برگردان: آمادور نویدی
قانون راهنمای سیاستگذاران آمریکا اینست که اگر کشوری را نتوان
کنترل کرد، و به سبک رژیم سعودی که تنها در خدمت منافع آمریکا از طریق چیزی مانند
پترودلار( دلارهای نفتی) نباشد، پس آن کشور بیفایده است و باید نابود گردد تا از
گسترش روابط آن کشور با رقبای همنوع دیگر جلوگیری شود. مثال لیبی هنوز در اذهان
مردم تازه است. خوشبختانه برای جهان، روسیه از طریق نظامی مداخله کرده است، و بیش
از یکبار، همراه با متحدان خود، جلوی اقدامات عاری از حس مسئولیت ارتش آمریکا را
در (اوکراین، سوریه و کره شمالی) گرفت و یا عمداً کارشکنی کرد… ترامپ و ژنرالهای
او به آرامی به یک واقعیت جدید عادت میکنند که این نه تنها غیرممکنست که کشورهای
دیگر را کنترل کرد، بلکه این بطور فزاینده ای مشکل است که آنها را نابود ساخت.
دکترین قدیمی ایجاد هرج و مرج در جهان، با این چشم انداز وقتیکه همه چیز آرام شود
به عنوان یک ابرقدرت ظهور خواهیم نمود، اکنون خاطره ای ست که متعلق به گذشته
دورست. فقط نگاهی به خاورمیانه، حتی به سوریه، علیرغم نابودی بیسابقه، در مسیر
بازسازی و آرامش حرکت میکند. قدرت نظامی روسیه و توانایی اقتصادی چین بدینسان
نقش فوق العاده گرانبهایی را در محدود ساختن ماشین جنگی آمریکا ایفاء کرده اند. کره
شمالی با دست یافتن به بازدارندگی سهمگین
هسته ای و متعارف حتی گام بیشتری برداشته
است، و بطور مؤثر مانع نفوذ آمریکا در حوادث داخلی شده است که موجب تخریب و هرج و
مرز میشود. در حالیکه برای واشنگتن سخت است که این واقعیت را بپذیرید، ولی باید
آنرا قبول کند… دستگاههای مالی که به هزینه های نظامی بی بندوبار اجازه داده
اند، برمبنای پیوند ذاتی بین دلار، نفت، و نقش پول آمریکا به عنوان ارز رایج ذخیره جهان است. گذار نظم جهانی از
واقعیت جهان تکقطبی به جهان چندقطبی عمیقاً به استراتژی های اقتصادی و دیپلوماتیک
روسیه و چین گره خورده است.
با نگاهی به منظر سیاسی جهانی ماه گذشته، دو روند بیشتر جلوهگرند.
قدرت نفرت انگیز نظامی و اقتصادی آمریکا درحال کاهش است، درحالیکه عرصه جهان
چندقطبی، در ایجاد مجموعه ای از زیرساخت ها، مکانیزم ها و روش های مهار و محدود
کردن اثرات منفی زمان قدرت (جهان) تکقطبی آمریکا شتاب گرفته است. این مجموعه از
سه مقاله تشکیل شده است که، ابتدا بر جنبه نظامی تغییرات جاری، سپس تغییرات اقتصادی،
و بالاخره، چگونه و چرایی گذار کشورهای کوچکتر از اردوگاه جهان تکقطبی به عرصه
جهان چندقطبی، تمرکز میکند.
یکی از محسوس ترین عواقب کاهش قدرت نظامی آمریکا را میتوان در جنگ
سوریه مشاهده کرد. در طول هفته های گذشته، ارتش عربی سوریه (اس ای ای) و متحدانش
آزادی تاریخی و استراتژیک دیرالزور(۱)، شهری را کامل کرده اند، که برای بیش از پنج
سال توسط اسلامگرایان، از القاعده ای گرفته تا داعش تسخیر شده بود. در حال حاضر،
تمرکز بر میدانهای نفتی جنوب شهر آزاد شده تغییر یافته (۲)، و هردو نیروهای دمکراتیک سوری (اس دی
اف) و ارتش عربی سوریه، یورش آتشینی را برای آزاد ساختن سرزمینهایی کرده اند که
هنوز در دست داعش هستند. هدف نهایی بدست
گرفتن منابع سوریه و تقویت موقعیت آمریکا (آمریکا حتی بخشی از مذاکره کنندگان صلح
در نشست آستانه نیست) در مذاکرات بعدی درباره آینده سوریه است. جهت درک اینکه
چقدر آمریکا در رویای تجزیه سوریه (۳) شکست خورده است، تنها کافیست که فرد شکستهای
مکرر آمریکا (۴) را همانگونه ببیند که در آزادی حلب و سپس دیرالزور دیده شد، و اکنون
در عبور از رودخانه فرات. ارتش عربی سوریه علیرغم ارعاب، تهدیدات، و حتی برخی
اوقات نیز تهاجم مستقیم آمریکا، همچنان علیه داعش در استان دیرالزور نبرد کرده، و
در مناطق سرشار از نفت (۶) پیشروی میکند. دمشق در طول جنگ به لطف حمایت نیروی هوایی فدراسیون
روسیه، چتر حمایتی لازم را جهت مقاومت در برابر تلاشهای آمریکا برای بالکانیزه
کردن سوریه بدست آورده است.
تأکید بیشتر بر استراتژی شکست خورده واشنگتن جهت تجزبه سوریه مانند یوگسلاوی،
ناشی از تنظیم استراتژی ظاهراً مشهود وفادار ترین متحدان واشنگتن در منطقه و فراتر
از آن ست. در طی چند هفته گذشته، چندین نشست در آستانه و مسکو بین امثال پوتین و
لاوروف با همتایان تُرک، سعودی (۷) و اسرائیلی (۸) صورت پذیرفته است. این نشست ها راهبرد
آینده سوریه به لطف خطوط قرمز مسکو، بویژه در رابطه با آرزوی دیرینه اسرائیل جهت
تعقیب تغییر رژیم (رژیم چنج) در سوریه و طرز برخورد تهاجمی نسبت به ایران است. حتی
وفادارترین متحدان آمریکا در حال طراحی آینده ای در سوریه با اسد به عنوان رئیس
جمهور هستند. متحدان آمریکا شروع به نشان دادن تغییرجهتی واقع بینانه بسوی مصالحه
با جناحهایی کرده اند که بروشنی برنده جنگند و در آینده میتوانند در تصمیمگیریها
تأثیر گذار باشند. رویاها و آرزوهای بلندمدت شیوخ (سعودی و قطر) و سلطان ها
(اردوغان) جهت تغییر اوضاع سوریه و خاورمیانه در تصوراتشان به پایان رسیده است، و
آنها اینرا بخوبی میدانند. عدم توانایی آمریکا در تحقق وعده های خود جهت تغییر
رژیم (۹) در
دمشق، متحدان واشنگتن را ناامید کرده است. عواقب برای آمریکا تازه شروع شده است.
آمریکا بدون ایجاد یک وضعیت نظامی که قادر به مجبور کردن مخالفان و دوستان به
اراده خود باشد، باید شروع به برخورد با واقعیتی جدید بکند که شامل سازش و مذاکره
است، چیزیکه آمریکا به آن خو نگرفته است.
نمونه ای از آنچه که میتواند رُخ
دهد، چنانچه واشنگتن تصمیم بگیرد علیه یک دوست سابق عمل کند را میتوان در بحران
خلیج (فارس) دید که شامل قطر(۱۰) است. از زمان آغاز تهاجم علیه سوریه، این شیخنشین
کوچک در مرکز طرحها و نقشه هایی با هدف مسلح و تأمین مالی کردن جهادگرایان در
خاورمیانه و سوریه بوده است. پنج سال بعد،
پس از هزینه کردن میلیاردها دلار و هیچ پیروزی در جنگ سوریه، شورای همکاری خلیج فارس، همانگونه که
انتظار میرفت، به جنگ برادرکشی بین قطر و دیگر کشورها مانند عربستان سعودی، کویت،
امارات متحده عربی و مصر فرو رفته است. آنها دوحه را محکوم میکند که به تروریستها
کمک مالی ارائه میدهد، که این خود حقیقتی غیرقابل انکارست. اما آنها روابط
خودشان را با جهادیها (مصر در این چارچوب نیست، و مرتب با تروریستهای الهام
گرفته از اخوان المسلمین در سینا در جنگ است)، از قلم می اندازند، و یک دورویی را
نشان میدهند که تنها رسانه های اصلی میتوانند با آنها به رقابت بپردازند.
عواقب اقدامات ریاض علیه دوحه، که توسط بخش بزرگی از دم و دستگاه آمریکایی
حمایت شده بود، بنظر میرسد، که تقریبا شش ماه بعد، بالاخره قطر و ایران را بسوی
هم کشاند، و روابط دیپلماتیک را مجدّداً آغاز کردند (۱۱). این دو کشور که برای سالها در جهات
مخالف بسیاری از جنگها در خاورمیانه بوده اند، منعکس کننده تضادها واختلافات دیکته
شده توسط مواضع مربوط به تهران و ریاض است. بنظر میرسد، که با نزدیکتر شدن دوحه
و تهران (۱۲) و دور زدن تحریمها و محاصره ها، بر اختلافات مشترک غلبه یابند، و
وضع سابق ادامه نیابد. این تغییر جهت قطر برای ریاض تنها میتواند به عنوان یک
شکست استراتژیک توصیف گردد.
با نگاهی به شش سال گذشته، یکی از دلایلی که باعث بروز جنگ در سوریه
شد مربوط به خط لوله (گاز) معروف (۱۳) است که ایران میخواست بسازد و عراق و سوریه را
وصل کند. بطور باورنکردنی، پایان این جنگ
ظهور یک خط انتقال جدیدی را بین کشورهایی میبیند که که برای سالها مخالف
بودند و اهداف استراتژیک مخالف و متفاوتی داشتند. ایران و قطر در حال حاضر درگیر
در توافقات تجاری هستند، و شایعاتی وجود دارد که جهت ساخت خط لوله جدیدی (۱۴) که باید از عراق و سوریه بگذرد تا به
دریای مدیترانه پایان یابد، یک تلاش مشترک شده است. این ایده ایست که مشترکاً از
بزرگترین میدان گازی جهان بهره برداری
شود، و با انجام اینکار، به یک عرضه کننده جدید برای اروپا تبدیل شود که بدنبال
تنوع واردات انرژی خود است. واشنگتن و ریاض باید مسئولیت کامل این شکست با قیاس
حماسی را بهعهده بگیرند.
اسرائیل دلیل روشن تغییرات سریع حوادث
در منطقه و فراتر از آن ست. حتی دولت یهودی میبایست هرگونه رویای گسترش سرزمینی
خود را در سوریه رها سازد، علیرغم اینکه نتانیاهو چندین بار تلاش کرد که پوتین
را نسبت به وجود خطری متقاعد سازد که اسرائیل با حضور ایران در سوریه مواجه است.
پوتین زرنگ و عملگرا، قادر شد که به اسرائیل بفهماند که هر درخواستی که شرایطی را
به روسیه یا متحدانش در سوریه تحمیل کند، بشدت رد خواهد شد. اما همزمان، مسکو و
تل آویو همچنان روابط خوبی را با یکدیگر خواهند داشت. شخصیتهای سیاسی روسیه آنقدر
باشعور هستند که بازیهای دوجانبه ای را با متحدان دیرپای خود در سوریه بازی کنند،
یا توانایی اسرائیل را که در منطقه اخلال میکند و آشوب بهپا میسازد، دستکم بگیرند.
بهعلاوه، اسد روسیه، همچنین ایران و حزب الله را به سوریه دعوت نموده است. حتی
اگر پوتین هم تمایل داشته باشد به نتانیاهو کمک کند که بعیدست، قوانین بین المللی
این را منع میکند. اگر چیزی روشن است، این مسکوست که به قوانین بین المللی
احترام میگذارد، همانگونه که معدودی از کشورها همینکار را میکنند. همه کشورهای
خارجی که در سوریه عملیات انجام میدهند، یا در آسمانهای سوریه پرواز میکنند، در
درجه اول هیچ حقی ندارند، چه برسد که تصمیماتی را بر حاکمیت قلمرو سوریه تحمیل
کنند.
اگر هدف تل آویو گسترش مرزهای غیرقانونی در بلندیهای جولان و
رهسپارشدن به تغییر رژیم بود، پس از شش سال وضعیت کاملاً متفاوت پایان یافته است.
ایران به لطف ارائه کمک به دمشق در مبارزه با تروریسم نفوذ خود را در سوریه گسترش داده است. حزب الله تجربه جنگی و استفاده
با مهمات جنگی خود را افزایش داده است، همچنین شبکه ارتباطات و هواداران خود را
در سراسر خاورمیانه گسترش داده است. حزب الله و ایران به عنوان سازندگان صلح خاورمیانه
دیده شده اند، که نقش مثبتی در جنگ علیه تروریستهای جهادی و همچنین اسرائیل و
عربستان سعودی بازی کرده اند، کشورهایی که بههرطریقی تلاش کرده اند تا با سلاح و
پول به سازمانهای تروریستی کمک کنند. واشنگتن، ریاض و تل آویو شش سال بعد خودشانرا
در محیطی کاملاً متفاوت، با همسایگانی متخاصم، و دوستانی که کمتر همکاری میکنند،
و در کُل، خاورمیانه ای میبینند که بطور فزاینده ای در اطراف حوزه نفوذ ایران و
روسیه دور میزند.
یکی دیگر از نشانه های کاهش قدرت نظامی آمریکا بهروشنی در شبه جزیره
کُره دیده میشود. جمهوری دمکراتیک خلق کره (کره شمالی) توانایی کامل هسته ای را
از طریق توسعه برنامه خود بدست آورده است و به تهدیدات آمریکا، کره جنوبی و ژاپن
کم تر توجه میکند. این برای پیونگ یانگ الزام آور بود که یک بازدارنده هسته ای ایجاد
کند تا سیاستگذاران آمریکایی موافق تغییر رژیم در کره شمالی را دلسرد کند. اهمیت
استراتژیک (۱۵) تغییر رژیم در جمهوری دمکراتیک خلق کره به پیروی از استراتژی تحدید و
محاصره جمهوری خلق چین، دکترینی شکست خورده و معروف به محور آسیاست.
آمریکا قادر نیست به جمهوری دمکراتیک خلق کره (۱۶) به علت بازدارندگی هسته ای، و به دلیل
سلاحهای معمولی بازدارنده ای که پیونگ یانگ صبورانه در کشور نصب کرده، حمله نماید.
ترامپ و ژنرال هایش که همچنان به شعار آتش و شعله های آتش ادامه میدهند، سئول و
توکیو را به بازی خطرناک عقاب و کبوتر(۱۷) بین دو قدرت هسته ای میکشاند. تعجبی
ندارد، که حرفهای ترامپ همه را در منطقه نگران میکند، بویژه جمهوری کره جنوبی
را، زیرا چنانچه جنگی رخ دهد، سنگینترین هزینه را خواهد پرداخت. با توجه به این
ارزیابی، ارزش دارد اشاره شود که گزینه نظامی به سادگی غیرقبل تصورست (۱۸)، چونکه در صورت وقوع اقدام یکجانبه
فاجعه بار علیه پیونگ یانگ، سئول و شاید هم حتی توکیو حاضر به جدایی از متحد آمریکایی
خود شوند.
کیم جون اُن، همچنین اسد و دیگر رهبران جهان که با فشار از طرف
واشنگتن روبرو هستند، کاهش قدرت نظامی آمریکا را کاملا درک کرده اند و از آن بهره
برداری میکنند. ترامپ و ژنرال های اطراف او(۱۹) مملو از تهدیدات پوچ هستند، و قادر به
تغییر مسیر حوادث مناطق مختلف جهان، از خاورمیانه گرفته تا شبه جزیره کُره نیستند.
میخواهد این از طریق اقدام مستقیم باشد یا از طریق نیابتی ها (پروکسی ها)، تغییرات
کم و نتایج به همان صورت باقی میمانند، و این نشاندهنده شکست مداوم اهداف و
مقاصد آنهاست.
قانون راهنمای سیاستگذاران آمریکا اینست که اگر کشوری را نتوان
کنترل کرد، و به سبک رژیم سعودی که تنها در خدمت منافع آمریکا از طریق چیزی مانند
پترودلار( دلارهای نفتی) نباشد، پس آن کشور بیفایده است و باید نابود گردد تا از
گسترش روابط آن کشور با رقبای همنوع دیگر جلوگیری شود. مثال لیبی هنوز در اذهان
مردم تازه است. خوشبختانه برای جهان، روسیه از طریق نظامی مداخله کرده است، و بیش
از یکبار، همراه با متحدان خود، جلوی اقدامات عاری از حس مسئولیت ارتش آمریکا را
در (اوکراین، سوریه و جمهوری دمکراتیک خلق کره) گرفت و یا عمداً کارشکنی کرد.
در این مفهوم، شکست هیلاری کلینتون، بیش ازآن که پیروزی ترامپ باشد (۲۰)، بنظر میرسد که بتدریج مقداری ادراک
به این امپراتوری در حال سقوط تزریق کرده است، البته چنانچه فرد سماجت بر شعارهای
تُند و تیز را به حساب نیاورد. انسان بدنش به لرزه می افتد اگر فکرش را هم بکند که
در این شرایط فعلی کلینتون رئیس جمهور میشد، کسی که با سرعت کامل قابل پیشبینی
بسوی یک درگیری تمام عیار با روسیه در اوکراین و سوریه و یا جنگ هسته ای با کره
شمالی در آسیا میرفت.
ترامپ و ژنرالهای او به آرامی به یک واقعیت جدید عادت میکنند که این
نه تنها غیرممکنست که کشورهای دیگر را کنترل کرد، بلکه این بطور فزاینده ای مشکل
است که آنها را نابود ساخت. دکترین قدیمی ایجاد هرج و مرج در جهان، با این چشم
انداز وقتیکه همه چیز آرام شود به عنوان یک ابرقدرت ظهور خواهیم نمود، اکنون
خاطره ای ست که متعلق به گذشته دورست. فقط نگاهی به خاورمیانه، حتی به سوریه، علیرغم
نابودی بیسابقه، در مسیر بازسازی و آرامش حرکت میکند.
قدرت نظامی روسیه و توانایی اقتصادی چین بدینسان نقش فوق العاده
گرانبهایی را در محدود ساختن ماشین جنگی آمریکا ایفاء کرده اند. جمهوری دمکراتیک
خلق کره با دست یافتن به بازدارندگی سهمگین
هسته ای و متعارف حتی گام بیشتری برداشته
است، و بطور مؤثر مانع نفوذ آمریکا در حوادث داخلی شده است که موجب تخریب و هرج و
مرز میشود.
در حالیکه برای واشنگتن سخت است که این واقعیت را بپذیرید، ولی باید
آنرا قبول کند (۲۱). پس از تقریباً هفتاد سال از هرج و مرج و تخریب امپریالیستی ساخته شده
در سراسر کره خاکی، دوستان و دشمنان آمریکا
به این وضعیت شروع به واکنش میکنند. واشنگتن اکنون تنها مانده با ژست اعتبار نظامی
که متعلق به گذشته است و با رئیس جمهوری که مملو از سروصدا و خشم است.
دستگاههای مالی که به هزینه های نظامی بی بندوبار اجازه داده اند،
برمبنای پیوند ذاتی بین دلار، نفت، و نقش پول آمریکا به عنوان ارز رایج ذخیره جهان است. گذار نظم جهانی از
واقعیت جهان تکقطبی به جهان چندقطبی (۲۲) عمیقاً به استراتژی های اقتصادی و دیپلوماتیک
روسیه و چین گره خورده است.
مقاله بعدی نقش طلا، سرمایه گذاری، دیپلوماسی و پترویوان (یوان نفتی)
را بررسی میکند، که همه عوامل تعیین کننده ای هستند که دگرگونی و تقسیم قدرت را
در مقیاس جهانی تسریع کرده اند.
درباره نویسنده:
فدریکو پی یرراسینی، نویسنده ای
آزاد و مستقل است که متخصص در امور بین المللی، جنگها، سیاستها و استراتژی
هاست.
برگردانده شده از:
آنلاین ژورنال بنیاد فرهنگ استراتژیک
A Failing Empire: Russia and
China’s Military Strategy to Contain the US
FEDERICO PIERACCINI |
25.09.2017
https://www.strategic-culture.org/news/2017/09/25/failing-empire-russia-and-chinas-military-strategy-contain-us.html
منابع:
(۱)-
liberation of Deir ez-Zor
(۲)
focus has now shifted
(۳)
partitioning Syria
(۴)
US failures
(۵)
crossing of the Euphrates
river
(۶)
oil rich sites
(۷)
Turkish, Saudi,
(۸)
Israeli
(۹)
promises of fulfilling a
regime
(۱۰)
Gulf Crisis involving Qatar.
(۱۱)
reopening diplomatic ties.
(۱۲)
Doha and Tehran coming closer
(۱۳)
famous pipeline
(۱۴)
pipeline
(۱۵)
strategic importance
(۱۶)
unable to attack the DPRK
(۱۷)
https://en.wikipedia.org/wiki/Chicken_(game)
(۱۸)
military option is simply
unthinkable
(۱۹)
close circle of generals
(۲۰)
Trump’s victory
(۲۱)
accept
(۲۲)
multipolar
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر