که هم از فقر می نالند
و هم از فرق…
زنانی که تولید می کنند ثروت را
در کشتارگاه های مدرن.
وقت و بی وقت
از سحر تا بوق سگ
عرق می ریزند
تا از شیپور فزاینده مرگ
ذره ای دورتر شوند
و دمی نه چندان آسوده
استشمام کنند از زندگی
چه می خواهند؟
که اینگونه استوار
پس در پس
شانه به شانه ایستاده اند
و فریاد کنان می درند
سکوت را
خواهان پایان دادن
به حقکشی و ناهمتایی اند.
خواهان حقی برای زیستن
جایگاهی برای بودن
و بستری برای شدن
نه در میان حصارها
نه در میان تعاریفی پوسیده
و نه در بندِ
خانه ای بدون پنجره!
چرا بدین گونه می نگرند؟
با چهره هایی غمگین
عبوس و خشمگین
و چشمانی درخشان
همچون ستاره
چون پیش روی شان نیست
دریچه ای جز تاریکی
و شبی طولانی
که هر دم فرو می ریزد
بر وجودشان
آوار سهمگین ظلم و ستم
حقارت و خشونت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر