چین در ده های اخیر
به یک رشد بیسابقه دست یافته است که در قیاس با تداوم انحطاط اقتصادی در ایران فاصله
ای بسیار چشمگیر را نشان می دهد. صرفنظر از رشد علمی و فنی یا توسعه اقتصادی یک نمونه
آن در ایجاد فرصت های شغلی است. مثلا به گفته فرشاد مومنی مشاور اقتصادی میرحسین موسوی
"چینیها در یک دوره کمتر از 20 سال از طریق حدود 330 میلیارد دلار سرمایهگذاری
چیزی حدود 226 میلیون فرصت شغلی خلق کرده اند.
ما در این دوره با صرف دو برابر آنچه چینیها
صرف کرده اند، چیزی کمتر از یک میلیون
فرصت شغلی ایجاد کردهایم." (خبر اقتصادی، ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۳)
هر خواننده ای با
خواندن این آمار به حیرت می افتد و تاسف می خورد و طبعا می پرسد چرا ما اگر نه امکان
یادگیری و تجربه اندوزی،حداقل امکان نقد و جایگزینی برنامه اقتصادی دوران اخیر را نداریم؟
پاسخ به این پرسش را باید در جریان شکل گیری برنامه های اقتصادی مثلا در ایران و چین
یافت. چین در دوران پس از انقلاب چندین برنامه اقتصادی تدوین کرد که غالب آنها ناکام
ماندند. از جمله آنها یکی هم جهش بزرگ به پیش بود. مثلا گفته می شد که اگر هر روستای
چینی یک کوره فولاد گدازی کوچک راه بیاندازد تولید فولاد در ده ها هزار روستای چین
می تواند از امریکا و شوروی هم در مدتی کوتاه پیش افتد.
در جریان اجرای این
طرح معلوم شد که کوره کوچک ذوب فولاد امکان تولید عظیم را نمی دهد و هزینه انتقال این
فولادها به مراکز بزرگ بیش از هزینه تاسیس یک کارخانه ذوب فولاد است. جهش بزرگ به پیش
در نتیجه جهشی بزرگ به پس شد.
ولی مسئله مهم این
نبود. مسئله مهم این بود که چینی ها یک برنامه براساس درک و شناخت خود تدوین کرده بودند
و زمانی که معلوم شد که این برنامه به اهداف تعیین شده نمی رسد آن را کنار گذاشتند.
چینی ها بعدها هم از اینگونه اشتباهات کردند ولی سرانجام به اهداف خود رسیدند چون در
همه موارد یک اصل را در نظر گرفتند: تعیین یک هدف و تدوین یک برنامه ملی برای رسیدن
به این هدف. در این شرایط آنان برای ارزیابی هر برنامه ای دارای معیاری عینی بودند.
این مشکلی است که
امروز اقتصاد ما با آن مواجه است. ما خود یک برنامه ملی را تدوین نکرده ایم که هدفی
ملی را در آن تعیین کرده باشیم و قادر به ارزیابی این برنامه در چارچوب رسیدن به آن
اهداف باشیم. ما برنامه ای را از بانک جهانی پذیرفتیم که قرار بود جهشی بزرگ به پیش
شود و فعلا جهش به پس شده است. ولی چون برنامه زاده اندیشه ما نیست با هیچ شکستی حاضر
به کنار گذاشتن و تجدید نظر در آن نیستیم. در واقع از نظر ما همان کسانی که در بانک
جهانی این برنامه را تدوین کرده اند صلاحیت تشخیص خوب و بد اجرای آن را هم دارند. اینکه
هر چند وقت یک بار می گویند صندوق بینالمللی پول فلان ارزیابی را از اقتصاد ایران
داد و گفت پیش رفته است یا نرفته است و مثبت است یا منفی است در واقع در رابطه با همان
اهدافی است که آنها برای خود و برای این برنامه تعیین کرده اند و نه براساس درکی که
ما از منافع ملی خود داریم.
چگونه چنین چیزی ممکن
شده است؟ چگونه ما قادر به داشتن یک ارزیابی، یک نقد، یک بررسی از کارنامه برنامه اقتصادی
بانک جهانی درباره کشور خود نیستیم؟ این امر دلایل مختلف دارد ولی یکی از دلایل عمده
آن شگردی است که بانک جهانی در تعیین اهداف به کار می برد و اهداف ایدئولوژیک را به
جای اهداف عملی و عینی می گذارد.
مثلا می گویند در
جریان اجرای برنامه باید در ظرف ده یا پانزه سال هشتاد درصد صنایع به بخش خصوصی واگذار
شود تا توسعه محقق شود. طبیعی است که چنین چیزی عملی نخواهد بود. بنابراین دلیل عدم
موفقیت برنامه روشن است: چون هشتاد درصد صنایع واگذار نشده پس توسعه هم محقق نشده است!
حالا باید برنامه را آنقدر ادامه داد تا به آن هشتاد درصد رسید و آن موقع می توان برنامه
را ارزیابی کرد.
در حالیکه مثلا خصوصی
سازی یک وسیله و ابزار برای رسیدن به هدف است و نه اینکه خود هدف باشد. هدف از اجرای
هر برنامه اقتصادی در ایران عبارتست از کاهش وابستگی به درآمد نفت و کالاهای خام کشاورزی
و معدنی. هدفی که دستیابی بدان خودبخود به معنای افزایش وزن یک چرخه تولیدی داخلی در
اقتصاد ایران یعنی افزایش اشتغال است. بنابراین برنامه را با میزان تحقق خصوصی سازی
آن نمی سنجند بلکه با میزان رسیدن به هدف کاهش وابستگی به صادرات مواد خام می سنجند.
اگر ما بجای هشتاد درصد، بیست درصد خصوصی سازی کرده ایم ولی به هدف کاهش وابستگی نزدیک
نشده ایم که از آن فاصله هم گرفته ایم و وابستگی مان افزایش هم یافته می فهمیم که این
برنامه شکست خورده است، ابزار خصوصی سازی پاسخگو نیست و اگر برویم به سمت هشتاد درصد
از این هم بدتر خواهد شد.
اکنون نزدیک به بیست
سال است که معلوم شده که پیآمد خصوصی سازی بر صنایع ایران متلاشی شدن آنها بوده است.
حتی بخشی از صنایع دولتی هم که خوب کار می کرده عده ای با این محاسبه که آنها را تصاحب
کنند آنها را از کارایی انداخته اند تا با بهایی ارزانتر و در واقع رایگان آنها را
تصاحب کنند. ولی دست بردار نیستند و ادامه می دهند. ۷۰۰ میلیارد دلار سرمایه گذاری
کرده و یک میلیون شغل ایجاد کرده اند. چین با نیمی از آن ۲۲۶ میلیون شغل ایجاد کرده
است. ولی ما حاضر به ارزیابی و نقد و بررسی دلایل آنچه روی داده نیستیم. حاضر به تغییر
جهت اقتصادی هم نیستیم. چون برنامه محصول تجربه و ذهن و درک و شناخت خود ما نیست.
این تفاوت شکست برنامه
ما با برنامه چینی هاست. آنها اهدافشان را خودشان تعریف کردند و بنابراین بسرعت شکست
برنامه در رسیدن به اهداف را دریافتند و برنامه خود را تغییر دادند. ما حتی اجازه داده
ایم که دیگران برای مان هدف تعیین کنند. کاهش یا افزایش وزن دولت را در اقتصاد برای
ما از وسیله به هدف تبدیل کرده اند و ما هم برنامه هایمان را با میزان رسیدن به این
هدف یا نرسیدن آن می سنجیم و نه نقش آن در افزایش چرخه تولید داخلی و کاهش میزان وابستگی
به صدور مواد خام یا ایجاد اشتغال!
نقش آن نیروهای داخلی
را که در انحطاط اقتصادی ایران ذنیفع هستند از آن سود می برند در جای خود باید بررسی
کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر