انتخابات به عنوان جدیترین بزنگاه
دموکراسی بورژوازی، قرار است نشان دهد که بورژوازی به طور کلی و جریانهای مختلف
درونی آن به چه میزان توان هژمون شدن دارند و تا کجا این هژمونی برقرار است و به پیش
میرود. آیا انتخابات در ایران بنا به نظر ع. شفق در مقالهی «انتخاباتی که
انتخابات نیست!»، براستی انتخابات نیست؟ آیا
جمهوری اسلامی در حال التماس و التجاء به مردمی است که اکثریت مخالف آن و مخالف رای
دادن هستند؟ در مقالهی «ثابت و متغیرهای پدیدهی انتخابات در جمهوری اسلامی»
محمدرضا شالگونی مدعی است که جمهوری اسلامی
دچار تناقضی حلناشدنی با دنیای عرفی و امروزی است که منجر به شکنندگی زیاد و تحلیل
رفتنِ این نظام شده که آن را به مهندسی انتخابات و تعیینکنندگی پیشاپیش تمامی فرآیندها
رسانده؛ و از سوی دیگر به دلیل ناتوانی نظام در کنترل امکان خبرگیری توسط جامعه به
واسطهی امکانات جدید ارتباطی، با شرایط خطرناکی مواجه است. آیا میتوان به این
نظرگاه (اگر بتوان چنین نامی بر آن نهاد) گردن گذاشت؟
2
فردریک هایک به انتخابات و دموکراسی
(بورژوایی) بدبین بود. معتقد بود اگر فرصت فراهم شود اکثریت افراد در جهت حفظ
منافعشان، با فرآیند تخریب خلاق سرمایهداری مخالفت میکنند. «اتحادیههای کارگری
میتوانند با فشار بر نمایندگان منافع خود را پیش برند». از نظر هایک، این یعنی
جلوگیری از ایجاد امکانات مادی و اجتماعی جدید برای و از جانبِ سرمایه. «دموکراسی،
لیبرالیسم را ویران می¬کند». بنا به نظر هایک تنها راه حفاظت از لیبرالیسم در
بلندمدت، محدودکردن پرسشهاییست که میتوان در مورد آنها از طریق فرآیند سیاسی
تصمیمگیری کرد. شاید هایک نمیتوانست تصور کند که بورژوازی با رشد کمّی و کیفی و
عمیقتر کردن نفوذش از طریق تعدیل ساختاری و کالاییسازیهای فزاینده، به درجهای
از سلطه، هرچند به صورت ناپایدار، دست یابد که بخشی از کسانی که هایک از مخالفتشان
با فرآیند «تخریب خلاقانهی» موجود در سرمایهداری میترسید، پشت به پشت بورژوازی
بایستند و فریاد «هرچه بیشتر، بهتر» سر دهند.
بازهی زمانی متصل به انتخابات ریاست
جمهوری 96، زمانی بود که بورژوازی ایران توانست آن چنان هژمونیاش را گسترده کند
که مخالفت با رای دادن به یکی از طرفین، با هجوم آنچنان سنگینی مواجه شود که میتوان
ادعا کرد اگر نه بیسابقه، اما کمسابقه است. این هجوم نه آن طور که ع. شفق حنجره
پاره میکند از جانب حاکمیت، بلکه از میان خود جامعه اتفاق افتاد. دوگانهی انتزاعیِ
حاکمیت-مردم، دوگانهی «جذابی» است که صرفا و صرفا ریشه در بازیگری در میانهی زمین
لیبرالیسم دارد و واجد هیچ حقیقتی نیست.
با صعود هژمونی بورژوازی، بورژوازی و
دولت (به عنوان جزئی مهم از رابطهی سرمایه) به این امکان دست مییابند که به صورت
مشروط، مقطعی و ناپایدار، از یک سو بخشهای مختلف طبقات مختلف را در زیر «چتر» خود
گرد آورند و توهم واقعی انتخاب و «حق تعیین سرنوشت از طریق صندوقهای رأی» را حاکم
کنند و بتوانند «سطح مشارکت» در انتخابات را از 50 درصد در انتخابات دورهی ششم ریاست
جمهوری به 85 درصد در دورهی دهم و حدود 73 درصد در دورهی یازدهم برسانند. درصد
مشارکت یا درصد رأیدهندگان به فردی که به اصطلاح «مخالف وضع موجود» است، بیش از
هرچیز نشان از میزان گسترش سلطهی بورژوازی دارد. از سوی دیگر، دولت سرمایهداری
در ایران این توان را پیدا کرده که بتواند «تنشهای سهمگینتر»، چون افشاگریهای
مناظرات (سیاستورزی ژورنالیستی به تعبیر گرامشی) که در این دوره از انتخابات چیزی
جز تفنگ آبپاش نبود را تحمل کند. این توان را پیدا کرده که بتواند کارناوالها و
شعارهای مختلف انتخاباتی را تاب بیاورد و به شکل روزافزونی بر قوام خود بیافزاید.
میتواند شکافهای درون طبقاتی بورژوایی را با گسترهی بیشتری در خود هضم کند و از
این طریق جناحهای بیشتری را تحت لوایش به هم رساند. زیر سوال بردن انتخابات اخیر
به این دلیل که ناشی از ترس است نه امید، فراموش کردن ذات سرمایهداری است که شرایط
را همیشه به نقطهای میرساند که افراد طبیعتاً به خاطر ترس رای میدهند؛ رای دادن
ناشی از ترس، طبیعت سرمایهداری است و نه اتفاقی عارضی یا مقطعی.
3
جمهوری اسلامی با گفتمان اسلام شیعی و
مردمسالاری دینی و با بنیانهای سرمایهدارانه توانست طی 38 سال، رفته رفته هم در
سیاست داخلی و هم سیاست خارجی با دینامیسم درونیاش از بحرانها عبور کند و با تاب
آوردن و در عینحال نمایش قابل قبول در جدالهای ژئوپلیتیک جهانی و منطقهای، قدرت
خود را هم در داخل و هم در خارج افزایش دهد. این روند به صورت خطی طی نشده و با
افت و خیزهایی توأم بوده است. بعد از انتخابات 76، با تعریف پروژهی اصلاحات و
دنبال کردن این پروژه، اجماع بین جناحهای کلان بورژوازی رفته رفته به شدت تضعیف
شد. پروژهی اصلاحات، میخواست ساختار دولت را به نحوی تغییر دهد که در ساختار جدید،
اصلاحطلبان بخش فائقه و هژمون سرمایهداری باشند. این پروژه، طیف وسیعی از نیروها
را از پروغربهای سینهچاکِ «رویای آمریکایی» گرفته تا تکنوکراتهای شیفتهی
«توسعهی صنعتی»، اصلاحطلبان «میانهرو» و چپهای طبقه متوسطی، در دل خود جای
داده بود. این گروهها هرچند تعاریف یکسانی از پروژهی اصلاحات نداشتند اما در
بزنگاهها به عنوان یک جبههی واحد عمل میکردند. پروژهِی اصلاحات که در رویدادهایی
نظیر 18 تیر 78 و تحصن مجلس ششم زنگ خطر را برای دیگر جناح کلان بورژوازی به صدا
درآورده بود، با مقاومت شدید آن جناح روبرو شد.
با انتخاب محمود احمدی نژاد در سال 84
نه تنها اجماع بین بخشهای کلان بورژوازی، بازیابی نشد بلکه نزاعها و تعارضات
درونطبقاتی (بین این دو جناح) تشدید شد. احمدینژاد با شعار «مبارزه با اشرافیگری»
و «بازگشت انقلاب به ریل اصلی» در یک انتخابات قطبیشده پیروز شده بود. وی خطابِ
گفتمان بورژواییاش را به سمت اقشار و لایههای فرودست جامعه گرفته بود و در آن
شرایط، «پایگاه رأی» بالایی نیز در بین آن اقشار به دست آورده بود. انتخاب احمدینژاد،
از سویی شکاف موجود در خود بورژوازی را عمیقتر کرد و از سوی دیگر اقشار محروم را
تا حدی «امیدوار» به تغییری در جهت منافعشان نگه داشت. اما احمدی نژاد، ضمن اعطای
امتیازاتی به این اقشار، که معمولاً در هر سیاست دست راستی وجود دارد، هارترین بخش
از سیاستهای تعدیل ساختاری را، که خصوصیسازیهای شتابان و سیاستهای اصل 44 نقطه
اوج آن بود، در سریعترین زمان به پیش برد.
از سوی دیگر، در دوران ریاست جمهوری وی،
برنامهی هستهای از مرحلهی آزمایشگاهی با تحمل فشارها به مرحلهی صنعتی رسید و
در نهایت دولت وی به کمک برزیل و ترکیه، پیگیر توافق هستهای شد. در حالی که دیگر
خبری از اجماع نبود، دیگر بخش کلان بورژوازی در سال 88، شکاف درون بورژوازی را تا
آخرین کرانههایش پیش برد. اهداف پروژهی اصلاحات از یک طرف محقق نشده بود و از
طرف دیگر متولیان این پروژه هنوز شکست خود را نپذیرفته بودند. در چنین فضایی، جنبش
سبز متولد شد. افقِ جنبش سبز، پیشاپیش در طرح امپریالیستی آمریکا مبنی بر «تغییر
رژیمهای» مخالف این کشور قرار میگرفت. اما این جنبش نتوانست نزاع را به سرانجام
مطلوب آمریکا برساند و ایران را اوکراینیزه کند. با شکست این سیاست، آمریکا از سویی
(همچون دوران پس از جنگ اول خلیج فارس) به دنبال عراقیزه کردن ایران رفت و از سویی
دیگر سعی کرد با ایجاد جبهههای جنگ در سوریه، عراق و یمن، حمهوری اسلامی را در
مرزهایش زمینگیر کند.
تحریمهای آمریکا نتوانست به فلج کردن
اقتصاد ایران منجر شود و از سوی دیگر نیز دینامیسم درونی جمهوری اسلامی باز به کمک
این دولت آمد. در انتخابات 92، جمهوری اسلامی توانست سبزیهای 88 را در افقی
متفاوت، در خود جذب کند. علاوه بر این، جمهوری اسلامی با بازیابی هژمونی و ایجاد
نوعی اجماع کلی، در هماهنگی کلان بین جناحهای مختلف بورژوازی، از سویی به برجام
رسید و از سوی دیگر، همزمان با طرفِ غربیِ مذاکرات هستهای، در منطقه جنگید و تسلیم
طرحهای آنان برای یمن، سوریه و عراق نشد. توانایی به پیش بردنِ همزمانِ مذاکره و
جنگ، و در واقع همان «ترکیب ظریف-سلیمانی» (که برخی به اشتباه گمان میکنند در
لحظهی فعلی تناقضِ درونِ جمهوری اسلامی است که آن را به سمت فروپاشی سوق میدهد)
از توانی حکایت داشت که در داخل کشور بخش کثیری از جامعه را با خود همراه کرد، تحریمها
را کاهش داد، تولید و فروش نفت را افزایش داد و بازارهای از دست رفته را مجدداً به
تملک جمهوری اسلامی درآورد و از سر دیگر، در منطقه به سطحی از نفوذ دست یافت که
بتوان ادعا کرد کمتر تصمیم مهمی در منطقه بدون موافقت جمهوری اسلامی، امکان عملی
شدن داشت. گرچه هر اجماعی کلانی در هر دولت بورژوایی در نهایت اجماعی موقتی و
مشروط است، اما باید گفت که در ایران همچنان این اجماع وجود دارد. «ظریف-سلیمانی» یا
«دیپلماتها-مستشاران نظامی» در شرایط فعلی نه دوگانه آنتاگونیستی جمهوری اسلامی،
نه تضادی آشتیناپذیر در دل جمهوری اسلامی، بلکه ترکیب مناسبی برای پیشبرد امورات
دولت هستند. این پویایی و توان جمهوری اسلامی است که توانسته است ابزار متفاوتی را
در جعبهابزارِ قدرت خود، گرد هم آورد.
4
در این شرایط، حاکمیتی که به هماهنگی
در راهبردهای کلان رسیده (این هماهنگی در مناظرات به وضوح قابل رویت بود)، به راحتی
احمدی نژادی را حذف کرد. رحیم مشایی در سخنانی طولانی، مستقیم به رهبری اعلام میکند
که «ردصلاحیت کن و چون مرد پای هزینهاش بایست». آیا هزینهای داشت و یا داشته
است؟ تعداد محدودی از نیروهای نزدیک به احمدی نژاد به شعارهای چپ نزدیک شدهاند.
آنها خود را نیرویی میبینند که چون با بورژوازی حاکم چنگ در چنگ شدهاند، حقیقتی
راستین را با خود حمل میکنند و چون سقراط، به همین دلیل دچار حذف شدهاند. موافقت
کنیم؟! اگر کمی به عقب بازگردیم و به سیاستهای احمدی نژاد نیمنگاهی بیاندازیم، یافتن
دلیلی یا جایی برای این مدعا، اگر غیرممکن نباشد، بسیار سخت است. احمدی نژاد و
احمدی نژادیها به دلیل بحران گفتمانی منتج از شکست، به ناچار و به تدریج به سمت
نظرگاهی کوچ میکنند که از طریق آن بتوانند دلیلی جدی و واقعی برای احساس متفاوت
بودن، «آلترناتیوِ وضعیت بودن»، و در عین حال خروج از بحران بیابند.
اما آیا احمدینژادیها میتوانند به یک
جنبش اجتماعی قوی با گرایشات چپ، تبدیل شوند؟ هرگز. دلایل متعددی وجود دارد. احمدی
نژادیها به دلیل سابقهی عمکردیشان نمیتوانند در قامت چنین جنبشی ظاهر شوند. در
کنار این، جریان احمدینژاد از منظری بورژوایی و در قالب گفتمانی بورژوایی، طبقات
فرودست را خطاب قرار میدهد. تازه این خطاب نیز در ملغمهای گفتمانی صورت میگیرد
که از یک سو به مهدویت و از سوی دیگر به «جدال فقرا با اشرافیگری» میرسد و حتی
به صورت مستقیم نیز جدال طبقاتی بورژوازی و طبقهی کارگر را دربر نمیگیرد. پس از
شکست رئیسی در این دوره از انتخابات، همان چهرههای نزدیک به احمدینژاد که گاهی
اوقات با زبان طبقاتی هم حرف میزدند، مجدداً با خطاب قرار دادن «امت حزبالله»
گفتند که «دیدید احمدینژاد تنها شخصی است که میتواند، اصلاحطلبان را شکست دهد».
آنها تمام توانشان را با خامانگاری هرچه تمامتر بر این گذاشتهاند تا کسانی را
که «نیروهای ارزشی مدافع انقلاب» مینامند از اصولگرایان دور کنند.
احمدینژاد که از همان ابتدا در سال 84
بهعنوان یکی از نمایندگان جناح اصولگرا وارد انتخابات شده بود، در نهایت در دوره
دوم ریاستجمهوریاش، پس از یکسلسله تنش سیاسی، مورد غضب بخش بزرگی از جناح
اصولگرایی قرار گرفت، اما بخش کوچکی از این جناح، تا آخر دوران ریاستجمهوری وی،
نقش حامیاش را در مجلس ایفاء کرد. در ادامه، هرچه احمدینژاد بیشتر سعی کرد خود
را در قالب یک جریان مستقل نشان دهد، با سیلیهای بیشتری از طرف جناح اصولگرا
روبرو شد. با این حال، جریان احمدینژاد هربار و پس از هر شکستی به اعضای قسمخورده
جناح اصولگرایی رجوع میکند تا آنها در قالب «حزباللهیها» یا «نیروهای ارزشی
مدافع انقلاب» جذب کند. پس از رد صلاحیت مشایی در سال 92، جریان احمدینژاد با راه
انداختن نشستها و کلاسهای «بازخوانی اندیشه امام» سعی کرد این نیروها را متقاعد
کند که «راه حقیقت» را بهتر از سایر بخشهای جناح اصولگرا، به آنها نشان میدهد و
حالا پس از رد صلاحیت 96، این جریان از «حزباللهیها» میخواهد که در خلوت خود،
به «معضلات جریان اصولگرایی» فکر کنند تا بدین طریق به کادرهای این جریان تبدیل
شوند. این است «جنبش» واقعی جریان احمدینژاد در لحظهی فعلی! این جریان که با
وارونهنمایی خود را «انقلابی» میداند، «انقلابیوناش» را نیز در قامت اشخاصی میبیند
که در شرایط فعلی نه اعضا یا کادرهای یک جنبش اجتماعی، بلکه عضوهایی منضبط از
سازمانهای جاافتاده و نهادینهشدهی یک جناح بورژوایی هستند. از دیگر سو، جریان
احمدینژاد هر چهار سال یکبار یکی دو نماینده برای شرکت در انتخابات به ساختمان
وزارت کشور در فاطمی میفرستد و از منظری بورژوایی از «عدالت» میگوید و به «فساد»
حمله میکند تا طبقات فرودست را نه به عنوان مولفان تاریخ، بلکه در مقام رأیدهندگانِ
منفعل، به عنوان «پایگاه رأی»، جذبِ جریان بورژوایی خود کند.
یکی از نزدیکان احمدینژاد به نام
محمدحسین حیدری، در مطلبی با عنوان «شما غلط کردید که انقلابی هستید و بهتر از حسن
روحانی» که در شبکههای اجتماعی منتشر شده است، میگوید:
«سیاستهای استحماری به منظور تحمیق حزب
الله و عناصر انقلابی موجود در متن ملت، از پایان جنگ تا امروز همواره در دستور کار قرارداشته است. فکر میکنید حزب
اللهیها از ابتدا این طور خوار و خفیف و ناتوان بودهاند و همیشه چون امروز در
هپروت سیر کردهاند؟ بررسیهای من که نشان میدهد با وجود خلاءها و کاستیهای حزب
الله، در دهه نخست انقلاب این گزاره ابداً درست نیست. باور ما این است که امت حزب
الله به عنوان نیروی پیشران انقلاب اسلامی و اصلیترین عنصر مزاحم در برابر ایده
تبدیل جمهوری اسلامی به یک شهروند عادی در دهکده سلطه، قریب به سه دهه آماج توطئههای
پیچیده و چندلایه عناصر و نهادهای به ظاهر دوست بوده و قدم به قدم به این نقطه هدایت
شده است.»
وی تنها به خطاب «حزبالله» به عنوان
«نیروی پیشران انقلاب اسلامی» جهت تبدیل آنها به کادرهایی از جریان احمدینژاد
بسنده نمیکند، بلکه با مخاطب قرار دادن حمید رسایی، از انتظاراتی در جریان احمدینژاد
سخن میگوید که جناح اصولگرا آنها را برآورده نکرده است:
«اینکه حمید رسایی درک نمیکند که احمدی
نژاد نوکر پدر ابراهیم رئیسی نیست و برای جلب پشتیبانی انتخاباتی رئیس جمهور سابق
لازم است حداقل یک نفر برای مذاکره با او فرستاده شود، معضلی است که اساساً جنسش سیاسی
نیست، بلکه کاملا خانوادگی است. باید از والدین حمید رسایی بپرسیم چرا بچهشان این
قدر بیتربیت و بیبهره از ادب و نزاکت است؟!»
جریان احمدینژاد ادعای «استقلال» میکند،
اما نه تنها نمیتواند خطابهی عضوگیریاش را به سمت «قسمخوردهترین» نیروهای سیاسی
جریان اصولگرا نشانه نگیرد، بلکه نمیتواند انتظارات خود مبنی بر مذاکره با سران
اصولگرا جهت جلب حمایت احمدینژاد از رئیسی را کتمان کند.
در رأس این جریان، شخص احمدینژاد که
کوچکترین درکی نسبت به چگونگی عملکرد سرمایه، دولت سرمایهداری و امپریالیسم
ندارد، همه چیز را به توطئهی شیاطین پشت پرده تقلیل میدهد و در مصاحبه با
روزنامه ایتالیایی کوریره دلاسرا میگوید: «یک شوراي چند ده نفره در پشت صحنهی
آمریکا وجود دارد که تصمیمات کلان را اتخاذ میکند و ملکهی انگلیس هم در آن شورا
حضور دارد. اعضای این شورا ناشناخته هستند و افراد کمی از وجود این شورا، اطلاع
دارند.» رأس را که در کنار «کادرهایِ» قلیل این جریان قرار دهیم، ماهیت این جریان
به خوبی خود را نشان میدهد.
جریان احمدینژاد پس از 8 سال ریاست و
در دست داشتن دولت، ناتوان از کادرسازیِ بهینه از یک سو و از طرف دیگر ناتوان از ایجاد
جنبشی اجتماعی بوده است که در شرایط حذف از صحنه سیاسی، برایشان به کف خیابان
روان شود. این ناتوانی از تناقضات بنیادین در ساحت رفتار و نظر ناشی میشود. اینکه
فقط دولت (به معنای قویه مجریه) را در دست داشتهاند و بر سایر نهادها نظیر قوه
قضائیه کنترلی نداشتهاند، دلیل کافی برای رد این مدعا نیست، چرا که از یک سو قوهی
مجریه خود آنچنان ضعیف و محقّر نیست و از سوی دیگر احمدی نژاد، هم در سال 84 و هم
در طول دورهی ریاست جمهوری، به جز اواخر آن، حمایت رهبری و برخی نهادهای خارج از
دولت نظیر سپاه را با خود داشت.
برخی در جریان احمدی نژادی مدعیاند که
انتخابات 88، طبقاتیترین انتخابات ایران بوده که طبقهی کارگر با انتخاب احمدی
نژاد به مصاف بورژوازی رفته است. آری، طبقاتیترین انتخابات ایران بود، اما نه جدالی
میان طبقاتی بلکه جدالی درون طبقاتی بود که دو جناح اصلی بورژوازی ایران رودرروی
هم ایستادند و طبقهی کارگر در این دعوا چندان جایی نداشت.
به دلیل ظاهر این گفتمان از یک سو و
دوری از متن مبارزات، توهم نسبت به خود به خاطر سرخوردگی ناشی از عدمِ تاثیرگذاری
و تحمیل امیال و آرزوهای شخصی بر واقعیت است که عدهی محدودی در چپ، انتظار عروج
انقلاب کمونیستی یا جدال سنگین با حاکمیت از جانب احمدی نژاد را میکشند. (برای
بحث بیشتر در مورد دلایل رد صلاحیت احمدینژاد اینجا را ببینید.)
5
به دلیل هژمونی بورژوازی در ایران است
که بخشهایی از چپ به هذیانگویی افتاده، از فرط استیصال و فقدان درک درست از نحوهی
کنش کمونیستی، روزی حاکمیت را آن¬چنان شکننده میبینند که به زودی فرو میریزد.
روزی انتظار انقلاب احمدی نژادی با چاشنی آرماگدونی را میکشد و روزی مقابل هیمنهی
این بورژوازی زانوانشان میلرزد و امیدوار میشوند که جمهوری اسلامی با معجزهی یکی
از چهرههای درون خود، به جای وصل شدن به «حکومت مهدوی»، به «حاکمیت کمونیستی»
متصل شود.
شرایط خطرناکتر شده است. بورژوازی و طبقهی
متوسط پس از فاجعهی معدن یورت کمپین «از سندیکا بگو» را توئیت میکنند و «حامی»
طبقهی کارگر جلوه میکنند. سندیکا و اتحادیهها را نیز مصادره میکنند. بخشی از
بورژوازی در مناظرهها خود را نمایندهی محرومان و طبقهی کارگر جا میزند و شاخهای
«ما» نیز متعاقبش درمیآید! کارگران را شلاق میزنند و ما هنوز چپی را میبینیم که
نتوانسته از تحلیلهای حکمتیستی و یا تودهای-اکثریتی رهایی یابد. کسی به طبقهی
کارگر حقی تعارف نمیکند، اگر به زور نستاند و مجبور نشود.
خلاصه میتوان گفت، انتخابات اخیر و
هجمهی عمومی برای رای دادن و جو عمومی رای دادن، برآیند کلی از سیاستهای داخلی و
خارجی جمهوری اسلامی، مواجههاش با کاندیداهای ثبتنامی متعدد و شیوهی سیاسی تعیین
صلاحیتها، ساختن توهم قدرتمندِ امکان تغییر از طریق صندوق رای و کار کردنِ این
توهم، پیش بردن جدیتر سیاستهای نئولیبرالی و نحوهی مواجههی بورژوازی با طبقهی
کارگر و طبقات فرودست، همگی نشان از جدی بودن و یکپارچه بودن بورژوازی ایران در
مواجهه با طبقهی کارگر و بیرون کشیدن هرچه بیشتر ارزش اضافی است. از سوی دیگر
جدالهای درونطبقاتی که طبیعت هر جامعهی بورژوایی است نیز نشان از ضعف یا
اضمحلال نیست. انتخابات و مواجههی جناحهای مختلف بورژوازی، از رقابتی جدی بر سر
منافع حکایت میکند. این جدالها در شرایط کنونی در وضعیت یک اجماع کلان بین بخشهای
کلان بورژوازی صورت میگیرد، نه در وضعیت فقدان چنین اجماعی یا در شرایط فروپاشی
هژمونی. در شرایطی که با بازیابی هژمونی، بین بخشهای کلان بورژوازی اجماع وجود
داشته باشد، این بخشها قائل به یکسری منافع کلان برای خود هستند و با دست خود،
جدالها را تا جایی پیش نمیبرند که موجودیت این منافع به خطر بیفتد.
تحلیل خطا از وضعیت موجود، تبعات سنگینی
برای چپ داشته و دارد؛ تحلیل مشخص و دقیق است که میتواند کنشها را تعیین کند.
دست کم گرفتن واقعیتها، نتیجهای جز دست کم بودن در برابر واقعیت نخواهد داشت.
http://aknon1357.blogspot.de/2017/05/blog-post_23.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر