۱۳۹۶ آبان ۲۷, شنبه

چرا حافظ ، چخوف و کسروی چنین گفتند؟

اهل نظر برای جهل انواع و اقسامی ذکر کرده‌اند. در یک تقسیم گفته‌اند:
جهل بر دو قسم است: جهل بسیط و جهل مرکب.
جهل بسیط آن است که انسان چیزی را نمی‌داند، خودش هم می‌داند که نمی‌داند. این گونه جهل نه تنها مضر نیست، بلکه چه بسا بسیار مفید است؛ زیرا وقتی انسان چیزی را نداند و بداند که نمی‌داند، در مقام دانایی آن برمی‌آید و یا لااقل به حرف دیگران گوش می‌دهد که اگر حقیقت است، بپذیرد.‏

خیام می‌گوید:
هرگز دل من ز علم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
هفتادو دو سال فکر کردم شب و روز
معلومم شد که هیچ معلوم نشد
امیر فخرالدین محمود بن امیر یمین‌الدین طغرایی معروف به ابن یمین می‌گوید:‏
آن کس که بداند و بداند که بداند ‏‏
اسب شرف از گنبد گردون بجهاند
آن کس که بداند و نداند که بداند
آگاه نمایید که بس خفته نماند‏
آن کس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به منزل برساند
آن کس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند
تمام فرآورده‌ها و دستاوردهای علمی بشری می‌توان گفت مبتنی بر جهل بسیط او استوار بوده است.
او نمی‌دانسته ولی چون متوجه بوده که نمی‌داند به دنبال فراگیری آن برآمده است.‏
بنابراین جاهل به جهل بسیط را نمی‌توان جاهل خواند؛ زیرا او در واقع به نوعی هم عالم بالفعل است و هم عالم بالقوه.
او بالفعل به جهل خویش آگاهی دارد و بالقوه هم با توجه به اینکه به جهل خویش متوجه است، سعی می‌کند که مجهولاتش را به معلومات مبدل سازد.
جهل مرکب یا نادانی به نادانی (نمی‌دانم که نمی‌دانم) گونه‌ای از نادانی است که شخص به نادانی خود آگاه نیست و خود را آگاه می‌پندارد؛ و به همین خاطر به دنبال برطرف کردن نادانی خود نیز نخواهد رفت، زیرا که علم به نادانی است که انسان را به سوی برطرف کردن نادانی خود می‌کشاند.
سنایی می‌گوید: رنجش هر کسی ز یک چیز است رنجش من ز نیم دیوانه‌ است
یعنی عقل هم‌نظیر علم است. یا انسان باید دیوانه کامل باشد و یا عاقل کامل. نیمه عاقل و نیمه دیوانه ؛ از دیوانه کامل ضررش بیشتر است.‏ افراد؛ نیرنگباز و خدعه کار در جامعه، معمولاً همین انسانهای نیمه هستند، یعنی آنها که نیمه زرنگی دارند و تمام زرنگی ندارند.
علت دیگر جهل مرکب، حب و  عشق است.
این جمله یک ضرب‌المثل عربی است: «حب الشئی یعمی و یصم»:
کسی که حب به کسی یا چیزی دارد، چنان کور و کر می‌شود که چیزی جز خوبی در او نمی‌بیند و اجازه نقد نسبت به محبوب خود به کسی نمی‌دهد.
این تعبیر در ضرب‌المثلهای انگلیسی هم آمده،
آنان گفته‌اند: ‏Love is blind.
نظامی می‌گوید:‏
به مجنون گفت روزی عیبجویی
که: پیدا کن بهْ از لیلی نکویی‏
که لیلی گرچه در چشم تو حوری است
به هر جزوی زحسن او قصوری است‏
زحرف عیبجو مجنون برآشفت
در آن آشفتگی خندان شد و گفت: ‏
اگر در دیدة مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی‏
تو کی دانی که لیلی چون نکویی است ‏
‏ که از او چشمت همین بر زلف و رویی است
تو قد بینی و مجنون جلوة ناز
تو چشم و او نگاه ناوک‌انداز‏
تو مو بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو، او اشارتهای ابرو‏
دل مجنون ز شکّرخنده خون است
تو لب می‌بینی و دندان که چون است‏
کسی کو را تو لیلی کرده‌ای نام
نه آن لیلی است کز من برده آرام‏
سعدی در گلستان می‏گوید:‏ «همه کس را عقل خود به کمال نماید و فرزند خود به جمال.»
عشق و علاقه‌ای که اشخاص به آبا، اجداد، نیاکان، عشیره و در زمان ما به باند و یا حزب خود پیدا می‌کنند، همین اثر را دارد.
جهل مقدس
بالاترین عذاب برای یک شخص و جامعه، جهل است. اما در میان همین جهل‌های مرکب، گونه‌ای از جهل وجود دارد که از همه سوزاننده‌تر است و آن جهلی است که هالۀ قدسی بر گرد آن تنیده شده باشد. جهلی که به اعتقاد منتهی شده باشد، ریشۀ جهل مقدس خواهد بود.کسی که مغز خود را می‌بندد و می‌گوید این است و جز این نیست.
یکی از مهم‌ترین ریشه‌های جهل مقدس را باید در شست شوی مغزی افراد جست‌وجو کرد
جهل مقدس جهلی است که بعد قدسی دارد. در چنین جهلی، شخص جاهل در جهل می‌سوزد، ولی برای خدا می‌سوزد. گرسنگی، فقر، فلاکت، بیماری، جنگ و دشمنی، جنایت، آدمکشی، ایذا و آزار به همنوع همه را به قصد قربت تحمل می‌کند و جالب این است که از هر گونه روشنگری هم می‌هراسد آن هم برای خدا. ‏
در جهل قدسی شخص جاهل با نهادی همراه می‌شود به نام اعتقاد ؛
یعنی برای چنین انسانی اعتقاد به جای تفکر می‌نشیند.
اعتقاد از ریشه «عقد» یعنی بستن است. شخصی که به امری معتقد می‌شود فکرش را گره کرده و معتقداتش را خط قرمز خویش می‌سازد.‏
قدسیت چنین جهلی همین است که از نوع  ایمان است،  پرستش است.
یعنی اطاعت بی‌چون و چرا.
کسانی که به جهل مقدس گرفتار میشوند، جاهلانه برای خویشتن خدا می‌سازند، خدایی که ناخودآگاه مجموعه‌ای از خواسته‌های خود آنان است.
رهبران مقدس
گاهی اوقات جهل که لباس تقدس می‌پوشد یک ملت را در تاریکی و جهنم ابدی فرو می‌برد.
نمونه‌اش در زمان ما مردم کره شمالی هستند. در کشور کره‌شمالی مردمی زندگی می‌کنند که از حداقل شرائط حیات یک انسان برخوردار نیستند؛ ولی تبلیغات حاکمیت فکر آنان را چنان ساخته که خیال می‌کنند در بهشت برین‌اند. این افراد در تاریکی هستند؛ ولی قدرت مشت آهنین اجازه روشنگری به هیچ فردی نمی‌دهد. جالب است رهبرشان که اخیراً مرده است؛ ولی مردم بدبخت کره شمالی رهبر فعلی حکومتشان را معاون رهبر می‌نامند؛ چرا که به فرموده مقامات آن کشور: کیم ایل سونگ نمرده است، بلکه به خورشید پیوسته و هر روز جهان را گرم و روشن می‌کند! در نتیجه مقام رهبری ایشان محفوظ است.‏ در کره شمالی تنها کسی که  حق فکر کردن دارد، رهبر حکومت است که فرمانده بزرگ نامیده می‌شود. وقتی فرمانده بزرگ درباره مسئله‌ای حرفی زد، دیگر هیچ کس حق ندارد در آن زمینه اظهار نظر کند. از نظر حکومت  کمونیستی آن کشور، مردم کره شمالی و حتی مدیران و مقامات آن کشور وظیفه‌ای جز کشف حقیقت در افکار و سخنان رهبر نظام کمونیستی را ندارند.
کره شمالی طبیعت بسیار زیبایی دارد و دارای تنوع آب و هوایی شگفت‌انگیزی است؛ اما مردم این کشور حق خروج از روستا‌ها یا شهرهایشان را ندارند. در واقع همه در همان جایی که زندگی می‌کنند زندانی هستند. برای رفتن از روستایی به روستایی دیگر و یا شهری به شهر دیگر باید از حکومت اجازه بگیرند.
در کره‌شمالی کسی حق انتخاب همسر و ازدواج را ندارد، مگر با موافقت وزارت امنیت آن کشور؛ یعنی دختر و پسری که عاشق هم شده‌اند، باید گزارش کاملی از نحوه عاشق شدنشان، دلیل عاشق شدنشان، میزان علاقه و احساسی که نسبت به یکدیگر دارند و خیلی چیزهای دیگری را در چندین صفحه بنویسند و تحویل مقامات امنیتی بدهند تا نوبت مصاحبه‌شان شود. قبل از مصاحبه، سیستم‌های امنیتی و نظامی کره‌شمالی هفت نسل پشت و جد و آباء دختر و پسر را بررسی می‌کنند تا مطمئن شوند که (زوجین هر دو در اعتقاداتشان خللی وجود ندارد) و نهایتاً اگر مورد مشکوکی دیده نشد، برای ازدواج آن دختر و پسر جوان مجوز صادر می‌کنند.‏
تأسف آنگاه افزون می‌شود که صاحبنظران نوشته‌اند «مردم کره‌شمالی معتقدند که در یکی از پیشرفته‌ترین کشورهای دنیا زندگی می‌کنند. آنها معتقدند که وقتی کیم جونگ ایل مرد، در ناهائی، - فرشتگان - سعی کردند او را با خود ببرند؛ اما با جانفشانی عزادارها روبرو شدند و از این کار بازماندند.»
در چنین جوامعی، مشتی عوام فریب با دزدیدن حکومت، مردم را در جهلِ و بی خبری نگه می‌دارند و جمعی جاهل مقدس نمای بی خرد تربیت می‌کنند و سوار بر “جهل” آنها به جان مردم میفتند و به نام دین یا هر آیینی، هر خیانتی را مرتکب می‌شوند.
این همان جهل مقدس است؛ جهلی که قهرمانانش دست به مهمترین جنایات می‌زنند، به خیال آنکه کاری که می‌کنند مورد خواست خداست و آنان برای خدا تلاش می‌کنند.
اینگونه نظام‌ها قرار بود بر اساس اخلاق شکل بگیرند ولی از همان روزهای اول، اخلاق در آن سقوط می‌کند؛ در چنین شرایطی بزرگترین وظیفه ی مردمان آن جامعه آگاه سازی و مبارزه با “جهل مقدس” است. لعنت بر “جهل مقدس” که فاشیست های دینی و اعتقادی همیشه بر آن سوار بوده اند.
نمونه ای از جهل مقدس
جوردانو برونو که یک کشیش و فیلسوف ایتالیایی بود که بیش از ۴۰۰ سال پیش در روز ۱۷ فوریه ۱۶۰۰ میلادی پس از گذراندن هشت سال در زندان های مخوفِ برپا شده از سوی کلیسا به حکم دادگاه انگیزیسیون( تفتیش عقاید ) زنده زنده در شهر رم به آتش کشیده شد.
او انسان حق طلبی بود که از حقوق همه ی انسانها بدان گونه که میخواستند دفاع میکرد. او از ایده هایی که اندیشیدن درست را به مردم ارائه میداد حمایت می کرد و سعی داشت در برابر سخنان نادرست و تعصب آلود که افکار غلط را در جامعه و در پوشش مذهب ترویج می کرد بایستد و حقایق را با مردم در میان بگذارد. او انسانی بود که آرزو داشت بتواند بجای جهل و خرافات مردم را بسوی منطق و عقلانی فکر کردن و آزادی هدایت کند. میخواست به مردم این امکان داده شود که آزادانه بیاندیشند و کلیسا شیوه ی تفکرشان را معین نکند و کشیشان بر اندیشه ی آنان مسلط نباشند.
جوردانو برونو در سال ۱۵۴۸ میلادی متولد شد و در سال ۱۶۰۰ در آتش خشم متعصبان و جزم اندیشان جاهل سوخت. او بدفاع از حقیقت در برابر بیداد کلیساییان برخاست. او خود یک کشیش بود اما در سال ۱۵۷۶ بخاطر خواندن کتابهای ممنوعه بطور غیابی از سوی کلیسا تکفیر شد. او هنگامی که در برابر محاکمه کنندگان قرار گرفت خطاب به آنها گفت: شما ای داوران، شاید از اعلام این حکم بیشتر احساس وحشت کنید تا من از شنیدن آن.
جوردانو برونو از معروفترین بدعت گذاران (به قول کلیسا) در تاریخ مسیحیت بود و در نهایت پس از سالها زندگی و فرار در خارجِ ایتالیا با امید به اصلاح روش کلیساییان به ونیز که آن زمان جمهوری جدایی از ایتالیا بود بازگشت. اما از آنجا که همیشه عدالت خواهان خاری در چشم خیانتکاران هستند، حاکمان نتوانستند وجود چنین انسان با شرفی را تحمل کنند. بعد از مدتی او را دستگیر و محاکمه و به دادگاه تفتیش عقاید تحویل دادند و پس از تحمل ۸ سال شکنجه وحشیانه در رم او در آتش بیداد کلیساییان سوزانده شد.

پیش از آنکه جوردانو برونو سوزانده شود او را به یک میله ی آهنی بستند و در اطرافش انبوهی هیزم جمع کردند. در تمام مدت ساکت بود و به مردمی که آنجا بودند نگاه می کرد و سخنی بر زبان نمی آورد ولی در آخرین لحظات زندگی اش جمله ای گفت که تا ابد جاودانه خواهد ماند. او ناگهان دید پیرزنی نزدیک می شود و تکه هیزمی در دست، مرتب نام خدا را بر زبان جاری می سازد و دعا می کند. وقتی پیرزن نزدیک تل هیزمهای آماده برای سوزاندن آن مرد بزرگ که تنها در فکر نجات انسانهای جاهلی مانند پیرزن بود رسید آن هیزم را بر هیزم های دیگر افزود. جوردانو برونو در این لحظه سکوتش را شکست چون این عمل پیرزن تا مغز استخوانش را سوزانده بود. او با تمام وجود فریاد برآورد که «لعنت بر این جهل مقدس» ، «لعنت بر این جهل مقدس». جلادان زبانش را بریدند تا دیگر ” قصّه” نگوید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر