تلاطمات و تلاقی های
سیاسی جاری در خاورمیانه منجمله شورش های «بهاران عربی» و سپس فراز مبارزات رهایی بخش
ملی بویژه خلق کرد در ترکیه و پس از آن تشدید چشمگیر مبارزات کارگری در ایران در دهۀ
دوم قرن بیست و یکم (از2011 به این سو= 2016) نه تنها حداقل از سوی چالشگران روشنفکر
ضدنظام جهانی در کشورهای خاورمیانه، غیر منتظره و غیر مترقبه نبودند بلکه وقوع شان
حدس زده شده بود. نیم نگاهی به تاریخ هفتاد سالۀ گذشته خاورمیانه ، حقانیت انتظار و
حدس این چالشگران را تأیید میکند.
در دوران «جنگ سرد»
که دو سا ل بعد از پایان جنگ جهانی دوم شروع گشته و تا سال 1991 (فروپاشی و تجزیه شوروی)
طول کشید ، خلق ها و دولت ملتهای کشورهای خاورمیانه در سه فاز مختلف دوران «جنگ سرد»
به پیشگامان و رهروان مبارزات رهایی بخش ملی در سراسر سه قاره(بخش پیرامونی در بند=جنوب
) برای گسست از نظام جهانی سرمایه در ر اه ایجاد آیندهای مستقل و بهتر، تبدیل گشتند
در فاز اول این دوران
که نزدیک به ده سال ( از 1946 تا 1955) طول کشید ( و بعداًبه اسم دورۀ مبارزات استعمارزدایی
و ضد نیمه مستعمر گی ، معروف گشت) دولت ملی و دموکراتیک مصدق در ایران با ملی کردن
صنعت نفت و گسست از نظام (“خلع ید « از امپریالیسم انگلستان) و استقرار حاکمیت ملی
(بر اساس اصل «متکی به خود» :قرار دادن سیاست و تجارت خارجی ایران در خدمت نیازهای
مردم ایران ) به سمبل و الگوی برجسته در سراسر کشورهای جهان سوم( به واژۀ امروزی کشورهای
در بند پیرامونی: جنوب) در مبارزاتشان برای رهایی در فازهای دوم( “عهد باندونگ»1963-1955)
و سوم( عهد «جنبش غیر متعهدها»: 1991-1963)، تبدیل گشت
در اینجا بگذارید
به منتخبی از این مبارزات رهایی بخش و دولت های منبعث از آنها که در این سه مرحله
در طول دورۀ «جنگ سرد» در کشورهای سه قاره بویژه در خاورمیانه بوقوع پیوستند، اشاره
کنیم
جنبش مردم ایران و
دولت مصدق1953-1950
جنبش مردم گواتمالا
و دولت آربنز 1954-1951
جنبش مردم عراق و
دولت عبدالکریم قاسم 1963-1958
جنبش مردم مصر و دولت
عبدالناصر 1971-1952
جنبش مردم اندونزی
و دولت سوکارنو 1965-1957
جنبش مردم غنا و دولت
نکرومه 1965-1957
جنبش مردم مالی و
دولت کیتا 1968 -1961
جنبش مردم برزیل و
دولت گولارت 1963 -1961
جنبش مردم الجزیره
و دولت های بن بلا و بوم الدین 1971-1963
جنبش مردم شیلی و
دولت سالواتور النده 1973 -1969
بدون تردید اکثر دولت
های منبعث از این جنبش ها در خاورمیانه طبق معیار ما مارکسیست ها «دموکراتیک» نبودند.بدین
معنا که آنها هیچوقت قادر نگشتند( ویا به خاطر محدودیتهای تاریخی و کمبودهای سیاسی
تمایل نداشتند) که توده های کار و زحمت در آن کشورها را بسیج و از نظر سیاسی متشکل
و مقتدر سازند. ولی مدارک تاریخی و نوشتههای موثق تحقیقی نشان میدهند که این رژیم
ها دقیقاً به خاطر خدماتی که در حیطه های متعدد و گوناگون در امور معیشتی و رفع نیازمندی
های خلق های متنوع انجام دادنداز نظر مردمان ساکن آن کشورها نه تنها مشروع بلکه به
قدر قابل ملاحظه ای محبوب هم بودند. بخشهایی از این نیازمندیها و حیطه های معیشتی
شامل توسعه آموزش و پرورش، بهداشت و طب، وسایل عمومی نقلیه و ترابری و کمک به دهقانان
( که در آن دوره نزدیک به 80 در صد کل جمعیت آن کشور ها را تشکیل میدادند) ، بودند.
بدون تردید این خدمات و دستاوردها بدون استقرار حاکمیت ملی ( یعنی قراردادن سیاست خارجی
در خدمت رفع نیازمندی های مردم آن کشورها) نمیتوانست میسر گردد. لذا تعجبی ندارد که
این دولت های منبعث از آن جنبش های رهایی بخش دائماً و مکرراً مورد تهاجم و درنده خویی
های رأس نظام جهانی سرمایه (آمریکا) و دیگر کشورهای مسلط مرکز نظام قرار گرفته و یکی
بعد از دیگری یا از طریق کودتاهای نظامی( مثل مصدق در ایران1953و….) و یا از طریق سیاست
«اخته سازی»(مثل انورسادات در مصر 1975 و …..) سرنگون و نابود گشتند
به نظر این نگارنده
دولت صیهونیستی اسرائیل با اینکه رسماً عضو «ناتو» و «اتحایه اروپا» نبود ولی در سرنگونی
اکثر دولت های منبعث از مبارزات رهایی بخش خلق های خاورمیانه در دوره جنگ سرد و بعد
از آن ، نقش مهمی را به نفع امپریالیسم سه سره و در رأس آن آمریکا ، انجام داده و هنوز
هم در دوره بعد از پایان جنگ سرد ، آن نقش به قوت خود باقی است
به هر رو این دولت
های برآمده از این جنبش ها در آن دوره های تاریخی که نزدیک به سی سال ( از 1948 تا
1975)طول کشید. تا آنجا که قادر بودند توانستند با ایجاد گسست از نظام جهانی سرمایه
و اتخاذ موضع «غیر متعهد» ها منشاء خدمات بزرگی در جهت بهبود وضع معیشتی توده های زحمتکش
آن کشور ها ، گردند
به موازات محدودیتهای
تاریخی و تضادهای درونی جنبش های رهایی بخش متعلق به خلقهای دربند پیرامونی و دولت
های منبعث از آنها با وقوع سه واقعۀ بزرگ در دهه های 80 و 90 قرن بیستم روبرو گشتند
که در سرنوشت و آیندۀ آن کشور ها تا کنون نقش مهمی ایفا کرده اند. این وقایع که به
نظر این نگارنده چالشگران ضد نظام باید بر پیامدهای ناگوار آنها با اتخاذ یک اتحاد
استراتژیکی فایق آیند، عبارتند از
تضعیف و افول جنبش
های کارگری و دولت های رفاه محور منبعث از آنها در کشورهای اروپای غربی در دهه های70
و 80 قرن بیستم
فروپاشی و تجزیه اتحاد
جماهیر شوروی و بلوک شرق از یکسو و تبدیل جمهوری چین تودهای به یک کشور سرمایه داری
در دهه های 80 و 90 قرن بیستم از سوی دیگر
این دوواقعۀ فاجعه
بار شرایط را دوباره آماده ساخت که نظام جهانی سرمایه با تحکیم خود در شکل و شمایل
جدید امپریالیسم سه سره (آمریکا، «اتحادیه اروپا» و ژاپن) به تهاجمات بازار آزاد ئئولیبرالی
خود در کشورهای در بند پیرامونی بویژه در خاورمیانه بزرگ تشدید بخشد. بررسی این تهاجمات
از سوی کشورهای مسلط مرکز درون امپریالیسم سه سره در دورۀ بعد از «جنگ سرد» دقیقاً
نشان میدهد که رأس نظام جهانی (آمریکا) در پیشبرد هدف استراتژیکی خود دائماً از طریق
رسانههای گروهی فرمانبر تبلیغ میکند که نیت و قصدش استقرار دموکراسی و حقوق بشر در
کشورهای سه قاره منجمله خاورمیانه بزرگ است. ولی هدف استراتژیکی امپریالیسم معاصر
(امپریالیسم سه سره) به هیچ وجه استقرار یک نوع دموکراسی (حتی «دموکراسی بورژوازی»)
هم نیست. هدف رأس نظام تخریب کشورها و جوامع خاورمیانه از طریق اعمال سیاستهای «تلاقی
تمدن ها» و استقرار دولت های کمپرادور در آن کشورهاست که از طریق آنها بیش از پیش
به گسترش توسعه لومپنی (با اعمال فرامین صادره از «بانک جهانی» ، «صندوق بینالمللی
پول» و«سازمان تجارت جهانی») در آن کشور ها دا من زده و اهداف اولیگارشی های حاکم در
امپریالیسم سه سره را در کشورهای بویژه خاورمیانه بزرگ با موفقیت پیاده سازند. این
اهداف آنی عبارتند از خصوصی سازی، تاراج منابع طبیعی و ابر استثمار نیروهای کار و زحمت
در کشورهای دربند پیرامونی بویژه در خاورمیانه بزرگ. با عطف به تاریخ سیزده سال گذشته
سرنوشت کشور عراق مدل نظام جهانی سرمایه برای کلیه کشورهای خاورمیانه است: مدلی که
نه تنها فقر و پیامدهای آن را گسترش میدهد بلکه به تجزیه و فروپاشی آن کشورها مثل عراق
(اگر اوضاع بر این منوال به پیش رود)، منجر می گردد
حمله نظامی آمریکا
به عراق در سال 2003 به دیکتاتوری صدام حسین خاتمه داد. ولی اکنون ( در سال 2016)کشور
عراق بین سه دیکتاتوری به مراتب بدتر از رژیم صدام، تقسیم شده است. دو تا از این رژیم
های ترور درکسوت قلابی مذهبی(سنی و شیعه) و سومی در کسوت قلابی ملی گرایی(رژیم مسعود
بارزانی در کردستان عراق)مردم عراق را به ستوه در آورده اند. آنها از طریق تخریب سیستماتیک
روبنا ها و صنایع و ترور دهها هزار عراقیهای تحصیل کرده (مهندسین، دانشمندان، پزشکان
و …..) از یکسو و نابودی نظام آموزش و پرورش(نسبتاً خوبزمان صدام) از سوی دیگر زندگی
مردم عراق را در باتلاق فقر و ظلم و فلاکت و بی امنی فرو برده و میلیونها نفراز آنها
را مجبور به ترک وطن و پناهندگی و آوارگی در کشورهای جهان بویژه اروپا، ساخته اند.
بدون تردید تجزیهو تحلیل اوضاع رو به رشد در خاورمیانه بزرگ نشان میدهد که رأس نظام
جهانی تلاش میکند که مدل «رژیم چنج»در عراق را در کشورهای لیبی، یمن،سوریه و …. پیاده
ساخته و گسترش دهد. هدف اصلی و نهایی نظام از گسترشامپراتوری آشوب در استراتژیک ترین
منطقه جهان (خاورمیانه بزرگ) همانا محاصره و مهار چین است. ولی اینهدف جهانی آمریکا
نمیتواند بدون تضعیف و اخته کردن روسیه پوتین ، نصیب آمریکای هژمونی طلب گردد. وقایعسیاسی
و نظامی جنگ سوریه و جنگ در اوکراین از یکسو و نقش روسیه در آن دو کشور از سوی دیگر
را نمیتوانبدون در نظر گرفتن این چهار چوب (هژمونی طلبی آمریکا در سطح جهانی و مقاومت
دولت پوتین در مقابل آن بطورجامع و کامل مورد ارزیابی قرار داد
به نظر این نگارنده
اگر پوتین بتواند با حمایت مردم روسیه نیروهای نظامی خود را بیش از پیش مدرنیزه و قوی
سازد (واوضاع رو به رشد در سوریه و اوکراین نشان میدهندکه دولت پوتین در این مسیر به
پیش میرود) در آن صورت امکاناینکه آمریکا نتواند به درنده خویی های نظامی خود در کشورهای
جنوب(بویژه خاورمیانه بزرگ)، ادامه دهد به یکاحتمال قوی تبدیل می گردد.
اگر این احتمال بوقوع
نه پیوندد یعنی جهان ما از شکل و موقعیت تک محوری (یک قطبی) به جهان چند قطبی یا حداقل
بهجهان دو قطبی تبدیل نگردد، در آن صورت این جهان تک قطبی به سرکردگی نظام جهانی سرمایه
(و در رأس آن آمریکا)جهان ما را در جهتی به پیش خواهد برد که در آن درجه استثمار و
درنده خویی نظامی همراه با فقر، بی خانمانی، آوارگیو بی امنی معیشتی و اجتماعی چندان
فاصلهای با بربریت نخواهد داشت . در حال حاضر این استثمار و درنده خویی ازسوی نظام
عمدتاً متوجه کشورهای دربند پیرامونی جنوب با تأکید روی خاورمیانه بزرگ است. هدف نظام
جهانی در اینبخش از جهان (کشورهای جنوب) انقیاد و وابستگی کلیه ملت – دولت ها و خلقهای
آن بخش (که بر خلاف گذشته های نهچندان دور 82 تا 86 در صد کلیه جمعیت نزدیک به 7 میلیارد
نفری کل جهان را در بر میگیرد) به خواست رأس نظام(آمریکا) است: دسترسی بدون قید و شرط
«انحصارات پنجگانه» امپریالیسم سه سره (آمریکا، اتحادیه اروپا و ژاپن) بهمنابع طبیعی
و معدنی کشورهای جنوب بویژه خاورمیانه بزرگ. در تقابل با این وضع پر از آشوب ، آشفتگی
و بی آیندگیکه اگر ادامه یابد جهان ما را به سوی «بشریت تهی از انسانیت» ( نه چندان
دور از بربریت) خواهد برد، قربانیان نظام وچالشگران ضد نظام چه باید بکنند؟
امروز نیک بختانه
عروج مجدد امواج خروشان بیداری و رهایی از یوغ نظام نه تنها در کشورهای جنوب بلکه درکشورهای
خودی درون هیولای نظام به روشنی در حال اعتلاء و گسترش هستند. گسترش امپراتوری آشوب
درکشورهای اروپا و حتی در شکم خود هیولا (آمریکا) بیش از هر زمانی در پنجاه سال گذشته
اعتبارات و امتیازهایسیاسی ، فرهنگی ، علمی، اقتصادی و … نظام جهانی (هژمونی آمریکا)
را نه تنها در کشورهای پیرامونیدربند(جنوب) بلکه در کشورهای خودی مرکز(اروپا، ژاپن
و …) نیز زیر سئوال قرار داده است. تحت این شرایط تنهااهرم و حربۀ رأس نظام ، میلیتاریسم،
گسترش جنگهای مرئی و نامرئی «ساخت آمریکا» و تجاوزات و ماجراجوییهای نظامی است
در پرتو این شرایط
که رأس نظام شدیداً در انظار و افکار عمومی بیاعتبار و منزوی گشته و خود نظام نیز با
فرتوتی وکهولت و بیربطی روبرو شده است، نا کامی های آمریکای هژمونی طلب درپیشبرد پروژۀ
نظامی اش ( که امروز شاهدآن ناکامی ها در سوریه، اوکراین و … هستیم) شرط اول و ضروری
در پیروزی امواج بیداری ها و رهایی های خروشاندر سه قاره به اضافۀ اقیانوسیه محسوب
میگردد. برای آنکه این واقعه «موهبت آمیز» تاریخی (ناکامی کامل رأس نظام درپروژه نظامی
اش اتفاق بیافتد، چالشگران ضد نظام بویژه مارکسیست ها که روشنفکران اصیل و ارگانیک
قربانیان نظاممحسوب میشوند باید به نوبه خود دست به اجرای برنامه «ادغام تنوع ها»
(اول خانه تکانی در درون خانواده چپمارکسیستی در جهت زدودن پراکندگی ها ، جداییها و
سکتاریسم موجود و سپس به ایجاد همدلی ها، هم زبانی ها وهمبستگی ها با خلق های بپاخاسته
کشورهای سه قاره به اضافۀ اقیانوسیه) در سطوح متنوع ملی، منطقه ای، قاره ای وجهانی
بزنند. روشن است که ساختمان «جهانی دیگر» که با چشم ا ندازهای سوسیالیستی اش بهتر از
نظام جهانی بیربطفعلی باشد بدون رشد و اعتلای بیداری رهایی خلق های جنوب که تحقیقاً
برخلاف گذشته های نه چندان دور ، امروز 80 تا86 درصد جمعیت نزدیک به هفت و نیم میلیارد
نفری جهان را تشکیل می دهند، امکانپذیر نخواهد گشت
منابع و مآخذ
جیوانی آریگی، «قرن
بیستم طولانی»، لندن 1994
کنت پوسرارنز، «گسست
بزرگ: چین، اروپا و ایجاد اقتصاد جهانی مدرن» نیوجرسی 2000
الاهه رستمی، «نفوذ
ایران: یک دولت دینی و سیاسی در منطقه»، لندن 2010
سمیر امین، « بهار
مردم: آینده انقلاب عربی» ، پمپازوکا پرس 2012
در بارۀ نقش اسرائیل
در سرنگونی دولت های منبعث از جنبش های رهایی بخش خلق های خاورمیانه در شصت سالگذشته
(از 1953 تا کنون 2016)، رجوع کنید به : حسین هیکل، سرمقاله های روزنامۀ «الاهرام»
قاهره سالهای2013-2010 و مقالات گیدون لوی در نشریه هرتض تل آویو 2016-2013
برگرفته از سایت
مجله هفته
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر