۵
حامد: تفاوتهای میان مکاتبِ فقهی ناچیز هستند
و نمیتوانند برای اصلاحگری سرمشق قرار بگیرند
شما در تز دوم خود به درستی اشاره کردید که در
اسلام مکاتب فقهی گوناگونی وجود دارند و بر این اصل استدلال کردید که این تنوع به
نوعی در تاریخ تفکر اسلام یک پیشفرض است. در آخرین تز خود همین فکر را بسط میدهید
و به این نتیجه میرسید که مسلمانان میبایستی به سنتِ گفتمانی در درون اسلام یا
همین مکاتب فقهی ارجاع کنند. ولی به نظر من اصلاحات واقعی نباید خود را به مواضعِ
این مکاتب فقهی وابسته کنند بلکه به عکس میبایستی خود را از آنها برهانند!
درست است که در اسلام مکاتب فقهی فراوان یا حتا
چندین نحله وجود دارد ولی مسلمانان، اقلیتهای مانند اباضیه، احمدیه و علویان را
مسلمان نمیدانند و به آنان بیشتر به عنوان مرتد مینگرند. حتا در حال حاضر صوفیها
نیز به سختی به عنوان مسلمان به رسمیت شناخته میشوند. همچنین اکثرِ سنیها از شیعیان
متنفرند و به عکس.
این بینش که هر گروه اسلامی خود را نمایندۀ
انحصاری حقیقت میداند به این گفتۀ پیامبر برمیگردد که پیشبینی کرده بود
مسلمانان پس از مرگش به بیش از ۷۰ گروه منشعب خواهند شد و پیروان همۀ این فرقهها
به جز یکی، که راستین (حق) است، به جهنم خواهند رفت. متأسفانه پیامبر در بیان این
که کدام فرقه راه درست را میرود کوتاهی کرد. و این کوتاهی تاکنون پیامدهای
ناگوارِ خودش را داشته است: امروزه نمایندگان هر یک از فرقههای اسلامی خود را
همان فرقۀ رستگار شده که دین حق را نمایندگی میکند میدانند؛ به همین دلیل مابقی
فرقهها و نحلهها مستثنی میشوند و مبارزه علیه آنها مشروعیت مییابد. زیرا جهنم
در انتظار آنهاست.
از این رو، به هیچ وجه نمیتوان از گونهگونی،
آزادی و گفتمان در دین اسلام سخن گفت، به ویژه زمانی که هر کس، در صورت ضرور، میخواهد
با خشونت مواضعِ خود را پیش ببرد.
این درست است که میگویید چهار مکتب فقهی اهل
تسنن تازه سدهها پس از مرگ محمد شکل گرفتهاند و آنها محصولِ بحثهای طولانی و
فشرده در عرصه الهیات بودهاند. حال این پرسش طرح میشود که این مکاتب فقهی به طور
واقعی چه تفاوتهایی با هم دارند؟ اختلافات فقط در امور بسیار کوچک هستند: مثلاً یکی
میگوید که اگر مردی پس از وضو زنی را لمس کرد باید پیش از نماز دوباره وضو بگیرد؛
دیگری میگوید که یک مسلمان اصلاً مجاز نیست زن [نامحرم] را لمس کند و سومی میگوید
فقط در صورتی وضو باید تکرار شود که مرد به هنگام لمس زن دچار وسوسه شده باشد. این
اختلافات ظریف برای من بیارزش هستند، به ویژه وقتی معلوم میشود که همۀ این مکاتب
برای از دین برگشتگان یا همجنسگرایان حکم مرگ صادر میکنند یا حتا یکی از این
مکاتب تا آنجا پیش میرود که اگر مسلمانی را که به طور منظم به مسجد نرود، شایستۀ
مرگ میداند.
در کنار این موضوع، هر چهار مکتب فقهی به رسمیتشناخته
شدۀ اهل تسنن فقط زمانی یک فضای بازِ تفسیری برای نظرات خود قایل میشوند که برای یک
مسأله مورد نظر پاسخ مشخصی در قرآن یا احادیثِ نبوی نیابند. البته بیش از ۶۰۰۰ آیۀ
قرآن و هزاران حدیث تقریباً همۀ حوزههای زندگیِ مسلمانان را در برمیگیرند؛ از
تولد، غذا خوردن، توالت رفتن، کسب و کار تا ازدواج، رابطۀ جنسی و سرانجام آیین به
خاکسپاری در پایان زندگی.
در حال حاضر این طور است که یک روحانی مسلمان پیش
از آنکه دربارۀ یک موضوع یا مسأله اظهارنظر کند ابتدا مؤظف است ببیند که چنین
مسألهای در سیرت پیامبر و بیاناتش بوده یا نه. اگر این روحانی چیزی در منابع
اسلامی پیدا نکرد، آنگاه باید از روش تطبیقی استفاده کند. برای نمونه اگر یک
امام/روحانی بگوید که مسلمانان اجازۀ استفاده از خودرو را دارند، او این حکم خود
را با این استدلال که خودرو وسیلهای راحت، سریع و در جهان مُدرنِ امروزی غیرقابل
صرفنظر است، طرح نمیکند بلکه میگوید چون پیامبر از وسایل نقلیه زمان خودش – یعنی
شتر- استفاده میکرده و وسایل نقلیه زمانِ ما از خودروها تشکیل میشوند، پس رانندگی
مجاز [حلال] است. همین عُلما در خصوصِ ممنوعیت رانندگی زنان در عربستان سعودی تا
امروز این گونه استدلال میکنند که چون در زمان پیامبر برای زنان ممنوع بود که
بدون همراهی همسرانشان با شتر جابجا شوند پس زنان اجازه رانندگی ندارند.
ببخشید، پس این فضای باز تفسیر کجاست؟ در ضمن،
چه چیزِ آن بیانگر یک نوسازیِ واقعی است؟ کسی که مجبور است چنین مغلطههایی را بر
زبان آورد فقط روح دیروز را به امروز تحمیل میکند. و این «روحِ دیروز» میگوید:
خدا و پیامبر همۀ چیز را در زندگی شما تعیین کردهاند.
به نظر من در اسلام فقط دو مکتب فکری وجود
داشتند که میتوانستند زمانی امید به اصلاحات را زنده کنند: معتزله که میخواستند
اسلام را با خرد و فلسفۀ یونانی آشتی بدهند و صوفیها که دین خود را به منبعِ معنویت
و خودشناسی تبدیل کردهاند. مکتب نخست متأسفانه پس از این که توسط سنیها به
ارتداد متهم شدند مدتِ کوتاهی پس از برآمدشان در سدۀ ۹ میلادی اهمیت خود را از دست
دادند. بزرگترین جنایت آنها این بود که قرآن را به عنوان کلام ابدی الله نمیپذیرفتند
بلکه به آن به عنوان کلام خدا که توسط انسان به نگارش درآمده، مینگریستند. معتزله
میگفتند که قرآن به عنوان واکنش الاهی به حوادث معینی در تاریخ، خلق و اعلام گردید.
صوفیهای عارف سدههاست که برای به رسمیت
شناختن خود در جهان اسلام مبارزه میکنند و همیشه در معرض جنگ و ویرانیِ اماکنِ
مقدسِ خود بودند. واقعاً این کارنامۀ فقر اسلام و الهیاتِ اسلامی، چه قدیم و چه جدید،
است که این دو گروه و اندیشههایشان را هیچگاه به طور جدی مورد مطالعه و تحسین
قرار ندادهاند و تلاشی برای جذب آنها در تفکر اسلامی صورت نگرفته است.
این قطع اندامها خود مشخصۀ تاریخ الهیات اسلامی
است. به همین دلیل در مسیر تاریخِ اسلام هیچ اصلاحات واقعی یا چیزی که دالِ بر
«روشنگری» باشد صورت نگرفته است. فقط یک سلسله تلاشها برای بهینهسازی و مرمتکردنِ
آن چه موجود است صورت گرفته است. البته نوآوریهای واقعی از سوی اندک افراد و
مبارزانی چون واصل بن عطاء، ابن رشد، علی عبدالرازق یا نصر حامد ابو زید صورت
گرفتند ولی همۀ آنها در برخورد با صخرههای عظیم راستدینی اسلام یا به اصطلاح
اسلام راستین متلاشی شدند. همچنین آن کسانِ ممتازی که شما در تزهای خود نام بردید،
فقط یک عده روشنبینِ منفرد هستند که هیچ نفوذی بر دانشکدهها و مدارس الهیات
نداشتند و ندارند. آنها مانند جویبارهای تکافتادهای میمانند که قادر نخواهند
بود به یک جریان واحد به نام «روشنگری» تبدیل شوند. همان بلائی که بر سر اصلاحات
در گذشته رفت، این جویبارها هم زمانی در شنزارِ سنت ناپدید میشوند.
مهند عزیز، میدانید اصلاحات برای من به چه
معناست؟ اگر عُلمای اسلامی مدرن جرأت گفتن این را داشته باشند که بگویند: پیامبر
در پیِ یافتن بهترین راه حلها برای زمان خودش بود و همانها را نیز به پیروانش
توصیه میکرد. ولی چون او نمیتوانست آینده را ببیند و شناختی از زمان ما نداشت،
به همین دلیل نمیتوانست برای زمانِ کنونی ما هیچ قانونی عرضه کند. این عُلما باید
شهامت گفتن این را داشته باشند: ما نباید آن چه را که محمد در سدۀ 7 تدوین کرد
امروزه به عنوان قانون بنگریم، بلکه در بهترین حالت باید به آنها به عنوان توصیه
نگریسته شود. ما باید همواره در پی سنجشِ گفتههای پیامبر باشیم. اگر اظهارات پیامبر
سد و هشتاد درجه با واقعیت زندگی ما فرق دارد یا برای ما بیمعنا جلوه میکند، آن
گاه باید به دنبال بدیلها باشیم. البته بدیلهای واقعی، نه ابزاری که فقط روح
گذشته را به اکنون انتقال میدهند. زیرا اگر گذشته بر اکنون چیره شود، آنگاه دیگر
آینده غیرممکن میشود.
۶
مهند: نه قرآن و نه احادیث، هیچکدام جزئیات
زندگی مسلمانان را رقم نمیزنند
حامد عزیز، شما تزی را مطرح کردید که طبق آن
اصلاحگری واقعی نباید مواضعِ مکاتب فقهی جاافتاده یا متداول را به خدمت بگیرد بلکه
بهتر است خود را از آنها برهاند. به نظر من فقط بخشی از این تز درست میباشد، زیرا
همۀ چیزهایی که عالمان اسلامی طی چند سده گفته یا نوشتهاند بد نیستند. نباید
خواهان یک رهایی کامل از سنت شد بلکه میباید دقیق نگریست و مواضعِ تکِ تکِ این
مکاتب را بررسید و با آنها انتقادی برخورد کرد. افزون بر این، فقط زمانی مؤمنان
اصلاحات را میپذیرند که کسی از آنها نخواهد که همۀ اعتقادات خود را کنار بگذارند.
اصلاحگری باید اصالت داشته باشند و خودش را با سنت به طور انتقادی درگیر کند ولی
نباید کل آن را به سادگی باطل اعلام کند.
در این جا لازم است که یکی از اظهارات شما را
رد کنم: این که میگویید پیامبر همه چیز را برای زندگیِ مسلمانان جزء به جزء از پیش
تنظیم کرده است، به نظر من نادرست است. همان گونه که پیشتر یادآوری کردم از ۶۲۳۶ آیۀ
قرآن فقط ۸۲ آیۀ آن اظهارات حقوقی میباشند. در رابطه با احادیث، قضیه اندکی پیچیدهتر
است: احادیث حدود ۲۰۰ سال پس از مرگِ محمد به طور سیستماتیک تدوین شدند. این که
کدام یک از احادیث واقعاً به پیامبر برمیگردد با قطعیت و یقین نمیتوان گفت. به
همین دلیل، هر یک از این احادیث برای مکاتب گوناگون فقهی از بار متفاوتی برخوردار
است و بخاطر همین هم تفاسیر گوناگونی از احادیث وجود دارد.
امروزه هیچ کس نمیتواند از قرآن یا خودِ احادیث
یک نظریه برای نظامِ سیاسی، اقتصادی یا اجتماعی استخراج کند. حتا نمیتوان برای
نظامهای آموزشی، سلامتی یا ترابری شاخصهای مشخصی یافت. همچنین در قرآن و احادیث
هیچ راهبردی برای مبارزه با بیکاری وجود ندارد. به همین دلیل است که اصلاحگران به
قرآن و احادیث به مثابۀ یک طرح اولیه برای جا انداختن یک نظامِ حقوقی، سیاسی یا
اجتماعی نمینگرند بلکه در مرتبۀ نخست آنها را به عنوان منبعی برای معنویت درک میکنند.
این متون میبایستی برای غنی کردن انسان با زندگیِ درونی آنها ارتباط برقرار
کنند. از نظر اصلاحگران تأثیرات سیاسی و حقوقی پیامبر بیانگرِ تلاشهایی بوده تا
آن اصول اخلاقیای را که اعلام کرده بود با ابزار و تجربیاتی که سدۀ 7 در اختیارش
گذاشته بود متحقق کند. امروزه ما باید به این فکر باشیم که چگونه میتوانیم جامعهای
عادلتر، انسانیتر، مسئولتر و مهربانتر بسازیم و طبعاً با ابزار و تجاربی که
امروزه در اختیار داریم.
من هم با این نظر شما که میگویید جریانات
اسلامیای که بر خرد تأکید میکردند مانند فیلسوفان مسلمان یا معتزلیها، عناصر
فکری خوب و قابلِ اتکایی به جای نهادهاند که میتوانند برای امروز ما مفید باشند.
البته باید گفت که هر اصلاحی به ارادۀ سیاسی نیازمند است. البته این به نظر من
درست نیست که میگویید بزرگترین «جنایت» معتزله برای دیگر جریانات اسلامی این
بوده که آنها قرآن را نه به عنوان کلام ابدی الله بلکه به عنوان کلام خدا که توسط
انسان خلق شده ارزیابی میکردند. به نظر من بزرگترین جنایت آنها چیز دیگری بود:
آنها پس از آنکه با قدرت سیاسی پیوند خوردند، مسئول برپایی نخستین تفتیش عقاید
در اسلام گردیدند. خلیفه مأمون (۷۸۶/۸۳۳ میلادی) به آراء معتزله پیوست و از آن برای
مردم یک ایدئولوژی دولتی ساخت. هر کس هم با این تفکر مخالفت میکرد، مجازاتی شدید
تا مرگ در انتظارش بود. طولی نکشید که معتزله هم خرد را کنار گذاشت و نظرات خود را
با نیروی قهر پیش میبرد. این نمونه در تاریخ اسلام یک بار دیگر به خوبی نشان میدهد
که جدایی دین از دولت تا چه اندازه ضروری است. برای اصلاحِ اسلام باید ابتدا
ساختارهای سیاسی در کشورهای اسلامی اصلاح شوند. امروز سکولاریسم و دموکراسی بیش از
هر زمان دیگری ضرورت دارند تا به اسلام فضایی آزاد داده شود تا بتواند ورای
مطالبات و دعویهای سیاسی و حکومتی شکوفا شود. حرکت برای این تغییر به شهامت نیازمند
است. و ضروریست که ما مسلمانان در شرایط کنونی هر چه زودتر این جسارت را از خود
نشان بدهیم.
۷
حامد: زمان برای اصلاحِ بنیادینِ اسلام هنوز
مناسب نیست
اگر بخواهید در امر اصلاحگری موفق باشید به یک
روح جسور نیاز دارید! زیرا، جدا از این که آیا آدم یک نقد اساسی به اسلام داشته
باشد- کاری که من میکنم- یا بخواهد اسلام را آرام و معتدل مدرنیزه کند و آن را
با جهان امروز سازگار نماید، نه تنها اسلامگرایان رادیکال بلکه حتا مسلمانان
معمولی نیز او را مورد حمله قرار خواهند داد. به همین دلیل، من در تز طولانی نخستام
یادآور شدم که جهان اسلام در حال حاضر آمادۀ اصلاحات معتدل هم نمیباشد چه برسد به
اصلاحات بنیادین.
نشانههای اضمحلال و ناآرامیهای سیاسی در بسیاری
از کشورهای اسلامی باعث شده که فکرِ اصلاحات به عنوان چیزی خطرناک جلوه کند. نسل
قدیم همچنان با چنگ و دندان به قدرت چسبیده و سرسختانه بر درست بودن مواضعش پافشاری
میکند و در میانِ آنها هم کسی نیازی به اصلاحات احساس نمیکند. نسل جوان هم شدیداً دچار سردرگمی اخلاقی و
بحران هویتی شده است. یک درک جدید از اسلام که میباید پایانبخش یک حرکت اصلاحی
باشد به این ناامنی ابعاد گستردهتری میدهد.
چسبیدن به گذشته از یک سو و ترس از ناامنیهای
متعاقب آن و عدم ثبات از سوی دیگر، جلوی هر گونه اصلاحات را میگیرند. افزون بر این،
کسانی که میخواهند اصلاحات را پیش ببرند در معرض خطرات بزرگی قرار میگیرند. این
نخستین بار در تاریخ نیست که به اصلاحطلبان برچسبِ زندیق [هرطقه] زده میشود و آنها
به عنوانِ مرگارزان [مستوجب مرگ] نام برده میشوند. نه تنها در کشورهای اسلامی بلکه
در غرب هم دشوار است که یارانی برای پشتیبانی از یک جنبش اصلاحی پیدا کرد.
روشنفکران غربی نقد اسلام را بیشتر به عنوان رفتاری نامُدارا نسبت به اسلام تعبیر
میکنند در حالی که روشنفکران مسلمان عمدتاً به جلا دادن تصویرِ اسلام مشغولند.
میدانم که شما به عنوان یک الهیاتشناس تلاش میکنید
مسلمانان را نرجانید. ولی شرایط برای من به عنوان منتقد آسانتر است، چون لزومی نمیبینم
کسی از حرفهای من خوشش بیاید. من نظرات خود را روشن و بدون سازش بیان میکنم و میتوانم
مخالفتها را تا آنجا که به استدلالها برمیگردد تحمل کنم. هزینۀ آن هم این است
که باید دائماً تحتِ محافظتِ پلیس زندگی کنم.
مهند عزیز، اگر شما در خصوصِ برنامۀ اصلاحگریتان
جدی عمل کنید با مخالفتهای فراوانی مواجه خواهید شد. شما به این جسارت نیاز خواهید
داشت که هر موضع و استدلال خود را پیش از انتشار سبک و سنگین نکنید. مخالفان شما
به هر ترتیبی تلاش خواهند کرد جلوی شما را بگیرند. احتمالاً اکثریت مسلمانان، حتا
شاید اکثریت مسلمانانِ آلمان در کنار شما قرار نگیرند. ولی به راستی مگر زمانی هم
بوده که اکثریت در کنارِ اصلاحگران قرار گرفته باشند؟ در آغاز کار به ندرت! همیشه
این گروههای کوچک بودند که جوامع را از طریقِ ایدهها یا کنشهای انقلابی تغییر
دادهاند. با نگاهی به گذشته میتوان این روند تکراری را تشخیص داد.
دورانِ فوقالعاده به تدابیرِ فوقالعاده نیازمندند،
و اصلاحات بزرگ نیازمند گامهای بزرگ و جسورانه میباشند. در شما هم صداقت و هم پیگیری
را میبینم ولی گاهی واقعاً کمبودِ جسارت برای گامهای بزرگ را احساس میکنم.
اگرچه میدانم که این توأم با ریسک است.
اگرچه من به اصلاحپذیریِ اسلام در خویش باور
ندارم ولی با این حال بر این باورم که ما با بحثهای خود میتوانیم تفکر انسانها
را تغییر بدهیم. ولی این بدین معنی نیز هست که ما نباید با دستِ خود یوغ خودسانسوری
را بر گردن نهیم. یعنی ما باید نگاهمان به کل موضوع باشند و تلاش نکنیم که پیرامونِ
جنبههای فرعی سنت یا تفاسیرِ عُلمای اسلامی نظریهپردازی کنیم. به عنوان اصلاحطلب
باید از چنین گفتمانهایی پرهیز کرد. در مواجهه با الهیاتشناسانِ وفادار به متن
[مفسرانِ تحتاللفظی] نمیتوان در هیچ نبردی پیروز شد. کلیدِ موفقیت نه در ارائۀ
تفسیری دیگر یا بهتر از سنت بلکه در رهایی خود از نهادهای سرپرستکنندۀ سنتِ دینی
اسلام است که به مسلمانان به عنوان اُمتِ صغیر مینگرند.
اصلاحات به این معنی نیست که زنجیرهایی را که
مانع پیشرفت هستند با رنگ و لعاب تزیین کرد، بلکه باید این زنجیرها را پاره کرد! و
فراموش نکنیم که اسلام زنجیرهای زیادی بر دست و پای مؤمنان بسته است. بسیاری از آنها
انسانساخته هستند، ولی با مُهر الاهی تزئین شدهاند، به همین علت هم از مصونیت
برخوردارند. مردم را از شریعت الاهی رها کردن به معنی محروم کردن اسلام از هستۀ
درونیاش میباشد. قابل تصور است که در این میان چه رخ خواهد داد؛ به ویژه زمانی
که هر نقد به یک جنبه فرعی از اسلام به عنوان حمله به کلِ دین تلقی میگردد.
۸
مهند: بدون نقد دین هیچ اصلاحی نمیتواند در
اسلام رخ بدهد
طبعاً ایراد شما به جاست. نقدِ اسلام اکثراً با
اهانت اشتباه گرفته میشود؛ نقدها شخصی تلقی میشوند و به عنوان نقد به افراد مؤمن
درک میگردند. نقد دین ولی معمولاً در صدد از میان برداشتن دین نیست بلکه تشخیص
دادن نقاطِ ضعف آن است. اگر نمایندگان دین و مؤمنان این نگرش را میداشتند آن گاه
متوجه میشدند که تا چه اندازه نقد دین به آنها کمک میکند تا هم خود، هم درک دینی
خود و سرانجام مضامین دینی را همواره مورد بازنگری قرار بدهند. نقدِ دین فقط زمانی
مثمر ثمر واقع خواهد شد که پیروان یک نحلۀ دینی آمادگی داشته باشند که نه تنها برای
این نقدها گوشِ شنوا داشته باشند بلکه این تفکرِ انتقادی را به گونهای در تفکر
خود جای بدهند. حتا اگر این نگاه انتقادی به آن جا منجر شود که آدم مجبور شود بعضی
از مواضعِ دینی خود را باطل اعلام کند، زیرا آنها دیگر منطقی جلوه نمیکنند یا با
منطق و استدلال غیرقابل دفاع میباشند.
نقد دین یک رانشِ [موتور] مهم است تا بتوان دین
را زنده و پویا نگه داشت. ادیان سازههای ایستا نیستند، آنها به همراه انسانهایی
که با این ادیان زندگی میکنند، دگرگون میشوند. و این در حالی است که نقدِ دین –
به ویژه در گفتمان اسلامی- نه به عنوان یک نیروی مثبت بلکه به عنوان یک تهدید تلقی
میگردد. اکثراً کسانی با این رویکرد مشکل دارند که در اعتقادات خویش چندان مطمئن
نیستند. پرهیز از جدلهای مربوط به نقد دین به نظر من بیانگر ضعف است. زیرا اگر من
به باورهای دینی خود مطمئن باشم، پس ترس من از چیست؟
هر فرد مؤمنی باید به خود به عنوان یک انسان
جستجوگرِ حقیقت بنگرد. هر تکانهای که این روندِ جستجوگری را به پیش میبرد، در
واقع باید با استقبال روبرو شود. این خواست که همواره باید انتقادی نگریست و هیچ چیز
را نیندیشیده نپذیرفت در قرآن هم مورد تأیید قرار گرفته است.
یک نمونه: ابراهیم در قرآن به عنوان یک روح
منتقد توصیف شده است که سنتهای قوم خود را مورد پرسش قرار داد؛ او کسی بود که در
جستجوی خدا برآمد ولی همیشه شک داشت تا این که سرانجام حقیقت را یافت. حتا وقتی او
ایمان خود را یافت، همواره خدا را با پرسشهای انتقادی خود مواجه میکرد تا
بالاخره شک او برطرف شد. در سورۀ ۲، آیۀ ۲۶۰ آمده است:
«و [ياد كن] آنگاه كه
ابراهيم گفت: پروردگارا، به من نشان ده؛ چگونه مردگان را زنده مىكنى؟ فرمود: مگر
ايمان نياوردهاى؟ گفت: چرا، ولى تا دلم آرامش يابد. فرمود: پس، چهار پرنده برگير،
و آنها را پيش خود، ريز ريز گردان؛ سپس بر هر كوهى پارهاى از آنها را قرار ده؛
آنگاه آنها را فرا خوان، شتابان به سوى تو مىآيند، و بدان كه خداوند توانا و حكيم
است.»
اگر کسی امروزه در اکثرِ برنامههای آموزش
اسلامی یا الهیاتِ اسلامی به دنبال چیزی به نام «نقد دین» بگردد، راه به جایی نمیبرد.
هیچ کس حاضر به شنیدن نقد نیست. درست مانند گذشته، این دسته از فقها از اریکۀ
راحتِ خود اعلام میکنند: «این چیزها به درد ما نمیخورد.» و بدین ترتیب، اظهارات
عُلما و سُنت به بُت تبدیل میشوند و مورد ستایش قرار میگیرند و از مردم هم
خواسته میشود که در برابر این بُتها کورکورانه تمکین کنند. و در این رهگذر، دین
به ابزاری برای سرپرستی و مراقبت از مؤمنان تبدیل میشود.
آروزی قلبی من این است که ما مسلمانان فرا بگیریم
که نقد دین را نه تنها باید ارج بگذاریم بلکه حتا آن را بخواهیم. در بحث و جدلهای
انتقادی شانس و اقبال برای ادامۀ رشد و توسعه وجود دارد. این، نه تنها برای دین مفید
است بلکه برای تک تک مسلمانان نیز هم سودمند است. اگر ما جلوی فکر دوستان و
خانوادههای خود را بگیریم و نگذاریم نظرات خود را بیان کنند، این بدین معنا خواهد
بود که بگوییم «فقط مجاز هستید مرا ستایش کنید و حاضر به شنیدن هیچ انتقادی نیستم»،
این یعنی در جا زدن و توسعهگریزی، یعنی در جا زدن در خودفریبی و آغشته کردن محیط
خود به دروغ.
آیا ما مسلمانان واقعاً میخواهیم با این خودفریبی
که «درک ما از اسلام خطاناپذیر است» زندگی کنیم؟ یا میخواهیم با نقاطِ ضعفِ
استدلالهای خویش درگیر بشویم؟ و آیا بهتر نیست از آن کسانی که ما را با این نقاط
ضعف مواجه میکنند بیشتر سپاسگزار باشیم؟ حتا اگر نقد، گاهی با نیّتِ بد - چیزی که
حامد عزیز نمیتوان به شما نسبت داد- همراه باشد باز هم باید جدی گرفته شود و راستی
و ناراستی مضمون آن را وارسی کرد. بسیاری از مسلمانان این اشتباه را میکنند که
نسبت به این انتقادات فقط با احساسات و به ندرت با خرد واکنش نشان میدهند.
۹
حامد: اسلام نه به لوتر بلکه به یک کوکو شانل
نیاز دارد
در حقیقت نه الهیات اسلامی و نه تربیت اسلامی،
هیچ کدام فضایی برای نقد دین باقی نمیگذارند. بلافاصله منتقدان امروزی با
مخالفانِ آنزمانیِ محمد در مکه و مدینه مقایسه میشوند، یعنی آنهایی که قصد
داشتند پیام او را مختل کنند. به همین دلیل برای مسلمانان خیلی راحتتر است که با
چنین منتقدانی به عنوان دشمن مبارزه کنند تا زحمتِ درگیر شدن با مضامینِ نقدشان را
به خود بدهند. البته این پدیده یک پدیدۀ ناب اسلامی نیست، تقریباً در همۀ ادیان این
گونه بوده است.
برای لوتر هم در آن زمان آسان نبود وقتی که پیکانِ
نقد خود را علیه کاتولیزیزم نشانه گرفت. او هم در ابتدا به عنوان مرتد متهم شد و
در معرض دشمنیهای بسیاری از صاحبمنصبانِ دینی قرار گرفت. ولی دلایل فراوانی وجود
دارند که چرا نقد لوتر به اصلاح مسیحیت منجر شد در حالی که نقد دین در اسلام هنوز
به بار ننشسته است.
تزهای اصلاحی لوتر سرانجام با موفقیت روبرو
شدند زیرا:
الف: او یک دشمن مشخص یا نهادِ مشخص داشت که میتوانست
علیه آن مبارزه کند؛
ب: مخالفت او با فروشِ آمرزشنامهها با تأیید
گسترده مردم به ویژه مردم فقیر که به واسطۀ خریدِ آمرزشنامهها به فلاکت اقتصادی
ژرفی غلتیده بودند روبرو شد؛
پ: اشراف پرنفوذ از او حمایت میکردند و به او
پناه دادند؛
ج: چند دهه پیش از آن اختراع ماشین چاپ توسط یوهانس
گوتنبرگ، انتشار و گسترشِ تزهای او را ممکن ساخت و
چ: لوتر میتوانست برای اصلاحِ سیاستهای کلیسایی
به سرمشقی مانند عیسا مسیح و انجیل عهد جدید تکیه کند.
آخرین بند به نظر من مهمترین نکته برای موفقیتِ
تزهایش میباشد. لوتر میتوانست هم با اتکاء به رفتار عیسا و هم به انجیلِ عهد جدید
ثابت کند که «پشیمانی» و «توبه» یک موضوعِ درونی یا قلبی بوده و ربطی به گناهزُدایی
از طریق پرداخت پول ندارد. از این رو، ۹۵ تز او حولِ تفاوتگذاری میانِ کردارِ
آنزمانی کلیسا و روحِ حقیقی انجیل دور میزد. پیام لوتر روشن بود: بیایید به کلامِ
انجیل و سرمشقِ عیسا برگردیم.
مهند عزیز، میدانید چه کسانی در تاریخ اسلام
همواره نقش لوتر را بازی کردهاند؟ حنبلیها و سلفیها یعنی ارتجاعیترین مکاتب
اسلام. هر گاه که مسلمانان این جرأت را به خود میدادند تا درهای جامعه خود را
بگشایند و تلاش میکردند تا یک نگاهِ تقریباً معمولی به نوشیدنِ الکل، موسیقی و یا
غیرِ خودیها داشته باشند، بلافاصله پروتستانهای مسلمان مقاومت به خرج میدادند و
خواستار بازگشت به آن چیزهایی میشدند که پیامبر گفته یا انجام داده بود.
برخلاف مسیحیت، مشکل اسلام دقیقاً در همین
جاست. زیرا محمد نگفته است: «مال قیصر را به قیصر بدهید و مال خدا را به خدا.»؛ به
عکس، خودِ محمد در عین حال قیصر هم بود و خراج میگرفت. او نگفت که: «هر کس از شما
گناه نکرده، اولین سنگ را به سنگسار محکوم شده پرتاب کند»، بلکه خودش طبق احادیث
معتبر یک زنِ زناکار را به سنگسار و یک زنِ دزد را به قطعِ دستانش محکوم کرد.
آن چه که محمد عمل کرد، قرآن هم میخواهد: تنبیهات
برای دزدها، زناکاران و کسانی که علیه خدا و رسولش قیام میکنند؛ و از مسلمانان میخواهد
که با محکومین هیچ گونه احساس همدردی نداشته باشند.
پیامبر طبق قرآن و سنت (منظور از سنت آن آئین،
رسوم و هنجارهای قبایل اعراب هستند که در خلال اسلامیسازی از اهمیتِ دینی
برخوردار شدند؛ از آن هنگام سنت به عنوان کوتاهشدۀ «سنتِ النبی» یا شیوۀ کرداری پیامبر
مورد استفاده قرار میگیرد) جنگهای اشغالگرانه به راه میانداخت و از غنایم جنگی
زندگی میکرد. او همزمان با چندین زن ازدواج کرده بود و همچنین با کنیزها و زنانِ
اسیر همبستر شد. او در قرآن مؤمنان را فرامیخواند تا از مسیحیان و یهودیان پرهیز
کنند و آنها را «کفار» مینامد و از مسلمانان میخواهد علیه کفار آن قدر بجنگند
تا سرانجام یا به خراج [جزیه / مالیات اضافی] تن دهند یا به اسلام بگروند.
هرگاه هم گروهی از مسلمانان مانند لوتر فراخوان
میداد که باید طبقِ سرمشق پیامبر و امتِ او زندگی کرد، پیامدِ این رویکرد نه
اصلاحات بلکه جنگهای اشغالی، دولتهای متکی بر شریعتِ ارتجاعی یا سازمانهای بهخونتشنۀ
تروریستی بوده است. پیامبر به عنوان سرمشقی برای حرکتِ سیاسی زمانِ ما بدرد نمیخورد.
شاید برای زمان خود خوب بوده ولی نه بیشتر.
ولی قرآن برای پیامبر درست یک جایگاه خدشهناپذیر
تثبیت کرده و مدعی است که او آخرین پیامبر برای بشریت میباشد. بدین ترتیب قرآن این
درک را تأیید و تثبیت میکند که محمد یک سرمشق جهانی برای بشریت است که فرای زمان
و مکان میباشد.
از این رو، اسلام به لوتری که خواستار بازگشت
به اصل است نیاز ندارد بلکه به انقلابی مانند انقلاب فرانسه نیاز دارد که بتواند پیوند
حاکمیت سیاسی و دین را از هم بگسلاند و به مسلمانان این شانس را بدهد که خود را از
بند هر دو رها سازند. اسلام به یک اراسموس روتردامی (دسیدریوس اراسموس) و یک موسا
مندلسون نیاز دارد که یک انقلاب آموزشی را بوجود آوردند. اسلام نیازمند یک کوکو
شانل Coco Chanel است که با خلاقیت و یکدندگی، زنان فرانسوی را
به معنی واقعی کلمه از پیکربند [کُرست] رها کرد و اعتماد بهنفس و آزادی حرکت را
برای آنها میسر ساخت. و سر آخر اسلام نیازمند یک گروه مانتی-پایتون
Monty-Python است که بتواند از طریق شوخی و طنز ساختارهای فکری منسوخ را
بشکند تا بتدریج ترس مردم از اسطورهها و آتشِ جهنم بریزد.
حالا واقعاً چقدر پیامبر و قرآن میخواهید در
چمدانِ سفرتان به سوی اصلاحات با خود داشته باشید؟ چه مقدار از آنها باید بیرون ریخته
شوند؟ حالا چطور میخواهید آن کاری را نکنید که به من ایراد گرفتید؟ منظورم آن
جملهتان است که گفتید من با متونِ اسلامی «گزینهای» برخورد میکنم؟ آیا واقعاً
با وجدان راحت میتوانید بگویید: بله، درست است که پیامبر خیلی جنگید، انسانها را
کشت، تنبیهات بدنی را به اجرا در آورد، کفار، یهودیان و مسیحیان را لعن و نفرین
کرد، ولی با این وجود میتوانیم از زندگیاش و از منابع صدر اسلام هنجارهایی برای یک
همزیستی مسالمتآمیز در سدۀ ۲۱ استخراج کنیم؟
بیصبرانه منتظرم.
۱۰
مهند: مسأله نه بر سر نحوۀ بیانِ قرآن و احادیث
بلکه بر سر این است که ما امروزه چه چیزی از
آنها استخراج میکنیم
من هم فکر میکنم که اسلام به لوتر نیاز ندارد،
و دقیقاً به همان دلایلی که شما برشمردید: خواستۀ بسیاری از سلفیها مبنی بر
بازگشت به ریشهها، قرآن و پیامبر یک اتوپی بیش نیست. واقعاً ما از ریشههای حقیقیِ
اسلام چه میدانیم؟
زندگینامۀ پیامبر چند نسل پس از مرگش نوشته شد.
همین طور هم اظهاراتش بسیار دیرتر به رشتۀ تحریر در آمدند. فقیه بخاری (۸۱۰-۸۷۰ میلادی)
که در اسلامِ تسنن به عنوان عالیترین مرجعِ جمعآوری احادیث نبوی نگریسته میشود
خودش اعتراف کرده که از حدود ۶۰۰۰۰۰ (ششسد هزار) حدیث فقط ۷۰۰۰ از آنها را واقعی
تشخیص داده است. آنهایی را که او اصیل و واقعی نمیدانست –بیشترین بخش را تشکیل میدهند-
به سادگی باطل اعلام کرد.
ظاهراً طی سدههای نخست اسلام تلاشهای وسیعی
صورت میگرفت تا سازگار با منافع معینی، احادیث نوینی اختراع شوند که تأکیدات دیگری
داشتند. ما هم اکنون مدارک قطعی و غیرقابل انکار یا حتا علمی درخصوصِ زندگی و تأثیرات
پیامبر نداریم. از این رو، ما الهیاتشناسان با گذاشتن یک سلسله معیارها برای خود
در صدد توصیفِ کردار و تأثیرات پیامبر برمیآئیم. یکی از این معیارها، «رحمت»
[مهربانی/بخشایندگی] است که برای من متقاعدترین معیار است. قصد من در این جا گزینشی
عمل کردن نیست، چون در قرآن بیشترین تأکید بر «رحمت» است. این صفت یعنی رحمت، گوهر
خداست و او محمد را فرستاد تا همین رحمت را در جهان گسترش بدهد (سوره ۲۱، آیه
۱۰۷). دربارۀ این جنبۀ اسلام، ما در مسیرِ آتی این کتاب قطعاً به طور مفصل جدل
خواهیم کرد. در این جا فقط میخواهم بگویم که زندگی پیامبر و کند و کاو در منابعِ
نخستین، فضای گستردهای برای تفسیر باقی میگذارد. هر کس که قرآن را میخواند
مجبور است که آن را تفسیر کند. از این رو، تصور سلفیها برای بازگشت به قرآن/محمد
با این هدف که اسلام را در شکل اصیل و پاکش درک کرد یک اتوپی ناب است. زیرا هیچ
گاه یک خوانش حقیقی از قرآن وجود نداشته و ندارد.
بازگشت به روحِ اسلام برای من به معنی بازگشت
به این فضای تفسیر است که در گذشته وجود داشته است. وقتی ما امروز منابع اسلامی را تفسیر میکنیم میباید در عین حال درک خود
را دربارۀ ارزشهای هومانیستی، کرامتِ انسانی، مسئولیتپذیری و آزادی انسانها و
حقوق انسانها مقدم بشمریم.
انسان در خود و به همراه او ادیان و جهانبینیها،
پیوسته در حال تغییر هستند. مسیحیتِ امروز هم با مسیحیتِ ۴۰۰ سال پیش خیلی فرق میکند.
این ما انسانها هستیم که ادیان را تفسیر میکنیم و مواضعِ خود را دربارۀ مسایل
اعلام میکنیم و بدین ترتیب، درک ما از دین توأم با رشد و دگرگونیِ خود ما نیز تغییر
میکند.
فقط بنیادگرایان بر این نظرند که ادیان سامانههایی
[نظامها] کامل و ایستا هستند. از این طریق فقط میخواهند درک خودشان را به عنوان
تنها درکِ مشروع و حقیقی همه جا تثبیت کنند. برای آنها مسئلۀ اصلی قدرت است و نه
ایمان. بنابراین از این زاویه که بنگریم پرسش برای من این نیست که چه مقدار پیامبر
و قرآن را در چمدانِ سفر به راه اصلاحات میتوانم یا میخواهم به همراه ببرم، بلکه
مسأله این است که چگونه با قرآن و پیامبر برخورد کنم، یعنی خود را با کدام خوانشِ
قرآن و کدامین روایتها تجهیز نمایم.
شما مینویسید که قرآن از مؤمنان میخواهد از
دوستی با یهودیان و مسیحیان بپرهیزند. ولی من در قرآن یک چنین آیههایی هم میخوانم:
«[اما] خدا شما را از كسانى كه در [كار] دين با شما نجنگيده
و شما را از ديارتان بيرون نكردهاند، باز نمىدارد كه با آنان نيكى كنيد و با
ايشان عدالت ورزيد، زيرا خدا دادگران را دوست مىدارد.» [سوره ۶۰، آیه ۸]
ما در قرآن برای هر دو روایت [دوستی و دشمنی]
آیههایی مییابیم. سلفیها دقیقاً آن آیههایی را برمیگزیند و نقل قول میآورند
تا بتوانند تنفر خود را علیه غیرمسلمانان از نظر دینی مشروع جلوه دهند. البته ما
باید در کارِ خود جدی باشیم و به خوانندگان بگوییم که در قرآن هم آیههای آشتیجویانه
هست که حتا یهودیان، مسیحیان و غیرمسلمانان دیگری را به رستگاری ابدی نوید میدهد
(مانند سورۀ ۲، آیه ۶۲ و سورۀ ۵ آیۀ ۶۹) و هم آیههای نه چندان آشتیجویانهای
وجود دارد که باید بدانها نیز اشاره شود. با این مواضعِ ضد و نقیض در قرآن چه باید
کرد؟ آیا درست است که هر چه مناسبِ لحظه است بیرون بکشیم؟ طبعاً این یک رویکرد و
برخورد جدّی نیست. به همین دلیل تأکید من بر ضرورتِ زمینهگرایی
Kontextualisierung قرآن است. همان طور که خود شما به درستی تشخیص دادهاید این
اظهارات ضد و نقیض زادۀ شرایط است یعنی این اظهارات در شرایط تاریخی مختلفی اعلام
گردیدهاند. همین پدیده را ما در ضمن در برخورد با انجیل میشناسیم. مفسران مسیحی،
بخشهای خشونتآمیز را به متن تاریخیشان ارجاع دادهاند. ما هم باید با بخشهای
خشونتآمیز یا تنبیههای بدنی در قرآن همین کار را بکنیم. اگر ما هم به این
اظهارات جنبۀ مطلق بدهیم، همان کاری را میکنیم که سلفیها میکنند. ما نبایستی
قلمروِ تفسیر و تأویل را به آنها واگذار کنیم. ولی پیش شرط چنین رویکردی برخورد
واقعی با قرآن و پیامبر میباشد. حال بیاییم دقیقتر به پیامبر و متونِ قرآنی بنگریم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر