ایران و جمهوری اسلامی
پس از بیش از دو دهه رهبری آیتالله خامنه ای امروز با یک بحران همه جانبه روبروست.
بحرانی در همه عرصه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، حتی اخلاقی و بحران در سیاست
خارجی. بحرانی که نکبت هشت ساله احمدی نژادی آن را در همه جنبه ها تقویت و تشدید کرده
و به اوج رسانده است.
بحران هرچند ریشه
های اقتصادی و اجتماعی دارد ولی اساس بحران نه اقتصادی است و نه اجتماعی. بحران در
درجه اول یک بحران سیاسی است. بحرانی است در رابطه میان مردم و حکومت. ریشه بحران در
آنجاست که رای و خواست و سمتگیری رهبر جمهوری اسلامی با رای و خواست مردم همسو نیست.
بنیاد اصلی بحران در اینجاست.
اگر رای رهبر با رای
و خواست مردم همسو بود و یا حتی اگر با رای مردم موافق نبود اما لااقل تسلیم آن بود،
ما هرگز با بحران هایی با این ابعاد در کشور مواجه نبودیم. تمام دوران رهبری آقای خامنه
ای صرف خفه کردن هرگونه تلاش برای اصلاحات و تحولات شده، صرف این شده که چگونه این
یا آن رئیس جمهور را خنثی کند، چگونه علیه رای مردم کودتا کند و فرد مورد نظر خود را
به قدرت برساند، چگونه کسانی را که مردم در انتخابات طرد کرده و می کنند در نهادهای
انتصابی بگمارد و به مردم دهن کجی کند. نتیجه این کار، بقول خودش شده است ریزش و رویش.
این ریزش و رویش در آغاز شامل چپ و راست شد، بعد دایره آن به اصلاح طلب و اصولگرا کشیده
شد ولی اکنون از این چارچوب هم در حال گذشتن است.
آقای خامنه ای از
همان زمان آیتالله خمینی دارای گرایش های راست اقتصادی بود. با سیاست های دولت موسوی
که می خواست بنوعی فشار را بر روی توده زحمتکش جامعه کاهش دهد و نوعی اخلاق قناعت،
صرفه جویی و نوع دوستی را در جامعه رواج دهد سر سازگاری نداشت و آنها را مخالف
"توسعه" قلمداد می کرد. توسعه ای که از نظر وی فقط با دادن سرنخ اقتصاد به
دست بازاریان و سرمایهداران ممکن بود.
در آن زمان دور و
بری های وی را روحانیان خراسانی و بازاری ها و انجمن حجتیه ای ها پر کرده بودند. کارشکنی
های وی به عنوان رئیس جمهور هر چند بحران هایی را بوجود آورد ولی این بحران ها به مرحله
خطرناکی نرسید.
پس از اینکه ایشان
به رهبری جمهوری اسلامی برگزیده شد به تدریج تضاد میان خواست و نظر وی و خواست و رای
مردم و انقلاب موجب بحران های پیاپی گردید. اندک نبود مشکلاتی که رهبری وی در کشور
ایجاد کرد. هر کسی که طرفدار خرد و تدبیر در اداره امور بود از اطراف ایشان پراکنده
شد و ریزش کرد. روانپریش هایی نظیر احمدی نژاد و دار و دسته مداحان و نظامیان رویش
کردند. به تدریج نه تنها وی دیگر نتوانست با امثال هاشمی رفسنجانی و حسن روحانی که
زمانی در جناح راست بودند کار کند بلکه امثال ناطق نوری، علی لاریجانی و حتی علی اکبر
ولایتی هم بنظر می رسد که با شیوه رهبری وی مشکل پیدا کرده اند و باید منتظر به حاشیه
رانده شدن آنها نیز بود.
آقای خامنه ای ظاهرا
اداره کردن کشور با تدبیر و بدون داستان سازی و تنش مداوم را بلد نیست و با آن بیگانه
است. کافیست به دوران نکبت هشت ساله نگاه کنیم. کاری را که می شد با تدبیر به پیش برد
به هیاهو و جنجال "انرژی هسته ای حق مسلم ماست" تبدیل کردند. ایران را به
تحریم اقتصادی و حتی خطر مداخله نظامی کشاندند و در این ماجرا سه جریان سود بردند.
اول نظامیان که تصور
کردند مثل دوران جنگ به عنوان مقابله با خطر نظامی بودجه کشور را بدون حساب و کتاب
در جیب خود بگذارند.
دوم مفسدان و اخلالگران
و تجار و سرمایهداران بزرگ و مقامات حکومتی همدست آنها که میلیاردها ثروت کشور را
به بهانه مقابله با تحریم ها و در جریان بلبشوی ناشی از آن به جیب خود ریختند.
و بالاخره قدرت های
غربی و بانک های بزرگ بینالمللی که اجناس خود را با بهای چند برابر گرانتر به مردم
ایران فروختند و پول های ایران را در بانک های خود نگه داشتند و اکنون نیز حاضر به
پس دادن آن نیستند.
با وجود این تجربه
تلخ، آقای خامنه ای دست بردار نیست. از اینکه برجام به نام حسن روحانی و دولت وی تمام
شده ناراحت است. مسئله این نیست که می گوید این برجام خیری برای مردم ایران نداشته
است. مسئله این است که هر کار بتواند می کند تا حرفش درست از آب در آید و این برجام
خیری برای مردم ایران نداشته باشد. جنبه خطرناک رهبری وی در اینجاست. او پیش بینی های
سخت و ناامیدانه و خطرناکی می کند و می کوشد این پیش بینی ها را تحقق بخشد!
حسن روحانی زمانی
که شعار "تدبیر و امید" را مطرح کرد روحیه عمومی جامعه را بسیار خوب فهمیده
بود. مردم از بی تدبیری، از شعارهای توخالی، از دیپلماسی تهاجمی، از کشف هر روزه براندازی
نرم و سخت و انقلاب رنگی و غیررنگی به قصد جلوگیری از اصلاحات و تحول واقعی در کشور،
از یافتن پیاپی توطئه های خیالی به قصد پنهان کردن توطئه های واقعی، از انقلابی شدن
یک شبه به قصد نفی قانون و قانونگرایی، خلاصه از شیوه رهبری آقای خامنه ای و کشاندن
هر روز مملکت به اینسو و آنسو، از این شعار به آن شعار، از این جنجال به آن جنجال،
از این هوچی گری به آن هوچ گری خسته شده اند. مردم فعلا دیگر از چپ و راست و اصلاح
طلب و اصولگرا، حتی ولی فقیه و غیرولی فقیه هم صرفنظر کرده اند. ولی فقیه هم باشد ولی
عقل و تدبیر داشته باشد. مردم امروز فقط می خواهند کشورشان با تدبیر، با قانون، با
حساب و کتاب، با شفافیت اداره شود. جبهه ای وسیع تر در حال شکل گیری است که می رود
همه مرزهای گذشته را پشت سر بگذارد. جبهه تدبیر و آرامش و قانون در برابر جبهه بی تدبیری
و جنجال و بی قانونی. سرنوشت آقای خامنه ای و مجموعه بی کفایت و فاسدی که در اطراف
خود جمع کرده است در رویارویی این دو جبهه روشن خواهد شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر