ایدئولوژی حقوق بشر
به طور سیستماتیک در جهت تضعیف حاکمیت دولتهای ضعیف و توجیه مداخله، که همیشه وجود
داشته و یکی از علل جنگ جهانی دوم بود، به کار گرفته شده است. یکی از دلايلی که منشور
سازمان ملل متحد آفریده شد این بود که از تکرار آن رویدادها جلوگیری شود، و ما اکنون
در لیبی، سوریه و اوکرائین هرجومرج داریم، در همه جا هرجو مرج داریم. با سقوط اتحاد
شوروی و سقوط نهایی بلوک شوروی، چپ به یک روح مقدس برای گرد آمدن بر حول آن نیاز داشت
و به جای سوسیالیسم، حقوق بشر را برگزید. مشکل این گزینش این است که در سراسر جنگ سرد
همیشه از حقوق بشر برای متحد کردن راست علیه کمونیستها استفاده شد. چپ با پذیرش این
ایدئولوژی تصور میکرد برانداز است، اما چنین نبود. راست کاملاً از شیوه استفاده از
این ایدئولوژی خوشخال بود، راست همیشه از این معیارهای دوگانه داشته است.
تلهسور با ژان بریکمونت
پیرامون استفاده از صنعت و ایدئولوژی حقوق بشر برای توجیه امپریالیسم و تضعیف چپ در
اروپا و آمریکای شمالی گفتوگو کرد.
تلهسور: کتاب شما
«امپریالیسم بشردوستانه: استفاده از حقوق بشر برای قالب کردن جنگ» در سال ۲۰۰۶ در پی
حمله ایالات متحده و بریتانیا به عراق در انگلستان منتشر شد. ممکن است برای کسانی که
با کتاب آشنا نیستند به طور مختصر محتوا و بحث آنرا مطرح کنید و به ما بگویید چه چیز
واقعاً انگیزه شما برای نوشتن این کتاب بود؟
ژان بریکمونت: این به جنگ کوزوو
برمیگرد، زمانی که حداقل در بلژیک و فرانسه هیچ مخالفتی با جنگ وجود نداشت. در واقع،
یک اجماع وسیع در «چپ» و راست افراطی در حمایت از آن جنگ وجود داشت، اجماعی که میگفت
[اين] جنگی است برای «حقوق بشر» و ما «باید نسلکشی را متوقف کنیم.» مخالفت با جنگ
با عراق در واقع بسیار ضعیف بود، زیرا مردم تحریمها و همه نوع چیزهایی را که به جنگ
منتهی شد، پذیرفته بودند، اما حداقل مخالفت مشخصی با جنگ وجود داشت. اما هیچ مخالفتی
با جنگ لیبی وجود نداشت و حمایت غیرمستقیم از مداخلات در سوریه و اوکرائین وجود داشته
است.
من فکر میکنم «چپ»
شعور خود را کاملاً از دست داده، زیرا آنها هیچ ایدهای از روابط نیروها بین ملتهای
جهان ندارند. البته، این با ایدئولوژی لیبرالی بازار همراه است: همه چیز به بازار میرود،
همه در بازار رقابت میکنند و همه ملتها برابرند، و یک ابرقدرت وجود دارد که قرار
است ژاندارمی باشد که حقوق بشر را اعمال کند. و ایدئولوژی حقوق بشر، ایدئولوژی که غرب
همیشه باید مداخله کند و سازمانهای حقوق بشر باید همیشه محکوم کنند، این ایدئولوژی
کاملاً غرب را، از جمله «چپ» غرب را-ممکن است چپ را بیشتر از راست-از پا انداخته است.
در راست هنوز افرادی وجود دارند که به منافع ملی از منظر سیاست واقعگرایانه (رئال
پولتیک) نگاه میکنند، که من به نظر من امروزه در مقایسه با به راه انداختن جنگ علیه
همه، یک شر کمتر است.
تلهسور: ۱۰ دسامبر
روز جهانی حقوق بشر است که تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر توسط مجمع عمومی سازمان ملل
متحد را در سال ۱۹۴۸ جشن میگیرد. ممکن است مختصراً تاریخ حقوق بشر در قرن بیستم و
قرن بیستويکم را بررسی کنید و به ما بگویید خطا در کجا صورت گرفت؟
ژان بریکمونت: اعلامیه حقوق بشر آشکارا پر از نیات خیر است. در
آن حق آموزش، حق غذا و غیره وجود دارد. اما فرض کنید من گرسنه ام، من چگونه این حقوق
را اجرا خواهم کرد؟ این حقوق را نمیتوان اجرا کرد، زیرا حقوق فقط در درون یک دولت
که قدرت اعمال حقوق را دارد قابل اجرا است. شما به پلیس نیاز دارید، شما به دادگاه
و غیره و غیره نیاز دارید. مشکل عمدتاً پس از دهه ۱۹۶۰ پیش آمد. پیش از آن حقیقت این
است که احترام برای قدرت دولت بسیار شدید بود، لذا من درک میکنم چرا اشخاص فکر میکردند
به اعتراض علیه قدرت دولت نیاز است، اما مشکل این است که آنها هرگز تمایلی برای صلح
نداشتند. اعلامیه جهانی حقوق بشر همزمان با محاکمات نورنبرگ و اصول و منشور سازمان
ملل متحد معرفی شد. منشور سازمان ملل متحد نیز سند مهمی برای حفظ صلح است، زیرا میپذیرد
که باید برای دولتها، چه کوچک چه بزرگ، چه نیرومند چه ضعیف احترام برابر قايل باشیم.
اما، ایدئولوژی حقوق
بشر به طور سیستماتیک در جهت تضعیف حاکمیت دولتهای ضعیف و توجیه مداخله، که همیشه
وجود داشته و یکی از علل جنگ جهانی دوم بود، به کار گرفته شده است. یکی از دلايلی که
منشور سازمان ملل متحد آفریده شد این بود که از تکرار آن رویدادها جلوگیری شود، و ما
اکنون در لیبی، سوریه و اوکرائین هرجومرج داریم، در همه جا هرجو مرج داریم. سپس آوارگان
و واکنش بیگانههراسی به آوارگان وجود دارد، خوب شما چه انتظاری دارید؟ این کاملاً
غیرواقعبینانه است که از مردم انتظار داشته باشیم از میلیونها آواره استقابل کنند
و اعتراض نکنند، به همان اندازه غیرواقعبینانه که تصور شود با جنگ میتوان حقوق بشر
را اعمال کرد. نهایتاً، جنگ باعث میشود بدترینها در بشر بیرون بزند.
به ما میگویند مؤظفید
بدون طرح این پرسش که چه کسی مسؤول حمایت است از حقوق بشر حمایت کنید. حمایت، البته
از ایالات متحده میآید که همانطور که در طول تاریخ دیده ایم یک قدرت خیرخواه نیست.
ایالات متحده برنامه خود را دارد و علیه کشورهایی که دشمن خود میداند جنگ به راه
میاندازد. ایالات متحده از فلسطینیها حمایت نخواهد کرد، از یمنیها حمایت نخواهد
کرد، در عربستان سعودی مداخله نخواهد کرد. و ما نتیجتاً قدرت را به یک حاکمیت مطلق قدرت داده ایم که هر طور مناسب دید
از آن استفاده کند. این خرابکاری کامل در حقوق بشر بوده است، من به حقوق بشر به مثابه
یک ایده، اما نه به شیوهای که به اجرا گذاشته شده، احترام میگذارم. این شامل «دیدهبان
حقوق بشر» و «عفو بینالملل» میشود که جملگی در محکوم کردن نقض حقوق بشر به نحو غیرقابل
باوری جانبدار عمل کرده اند.
تلهسور: مایلیم از
شما در باره رابطه بین چپ، دولتهای امپریالیستی مانند ایالات متحده، فرانسه و بریتانیا،
سازمانهای حقوق بشر مانند عفو بینالملل و دیدهبان حقوق بشر و خود سازمان ملل متحد
بپرسیم. رابطه بین این بازیگران گوناگون چیست؟
ژان بریکمونت: با سقوط اتحاد شوروی
و سقوط نهایی بلوک شوروی، چپ به یک روح مقدس برای گرد آمدن بر حول آن نیاز داشت و
به جای سوسیالیسم، حقوق بشر را برگزید. مشکل این گزینش این است که در سراسر جنگ سرد
همیشه از حقوق بشر برای متحد کردن راست علیه کمونیستها استفاده شد. چپ با پذیرش این
ایدئولوژی تصور میکرد برانداز است، اما چنین نبود. راست کاملاً از شیوه استفاده از
این ایدئولوژی خوشخال بود، راست همیشه از این معیارهای دوگانه داشته است. با سقوط اتحاد
شوروی، برخلاف امیدی که امثال چامسکی داشتند نه تنها یک چپ اصیل متولد نشد، بلکه چیزی
که اتفاق افتاد تسلیم کامل و پذیرش ایده دشمن بود. اکنون ما یک تقسیمبندی مصنوعی بین
چپ و راست را داریم، به عنوان مثال در عرصه حقوق همجنسگرایان که راست ممکن است دوست
نداشته باشد، اما وقتی به جنگ، صلح، بازار و اقتصاد میرسد هیچ فکر منسجمی حتا درباره
بدیلهای نولیبرالیسم وجود ندارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر