آیا تسخیر سفارت آمریکا در سال ۱۹۷۹ درتهران سبب جنگ و تحریمات تا به
امروز بوده است؟
این واقعه تاثیر بسیار شدیدی در رابطه بین ایران و آمریکا داشته است.
همانقدر که برای مردم ایران نقش ایالات متحده در سرنگونی دولت قانونی مصدق در سال
۱۹۵۳ فراموش نشدنی است، مردم آمریکا نیز نمی
توانند اشغال ۴۴۴ روزه سفارت آمریکا در تهران را فراموش کنند.
این واقعه بشدت در ضمیر مشترک مردم آمریکا نقش بسته با این که بخش
اعظم مردم این کشور حتا نمیداند که دقیقاً که واقعهای رخ داده بود و همین طور از
نقش کشور خویش در اجرای کودتا در ۲۶ سال قبل از آن نیز مطلع نیست. آن چه که در ضمیر
آنان نقش بسته، خبرپراکنی روزانه در بهترین ساعات غروب، هنگامیکه میلیونها نفر
در مقابل تلویزیونها نشسته و تصاویر ارسالی از تهران را ملاحظه میکردند، است.
آنها نمیتوانستند درک کنند که در آنجا چه اتفاقی افتاده و اصلاً چرا این کار صورت
گرفته و چرا ابر قدرت آمریکائی نمیتواند هیچ گامی برای رهائی گروگانها بردارد.
این دو واقعه متعلق به سالهای ۱۹۵۳ و ۱۹۷۹ در واقع باعث شد که تمامی منطقه با
جمعیتی معادل ۱۸۵،۵ میلیون نفر سالها به صحنه
بیثباتی، جنگ و اغتشاش تبدیل گردد. در حالی که ایالات متحده آمریکا کوشش داشت تا
این بزرگترین کشور در خاور میانهرا در
همه زمینهها و از بالای سر چندین کشور مختلف مورد حمله قرار دهد، ایران نیز کوشش
مینمود تا موقعیت منطقهای خویش را که مطابق با وسعت و منابع عظیم زیرزمینی آن
بود، تثبیت نماید.
اینکه روز ۴ نوامبر ۱۹۷۹ سفارت آمریکا توسط مردم خشمگین به
اشغال درآمد، را همه میدانند ولی اکثراً
نمی دانند که اصولاً چرا این حادثه رخ داد. با در نظر گرفتن جوسازی ضد ایرانی که
دولت دونالد ترامپ برپا کرده، این مطلب درست مثل ۳۸ سال پیش داغ و اکتوئل است.
هم آغوشی کامل خبرگان آمریکائی و تخت طاووس
آنچه که روز ۴ نوامبر ۱۹۷۹ رخ داد، با در نظر گرفتن گذشته تنها
نتیجه منطقی و روشن شرکت آمریکا در سرنگونی
دولت مصدق در سال ۱۹۵۳ و پس از آن تحکیم قدرت شاه بود. این کودتای آمریکائی ـ انگلیسی علیه
مصدق اولین دمکراسی در خاور میانه را پایان بخشید و مستقیماً به دیکتاتوری رژیم
پهلوی منجر شد (هرچند که این دمکراسی از منظر غرب کامل بشمار نمیرفت ولی با این
حال منطبق با واقعیتهای ملی کشور بود).
برای ایالات متحده آمریکا (و همینطور برای انگلیس) در این زمان شخص
دیگری جز از محمدرضا پهلوی در ایران وجود نداشت و این وضعیت طبیعتاً امتیازات
مختلفی را برای آمریکا بدنبال داشت: فقط کافی بود میل و نظر شاه را بسوی خود جلب
کنند که آن هم برای آمریکائیها کار سختی نبود زیرا شاه دقیقاً میدانست که قدرت
خود را مدیون کدام قدرت است و به نحوی نیز به آنها وابسته بود.
مشکل اصلی، بیگانگی با واقعیت بود که این هماغوشی مهلک بین خبرگان سیاسی
در واشنگتن و دربار شاه را بدنبال داشت. چون کاخ سفیدخود را تنها روی شاه متمرکز
کرده بود و رفته رفته همپیمانان پرقدرت دیگری برای شاه پیدا شدند، رئیس جمهور آمریکا
تقریباً از وقایعی که واقعاً در ایران رخ میداد، بیخبر ماند. ممانعت عامدانه از
نشر هرنوع اطلاعاتی که میتوانست شاه را
منفی و ناتوان جلوه دهد و یا نارضایتی در حال رشد مردم ایران را بازگو کند،
محصول کار سفیر آمریکا در ایران، آرمین مایر (از ۱۹۶۵ تا ۱۹۶۹) و مشاورامنیت ملی دولت لیندون ب.
جانسون «والت روستو» بود.
سفیر آمریکا مایر و مرشد سیاسیاش «مارتین هرتز» اعضای دیگر سفارت را
زیر فشار قرار میدادند تا تنها گزارشات مثبت به وزارت امورخارجه در واشنگتن ارسال
کنند و در عین حال از کلیه کوششهای همکاران بلندپرواز خود در ایجاد ارتباط با نیروهای
اپوزیسیون جلوگیری میکردند. تاریکی سنگینی واقعیت های زندگی در ایران را در خود
فروبرد.
این امتزاج کامل خبرگان سیاست و اقتصاد در آمریکا و تخت طاووس در ایران
با به بقدرت رسیدن دولت جدید ریچارد نیکسون به اوج مطلق خود رسید . بین محمد رضا
پهلوی و ریچارد نیکسون رابطهای چون یک دوستی عمیق ایجاد شد که آغازش به سال ۱۹۵۳ که نیکسون برای اولین بار شاه را در
تهران ملاقات کرد باز میگشت.
ایران مهمترین همپیمان ایالات متحده آمریکا
ولی تنها این رئیس جمهور آمریکا نبود که شاه ایران را یک شریک بسیار
نزدیک خود میدانست. در این «پیمان» وزیر امور خارجه و یا مشاور امنیت ملی، هنری کیسینجر،
معاون رئیس جمهور و (رئیس جمهور بعدی) جرالد فورد، نلسون راکفلر، سناتور «جیکوب
جاویتز»، بری گلدواتر، آبراهام ریبیکف (که همگی به دین یهود تعلق داشتند) نیز شریک
بودند. «بری گلدواتر» در سال ۱۹۷۳ شخصاً از طرف شاه به ایران دعوت شد و یک هفته
در ایران در ناز و نعمت بسر برد و غیر منتظره نبود که هفته بعد در سنای آمریکا
چاپلوسانه شاه را به عرش آسمان برد: «قدرت رهبر، تفاهم او برای مشکلات ملت خود، میل
شدید وی برای حل این مشکلات مبین رهبری خردمندانه او است و نتایج این جدیتها
درخشان خواهد بود.»
و این درست هدف شاه بود. او سعی داشت ایران را مهمترین همپیمان ایالات
متحده آمریکا نماید و آنهم حتیالامکان در سطح جهان. به همین دلیل و به خاطر
خودبزرگبینی مطلق، محمد رضا پهلوی اقدام به توسعه و بسط قدرت نظامی ایران کرد که
بضرر رشد و تکامل کشور بود. بویژه نیروی هوائی ایران «فرزند محبوب» وی بشمار میرفت
و بهترینِ بهترینها باید برای آن فراهم میگردید. گرانترین هواپیماها مثل F-14 Tomcat خریداری شد در حالی که این نوع شکاری
در آن زمان بدلایل مشکلات الکترونیکی و
مخارج سنگین تولید زیاد هم قابل اطمینان نبود. این مشکلات نهایتاً سبب شد که تولید
کننده
F-14 Tomcat «گرومان»
تقریباً ورشکسته شود و تنها به کمک ایران از ورطه ورشکستگی نجات یابد.
با اینکه پنتاگون شدیداً مخالف فروش این شکاری به ایران بود، نیکسون
و کیسینجر فشار آوردند تا این هواپیما به ایران فروخته شود و در نتیجه در این زمان
ایران تنها کشور دنیا بود که در کنار ایالات متحده این نوع شکاریهای جنگی را در
اختیار داشت.
در مدت زمان حدوداً یکسال و نیم، یعنی بین ژانویه ۱۹۷۳ و سپتامبر ۱۹۷۴ شرکتهای آمریکائی بیش از ۱۱،۹ میلیارد دلار با ایران قرارداد بستند.
در ماه مارس ۱۹۷۵ قراردادی به حجم ۱۵ میلیارد دلار
به امضأ رسید که طبق آن ایالات متحده ایجاد ۸ نیروگاه اتمی را برای ایران تعهد میکرد.
این معامله در آن زمان بزرگترین معامله تجاری در سطح جهان بین دو کشور بود. برای این
که ایران اصلاً بتواند همه این معاملات را محقق سازد، شاه نیاز به قیمت بالای نفت
داشت، که از زمان جنگ اکتبر ۱۹۷۳ در خاور میانه و بحران نفتی ناشی از آن بشدت
ترقی کرده بود.
طی تمام این سالها جو خوشبینی و امید حکمفرما بود. صنایع مانند
قارچ از زمین روئیدند پروژههای زیرساختاری متعددی در دست اجرا قرار گرفت و نسبت
به وضعیت منطقه قشرمتوسط نسبتاً قابل توجهی بوجود آمد. ولی به موازات آن دانش و آگاهی قشر متوسط نیز
رشد یافت. روز به روز به تعداد کسانی که میتوانستند بخوانند و بنویسند افزوده شد.
جوانان به دانشگاههای کشورهای خارج راه یافتند و با دانش بیشتر به کشور بازگشتند.
بسیاری از مردم دریافتند که راه انتخاب شده شاه بویژه در رابطه با همآغوشی سخت با
آمریکا برای کشور خوب نیست. مردم مخارج میلیاردی
و گذار به تولید انرژی اتمی را یک مسئله تحمیلی توسط ایالات متحده تعبیر میکردند.
یکی از بزرگترین طعنههای تلخ تاریخ
این بود که در اواسط دهه ۱۹۷۰ مردم ایران شاه و همینطور ایالات متحده را
مسئول بنای نیروگاههای اتمی میدانستند زیرا آنها با درنظر گرفتن ذخایر عظیم نفتی
این مخارج سنگین را زائد میشمردند. امروز ایالات متحده و اسرائیل درست از همین
استدلال استفاده میکنند و ادعا مینمایند که ایران بادرنظر گرفتن منابع عظیم نفت
و گاز خود نیازی بداشتن انرژی اتمی ندارد.
ولی در سال ۱۹۷۳ هنگامی که رئیس سازمان سیا ریچارد هلمز که
تازه استعفأ کرده بود بلافاصله در مقام سفیر ایالات متحده به تهران اعزام شد،
احساسات ضدآمریکائی در ایران قلیان کرد. برای مردم ایران روشن بود که سازمان سیا رسماً
نمایندگی ایالات متحده آمریکا را در ایران عهدهدار شده است و شاه فرد دستنشانده
و فرمانبرداری بیش نیست. برای جلوگیری و تضعیف مقاومت فزاینده مردم، شاه روز به
روز بیشتر متوسل به شیوههای سرکوب گردید و سازمان مخوف ساواک را علیه هرنوع اپوزیسیونی
در ایران بکار گرفت.
و در واقع با ورود ریچارد هلمز به ایران سازمان سیا فعالیتهای خود
را در ایران گسترش بخشید. ۵ ایستگاه کاملاً محرمانه شنود، یعنی سیستم نوین
کنترل الکترونیکی به نام «پروژه IBEX » در ایران مستقر شده بود که سه ایستگاه آن بطور مشترک زیر نظر CIA/NSA و کارشناسان ایرانی قرار داشت و دو ایستگاه
آن منحصراً توسط مامورین آمریکائی کنترل میشد (Tracksman 1&2). این ایستگاه ها توسط هواپیماهای هرکولس C-130 و بوئینگ که ویژه اینکار تجهیز شده
بودند مورد پشتیبانی قرار میگرفتند. این
هواپیماها وظیفه داشتند ارتباط بین تکتک ایستگاهها را ماورای سلسله جبال البرز
تامین نمایند. پروژه «ایبکس» برای ایالات متحده یک موقعیت بینظیر بود تا در این
بخش از کره زمین که تا آن لحظه «کور» بود اتحاد شوروی را زیر نظر قرار دهد.
با این که این پروژه یک پروژه مشترک ایران و آمریکا بود، با این حال
مخارج آن را فقط ایران تامین میکرد! سرانجام در سال ۱۹۷۷ مخارج عظیم این پروژه که بالغ بر ۵۰۰ میلیون دلار میشد به تیرگی روابط بین
دوکشور انجامید. یک سال پیش از آن ایران مطلع شده بود که وزیر دفاع وقت آمریکا
دونالد رامسفلد مخارج این پروژه را بیش از آنچه که بود به حساب ایران گذارده و آن
هم درست در زمانی که قیمت نفت در حال سقوط بود و ایران با بحران اقتصادی سنگینی
دست به گریبان بود.
توسل به دین برای مقاومت در قبال سرکوبهای رژیم پهلوی
برای غلبه براین بحران، شاه دست به اجرای سیاستهای ریاضت اقتصادی زد
که مثل همیشه روی شانه مردم صورت میگرفت. هزاران نفر از مامورین دولتی به بازارها
اعزام شدند تا قیمتها را کنترل کنند. فروشندگانی که قیمتهای بالا طلب میکردند
دستگیر شدند، از خرید فروش ارز توسط صرافیها
جلوگیری به عمل آمد و در آخر کمکهای دولتی به علمای مذهبی قطع شد که نهایتاً تنشهای
موجود بین علما و شاه را به شدت تشدید کرد . در سال ۱۹۷۷ بسیاری از ناظرین خارجی گرایشاتی که
دو سال بعد به وقوع انقلاب اسلامی منجر شد، را دریافته بودند.
ناگهان هزاران نفر از مردم جوان به دین روی آوردند. آنها در مقابل
اقدامات سرکوبگرانه رژیم پهلوی به مساجد پناه بردند و با شوق پای موعظه علمای دینی
نشستند. آنها اجرای فرائض دینی را در زندگی روزمره خود منظور داشتند. زنان جوان
چادر بسر کردند و با این که ممنوع بود بطورمحجب به دبیرستان و دانشگاه رفتند. در
شهرهائی که پلیس زنان محجبه را در خیابان بازداشت کرده و آنها را مجبور میکرد «به
سبک نرمال و غربی/مدرن» لباس بپوشند، زنان چادرهای خود را در کیف خود حمل میکردند
و وقتی در مدرسه و یا دانشگاه بودند آن را بسر میکشیدند. ولی در اینجا نیز طعنه
تلخی وجود دارد چون در موارد بسیاری امروز عکس آن عمل میشود. ناگهان موج عظیم روی
آوردن دانشجویان به مدارس مذهبی آغاز شد و در شهر مذهبی قم تظاهرات زیادی با رنگ
مذهبی علیه شاه صورت گرفت.
ولی تنش ادامه داشت و وقتی که محمدرضا پهلوی و همسرش در نوامبر ۱۹۷۷ برای یک دیدار رسمی در واشنگتن بسر میبردندتظاهرات
و اعتراضات شدیدی علیه رژیم او و حمایت آمریکا از آن صورت گرفت.
هنگامیکه رئیس جمهور کارتر همراه همسرش روزالین، محمد رضا پهلوی و همسرش
فرح روز ۱۵ نوامبر ۱۹۷۷ در مقابل کاخ سفید سخنرانی میکرد، گاز اشگآور استعمال شد و این
بازدید رسمی را به یکی از بزرگترین گافهای نیروهای امنیتی تبدیل کرد.
این وضعیت دراماتیک وقتی که ۶ هفته بعد رئیس جمهور جیمی کارتر به
دعوت شاه برای گذراندن تعطیلات سال نوین میلادی به ایران رفت تشدید شد. روز ۳۱ دسامبر ۱۹۷۷ کارتر در یک مصاحبه مطبوعاتی ابراز
نظری کرد که به یک انفجار واقعی در ایران منجر شد:
«ایران
به رهبری خردمندانه شاه در این منطقه که یکی از غامضترین مناطق جهان است به جزیره
ثبات تبدیل گردیده است. این احترام بزرگی برای شما و رهبری شما، اعلیحضرت، برای
احترام و سپاسگزاری که مردم شما نسبت به شما دارند میباشد.»
بزرگترین رقیب شاه آیتاﷲ روحاﷲ خمینی همین طور رئیس جمهور آمریکا
را شدیداً مورد انتقاد قرار داد و گفت: « (کارتر) اول میگوید حقوق بشر لایتجزاست
ولی بعد میگوید نمیخواهم در مورد حقوق بشر چیزی بشنوم. بلی او از موضع خویش حق دارد؛ او از منطق
راهزنان پیروی میکند. رئیس دولتی که بیانیه حقوقبشر را امضأ کرده میگوید ما در
ایران دارای پایگاههای نظامی هستیم و لذا نمیتوانیم آنجا در مورد حقوق بشر صحبت
کنیم. احترام به حقوق بشر تنها در کشورهائی ممکن است که ما در آنجا پایگاه نظامی
نداشته باشیم.»
از اواسط فوریه شهرهای متعددی شاهد تظاهرات تودهای بود. صدهاهزار
نفر علیه رژیم پهلوی دست به اعتراض زدند. این تظاهرات در تمامی سال ۱۹۷۸ ادامه داشت و نهایتاً در کشتاری که به
«جمعه سیاه» شهرت یافت به اوج خود رسید. از ژانویه ۱۹۷۸ تا فوریه ۱۹۷۹ یعنی تا لحظهای که تظاهرات تودهای رژیم
شاه را سرنگون کرده و به سلطنت خاندان
پهلوی پایان بخشید قریب ۱۲۰۰۰ نفر در خیابانهای ایران به قتل رسیدند.
همزمان با سقوط شاه توسط انقلاب اسلامی و بازگشت سرسختترین رقیب او
آیتاﷲ خمینی از تبعید فرانسه، در واشنگتن نیز یک بحران سیاسی در اثر فروپاشی رژیم پهلوی ایجاد شد. تنها این
نبود که ایالات متحده یکی از نزدیکترین همپیمانان خود در منطقه را از دست داده
بود، بلکه هرنوع کنترلی بر سرمایهگذاریهای آمریکائی در ایران را از دست رفته بود
و علاوه براین آمریکا پایگاههای جاسوسی خود در ایران را که در جنگ سرد علیه اتحاد
شوروی برپا کرده بود نیز از دست داده بود.
بلافاصله پس از سرنگونی هنگامیکه آنها در واشنگتن از خود سئوال میکردند
که چطور ممکن بود چنین واقعه رخ دهد و در جستجوی مقصر و بز عزازیل بودند، حامیان
پرقدرت شاه در ایالات متحده برای یافتن راه حل عملی، یعنی طبیعتاً راه حلی که
استقرار مجدد رژیم او را مقدور سازد، فوراً دست بکار شدند.
مسئله موضعگیری صحیح ایالات متحده در قبال رهبری انقلاب در تهران به
بحث و جدل شدیدی در راهروهای کاخ سفید کشید. مشاورامنیت ملی زبیگنیو برژینسکی بویژه سهم مهمی در سرکوب تظاهرات تودهای در
سال ۱۹۷۸ در
ایران داشت زیرا که مدام به شاه توصیه میکرد که تنها مشت محکم و پاسخ صریح شاه میتواند
ناآرامیها را تخفیف بخشد. پس از سقوط شاه نیز باز همین برژینسکی بود که از همه
فعالتر در جستجوی مسئول این افتضاح گام برمیداشت. همینطور روابط قدرتمند راکفلر
فشار شدیدی به رئیس جمهور کارتر و برژینسکی اعمال میکرد که ایالات متحده باید از
کلیه امکانات خود برای کمک به شاه استفاده کند. و نهایتاً باز این برژینسکی بود که
توصیههای سفیر آمریکا در ایران بیل سالیوان در سال ۱۹۷۸که پیشنهاد مینمود آمریکا باید در پاریس
با خمینی رابطه برقرار کند را تخطئه مینمود.
دوستان آمریکائی شاه، ایران نوین را خبیث جلوه میدهند
«جیکوب
جاویتز» و «بری گلدواتر» سناتورهائی که در بالا نامبرده شدند و از پرقدرتترین حامیان
شاه در کنگره بودند نیز دست بکار شدند تا راههائی را برای خبیث جلوه دادن ایران
نوین پیدا کنند. در اوائل ماه مه ۱۹۷۹ هنگامی که خبر اعدامهای تودهای در رسانههای
غربی دست به دست میچرخید، این موقعیت فراهم شد. «جاویتز» قطعنامهای را فرموله
کرد که می بایست اعدام و «کشتار یهودیهای ایرانی» را محکوم میکرد. این قطعنامه
که به نام «قطعنامه جاویتز» شهرت یافت، برمبنای اعدام سرمایهدار یهودی ایرانی حبیب
القانیان روز ۹ مه ۱۹۷۹ بنا
گردیده بود.
ولی حبیب القانیان برای سفارت آمریکا فرد ناشناسی نبود. پرونده وی او
را سومین مرد ثروتمند ایران معرفی میکرد و او را متهم به ارتشأ و ثروتاندوزی از
راههای غیرقانونی مینمود. اعدام وی هیچ ربطی به اعتقاد دینی وی نداشت. او به جرم
ارتباط نزدیک با محمدرضا پهلوی و اسرائیل و همچنین ارتشأ و خیانت اعدام شد. در این زمان که قطعنامه جاویتز
بعنوان سندی برای قتل عام مردم یهودی ایران تعبیر میشد، یعنی بین ۷ تا ۱۱ ماه مه رویهم ۲۹ نفر اعدام شدند. کلیه آنها به جرم خیانت
به وطن و نه بخاطر تعلق مذهبی خویش محکوم و اعدام گردیدند. این که حبیب القانیان یک
یهودی بود تنها یک تصادف بود و آن طور که
سناتور جاویتز در واشنگتن تبلیغ میکرد هیچ ارتباطی با «قتل عام یهودیان» نداشت.
با اینکه پس از ورود خمینی باید روشن میبود که وی شخصیت و اتوریته
اصلی در ایران است، با این حال آمریکائی نمیخواستند این واقعیت را بپذیرند. در
عوض آنها همّ خود را روی دولت معتدل موقت مهدی بازرگان متمرکز نمودند. آنها در واشنگتن
به توافق رسیدند تا با دولت جدید مهدی بازرگان که آن را «معتدل» میشمردند رابطه غیر
رسمی برقرار کنند. فرد رابط، مامور سازمان سیا «جورج و. کیو Cave» بود.
کیو اولین بار روز ۵ اوت ۱۹۷۹ با معاون نخستوزیر امیرانتظام در
استکهلم سوئد تماس گرفت. انتظام بشدت مایل بود روابط خوبی با ایالات متحده آمریکا
برقرار سازد و به کیو پیشنهاد کرد که در تهران رابطه دائمی برقرار شود. ولی جاسوس
آمریکائی اشاره کرد که نمایندگان ایالات متحده برای قرارهای مجزا با نمایندگان دستچین
شده دولت ایران به ایران سفر خواهند کرد. اولین ملاقات ۱۶ روز بعد در روز ۲۱ اوت ۱۹۷۹ در تهران بعمل آمد.
ترس از کودتای مجدد آمریکائیها
روز ۱۵ اکتبر مجدداً ملاقاتی در تهران صورت گرفت و این ملاقات برای جناح
رادیکال انقلابیون مبین این بود که سفارت آمریکا در تهران کوشش میکند باتفاق شاه
که یک هفته بعد یعنی روز ۲۲ اکتبر در آمریکا پذیرفته شد، توطئه ای انجام دهد.
پس از پذیرفته شدن شاه در آمریکا این ترس از یک کودتای دیگر توسط آمریکائیها
بسیار زیاد بود ولی بعد از این که ملاقات در سطح بالا بین نخست وزیر ایران بازرگان
و مشاور امنیت ملی آمریکا برژینسکی روز اول نوامبر ۱۹۷۹ در الجزیره افشأ شد، تنش اجتماعی
موجود در ایران به انفجار کشید و تظاهرات چندین میلیونی در سطح کشور آغاز گردید.
مردم در تلویزیون میدیدند که چگونه نخست وزیر آنان با آمریکائیها دست میدهد در
حالی که همزمان با آن «شاه جانی در ایالات متحده پناه یافته بود».
پس از سه روز تظاهرات تودهای تقریباً ۵۰۰ دانشجو به سفارت آمریکا حمله کردند و
روز ۴
نوامبر سال ۱۹۷۹ ۶۱ کارمند سفارت آمریکا را بگروگان
گرفتند. همه آنها مثل میلیونها نفر تظاهر کننده در خیابانهای تهران و شهرهای دیگر
عمیقاً اعتقاد داشتند که سفارت آمریکا مجدداً در حال برنامهریزی برای نابودی
انقلابی که آنها متهورانه با خون خود به انجام رسانده بودند هستند و قصد دارند شاه
منفور را مجدداً به ایران بازگردانند.
اطمینان خاطری که آمریکائیها مدام اعلام میکردند (که امروز هم هنوز
به همان شکل صورت می گیرد) مبنی بر این که در سفارت آمریکا هیچ جاسوس سازمان سیا
وجود نداشته، پس از اشغال سفارت طبیعتاً دروغ از آب درآمد. سفارت آمریکا امروز به
موزه تبدیل شده و شاهد خاموشی از آنچه در پس درهای زرهپوش و اطاقهای غیرقابل
شنود صورت میگرفته میباشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر