوهای تازه قضیه کم کم روشن شد.
رسانهها اما اخبار ضد و نقیضی از ماجرا دادند. یکی میگفت به اتهام آتش زدن قرآن کشته
شده، دیگری گزارش میکرد که تعویذ را سوزانده.
با دفاتری که در زمینه حقوق بشر و حقوق
زن کار میکنند تماس گرفتیم، هیچ کس اصل ماجرا را نمیدانست. همه با احتیاط حرف میزدند،
حتی دفتر رئیس جمهوری. کمیسیون حقوق بشر از انتقال خانواده فرخنده به جایی امن و نا
معلوم خبر میداد و پلیس هم میگفت فرخنده روانی بود و آنچه کرده در سلامت کامل نبوده.
جمعه با واکنشهای فوری و تند چند روحانی
و چند مقام های حکومتی برای توجیه قتل فرخنده گذشت. عصر روز شنبه صداهای جامعه مدنی
کم کم شبکههای اجتماعی از جمله فیس بوک و تویتر را فرا گرفت. کسانی جرأت کردند که
مرگ او را محکوم کنند و در مقابل تندروان مذهبی قد علم کنند.
وزارت حج و اوقاف هم گفت که دختر ۲۷ ساله
محجب بیگناه کشته شده. شب زمزمه ها بیشتر شد و زنان در رخنامههای شان نوشتند که
فردا میروند تا تابوت فرخنده را به دوش بکشند. برای من ماموریت سختی داده شده بود.
مامور گزارشدهى از مراسم خاکسپارى او شدم. از اولین کسانی بودیم که خود را به خانه
او در شمال کابل رساندیم.
جسد فرخنده در تابوت چوبى که بالای آن دریچه
کوچک شیشهاى قابل دید داشت، به خانه اش آورده شد.
گفته میشد که گروهى از زنان مصمم اند تابوت
را بر دوش خود بردارند و از خانه تا سر خاک حمل کنند.
جماعتى از زنان که این دغدغه را در سر داشتند،
گردهم آمده بودند. ولی دست زدن به چنین اقدام متهورانه و بی سابقه به اجازه نیاز داشت:
هم از خانواده و هم از روحانیون و مردانی که قرنها حاضر نبودند زنان را حتی در مراسم
تدفین فرزندان شان اجازه حضور بدهند.
فضاى متشنجى بود، زنان سعی می کردند از
چشم و اشاره خانواده فرخنده بفهمند که آیا اجازه این کار را میدهند یا نه. جرئت هم
نداشتند از آنها بپرسند. چشم های همه اشک ریزان بود.
زنی بی خیال از اجازه صدا زد "تابوت
را ما بر شانههای خود می بریم". دیگران اما هنوز مصمم نبودند.
زن دیگرى صدا زد، "آنها اجازه نمیدهند"،
دیگر گفت "بردارید تابوت را و جرئت کنید آنرا ببرید."
من که داشتم با تیم خود آماده فیلمبرداری
می شدم، با خود گفتم این صدا شاید چند قرن در سینهها مانده بود تا اینکه بغض مرگ فرخنده
آنرا ترکاند. فاصله خانه تا آرامگاه طولانى بود، شاید بیشتر از هزار متر.
با فیلمبردارم پا به پاى جمعیت رفتم. بغض
گلوی مرا هم مى فشرد. دلم مى خواست فریاد بزنم و زیر تابوت روان فرخنده داخل شوم. ولى
ناچار سکوت کردم و به راهم ادامه دادم. سعی کردم ماجرا را از دید یک خبرنگار بیبینم
و غمم را مخفى نگهدارم.
به فیلمبردار کمک میکردم تا از صحنه و
جمعیت فیلم مورد نیازم را بگیرد. ازدحام زیاد بود و مردان بیشماری شگفتزده در حاشیه
جمعیت زنان عزادار خیره خیره نگاه مى کردند. شماری هم دور زنان تابوتکش را حلقه زده
بودند، مبادا کسی به آنها هم حمله کند. در سیمای بسیاری از مردان ندامت دیده میشد.
عدهای هم شرمیده بودند و نمیخواستند از زمین چشم بردارند. مسعود حسینی، عکاسی که
در کنارم راه میرفت فریاد زد "شرم باد بر ما مردان".
ساعتی نگذشت که ایاز نیازی، امام شناخته
شده مسجد وزیر اکبر خان هم خود را به گورستان رساند. او اول کشتن فرخنده را توجیه دینى
کرده بود و عاملانش را که گفته بود زیر احساسات دینى دست به این کار زده، برائت داده
بود. عزاداران خشمگین علیه او فریاد کشیدند. چند نفر اطراف آقای نیازی را گرفتند و
او را فورا از گورستان بیرون بردند.
بسیارى از زنانىکه جنازه را بر دوش میکشیدند،
نه خانواده فرخنده را مى شناختند و نه خود او را. ولى چگونگی مرگ و نشر تصویرهای او
در شبکههای اجتماعى موج عظیمى ایجاد کرد تا نه فقط آنها بلکه در سراسر کشور مردم فریاد
بلند کنند. من پا به پاى جمعیت همراه جنازه در زمین ناهموار و گورستانى با سنگلاخها
و تیغههای قبرها گام بر میداشتم. گاهى این تصور دست می داد که نکند تابوت بر شانه
زنانی که هم شعار مى دادند و هم در گرما راه طولانی ناهموار را می پیمودند، سنگینی
کند و به زمین بیفتد. مردها میگفتند اجازه بدهید راه طولانی است ما جسد را تا آخر
راه ببریم.
زنها مى گفتند: "نه. به جسد نیم سوخته،
مجروح و افگار فرخنده نزدیک نشوید."
زنى از میان جمعیت که مرا مى شناخت ناگهان
دستش را به گردنم انداخت و فریاد زد؛ بهار این جنازه دختر افغانستان است، جنازه همه
ما، جنازه من، جنازه تو جنازه همه زنان افغانستان که زیر خاک می شود.
زنان برخلاف عرف رایج، صف بستند تا نماز
جنازه را ادا کنند. مردها اعتراض کردند. روحانیون روایتهاى دینى و قرائت خودشان را
در گورستان برای ممانعت از حضور زنان در صف نماز بیان کردند. اما زنهای برآشفته گوش
ندادند و در صف ماندند.
سپس از میان زنان، یکی داخل قبر شد و به
کمک دیگران فرخنده را به آرامگاه ابدی اش گذاشت. کارى که نمونه اش را تا حال کسى در
افغانستان ندیده است. بعد از مراسم خاکسپاری، دکتر عالمه، زنى از جامعه مدنى بلند
شد و صحبت کرد و گفت آنها تا اخرین رمق براى دادخواهى مبارزه میکنند و نمىگذارند
خون فرخنده به هدر برود.
فردایش در هرات، مزارشریف و کابل و سپس
در دیگر شهرها در داخل و خارج کشور اجتماعات اعتراض آمیز دادخواهی شکل گرفت. مردم در
دادگاه عالى کشور را هم دق الباب کردند.
شوراى علماى افغانستان این بدرفتاری و قتل
را محکوم کرد. حتی گروه طالبان هم در محکومیت قتل فرخنده در کنار جامعه مدنی قرار گرفت
و در نکوهش آن اعلامیه داد. اما قتل فرخنده بحث کلانی در جامعه راه انداخته است و آشکارا
تندروان مذهبی را در مقابل تجددطلبان قرار داده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر