مقدمه محسن رنانی بر مقاله «ناشنوایی» چپ و راست؛ عامل اصلی شورشها
ناشنوایی سیستماتیک
این روزها که دیگر از جنس «اقتصادِ سیاسی» چیزی نمینویسم، فرصت بیشتری
برای تامل، اندیشه و خواندن دارم. یکی از واقعبینانهترین نوشتههایی که در مورد
تحلیل ریشههای وقایع اخیر خواندم نوشتهای بود که «ناشنوایی چپ و راست» را عامل
اصلی شورشها میدانست. لذت خواندن این نوشته برای من وقتی بیشتر شد که متوجه شدم
آن را یک دانشجوی انسانشناسی (مرتضی کریمی) نوشته است. توصیه میکنم شما هم بخوانید.
نوشته هایی که این روزها درباره وقایع اخیر نوشته شده است عمدتا یا
تحلیل اقتصادی بوده است یا سیاسی یا جامعه شناختی. کمتر نوشتهای جنبه انسانشناختی
مساله را نیز مورد توجه قرار داده است. این نوشته، درآمد خوبی است که نگاه
انسانشناختی را هم وارد تحلیلهایمان از وقایع اخیر کنیم.
اصولا روشنفکران ما برای تحلیل شکست تاریخی جامعه ایرانی در حوزه
توسعه، بهتر است تمرکز خود را از موضوعاتی نظیر استبداد، استعمار، فقر و نابرابری،
دین، اقلیم و نظایر اینها بردارند و به سوی موضوعات مردمشناسی فرهنگی چرخش کنند.
به گمان من دو مساله «ناشنوایی اجتماعی» و «اختلال ارتباطی» دو بیماری فرهنگی است
که جامعه ایرانی (اعم از حکومت و نهادهای مدنی و افراد) به صورت تاریخی به آن
گرفتار است. استبداد یا فقر وقتی بر بستر «ناشنوایی اجتماعی» قرار میگیرند، به
نقطه انفجار میرسند.
توصیههایی که در انتهای نوشته یاد شده آمده است نیز بسیار جدی است.
نویسنده درست میگوید، در ایران امروز، ما همدیگر را نمیبینیم و نمیشنویم، برای
این بیماری کوری و کری، باید کاری کرد. به گمان من مهمترین خطایی که این روزها
ممکن است رخ بدهد این است که به جای «شنیدن» پیام شورشهای اخیر، آن را به خارجیها
منتسب کنیم و دست به سرکوب خشن بعد از واقعه بزنیم.
این هفته به همراه دانشجویانم دومین نشست چهارساعته را با دکتر مقصود
فراستخواه داریم تا درباره اندیشههای او در باب موانع توسعه ملی گفتوگو کنیم. ایده
«کنشگران مرزی» فراستخواه، ایده راهگشایی است. او میگوید برای کاهش تضاد بین
جامعه و حکومت، «کنشگران مرزی»، یعنی نخبگان اجتماعی که توان و مهارت تعامل با دو
طرف را دارند، باید وارد عمل شوند و به مثابه واشری میان جامعه و حکومت عمل کنند.
او انقلابهای گذشته ایران را نیز ناشی از فقدان یا تعداد اندک کنشگران مرزی میبیند.
من به نوبه خود آماده ام و گمان می کنم بسیاری از دانشگاهیان و
کنشگران اجتماعی و سیاسی دغدغهمند دیگر هم آماده باشند که به میان جوانان معترض
برویم و سخن آنها را بشنویم و باب گفتوگوی بیپرده میان نسل جدید و مدیران نسل قدیم
کشور را باز کنیم. اما در شرایط کنونی، این کار نیازمند آن است که دستکم حکومت
«اصل گفتوگو» را بپذیرد تا نخبگان مدنی، «راهکاری اجرایی» برای این امر تعبیه
کنند.
محسن رنانی / ۱۴ دیماه ۱۳۹۶
****
«ناشنوایی» چپ و راست؛ عامل اصلی شورشها
مرتضی کریمی
بازنمود حوادث اخیر در رسانهها و جراید اصولگرایان و اصلاحطلبان
متاسفانه همانی است که بود. هیچ چیز تغییر نکرده است. اصولگرایان بنا به روشهای
نخنماشدهی قبلی این اتفاقات را به آمریکا و اسرائیل نسبت میدهند. اصلاحطلبان نیز
با دستهای خالیتر از همیشه آن را دسیسههایی از طرف اصولگرایان به منظور تضعیف
دولت مستقر و بعد از سراسری شدن آن «مجموعهای از خشمهای بیهدف اما بهحق»
بازنمود میکنند.
اعتراضات چگونه شروع شد؟
گرانی تخممرغ آغازگر اعتراضات نبوده است. ریشهی این اعتراضات نه از
این یا آن اتفاق بلکه بر اثر این مسئله است که تمامی اقشار، طبقات، اصناف، جنسیتها
و افراد احساس میکنند توسط حاکمیت و احزاب چپ و راست مورد «ناشنوایی» واقع شدهاند.
شعارهایی که در تجمعها از طرف مردم داده میشود از طرفی نمایانگر خستگی و استیصال
آنها از وضع موجود و ترس از ادامهی آن، و از طرف دیگر نگرانیها و دلمشغولیهای
اقتصادی، سیاسی و فرهنگی آنهاست.
اگرچه دخالت نیروهایی از داخل (مخصوصا در شروع این حوادث) و خارج از
ایران در تعیین این شعارها یا جهت دادن به آنها انکارناپذیر است اما توجه داشته
باشیم به گواه بسیاری از نظریههای اخیر در جامعهشناسی مردم عروسکهای منفعلی برای
خیمهشببازی این و آن نیستند. حتی ممکن است این افراد با قرار گرفتن در میان جمعها
تا حدودی اراده خود را از دست بدهند اما آنها قدرتِ شنیدن، تحلیلکردن، انتخابکردن
و رفتار مستقل را دارند. بنابراین حتی خندهدارترین شعارها از ظن روشنفکرانِ پشت
کرسینشین، بیانی صادقانه از فکر و اندیشه و آرمان این افراد جان بر لب رسیده است.
این اعتراضات درست از جایی شروع شده است که یک فرد عادی در ابعاد مختلف زندگی
روزمرهی خود احساس کرده است که «ناشنوایی» بر او روا شده، و هرگز امکان شنیده شدن
حرف و درد او، نه از طریق شعارهای اصولگرایان نه از مسیر نامعلوم اصلاحطلبان،
ممکن نبوده است.
معترضان چه کسانی هستند؟
معترضان برخلاف آنچه بازنمود میشود از یک طبقه یا قشر یا سن خاص نیستند.
معترضان تمام کسانی هستند که احساس میکنند از نظر سیاسی حق انتخاب سرنوشت خود را
ندارند. این افراد همان کسانی هستند که حتی در آخرین انتخابات، با هوشیاری و در یک
انتخاب استراتژیک، روحانی را سر کار آوردند، اما احساس میکردند که این شخص منتخب
واقعی آنها نبوده و از کفایت، دانش، شجاعت و صداقت لازم برای «شنیدن» آنها برخوردار
نیست. گروههای تندرو هم تمام تلاش خود را برای ثابت کردن این مسئله به مردم به
کار بستند.
معترضان افراد متخصصی هستند که احساس میکنند نمیتوانند دانش و
مهارت خود را در جامعه به کار انداخته و حاصل نتیجه یک عمر تلاش و کوششان را در
عمل دیده و از کار خود لذت برده و در مسیر حرفهایشان پیشرفت کنند، در حالی که میبینند
افراد بدون تخصص و مهارت لازم موقعیتهای شغلی حساس را اشغال میکنند.
معترضان کارگرانی هستند که در تولید خود سهم نداشته و از حداقل
دستمزد، امتیازات و مزایای کاری برخوردار نیستند و وقتی که برای احقاق حقوق معوقه
خود به شکل قانونی جمع میشوند جوابشان قانونی داده نمیشود و در حالی که هر روز
اخبار اختلاسهای بزرگتری را از رسانهها میشنوند.
معترضان زنانی هستند که احساس میکنند تمایلات، علایق و سلایق آنها
نه تنها در اداره و مدیریت جامعه نقشی ندارد بلکه در زندگی شخصی خودشان نیز اختیار
ندارند. آنها احساس میکنند که صدای آنها توسط مسئولانی که با رای آنها در راس
امور نشستهاند هم شنیده نمیشود. و خلاصه آنکه این افراد کسانی هستند که در زندگی
روزمره و شخصی خود و در انجام امور ابتدایی با سیستم دچار استهلاک و اصطکاک شدهاند.
کافی است که یک بار به هر دلیلی گذارتان به قوه قضاییه افتاده باشد.
کافی است برای انجام یک کار عمرانی به شهرداری مراجعه کرده باشید. کافی است معلم
باشید یا برعکس بچه مدرسهای داشته باشید تا تنتان به تنهی سازمانها و نهادهای
کور و کری خورده باشد که بر دیوارهایشان شعارهای زیبا و دینی تزیین شدهاند. کافی
است بخواهید عصر جمعه یک برنامه سرگرمکننده در تلوزیون ببینید... خلاصه اش کافی
است شهروند باشید و بخواهید یک زندگی ساده و بی دردسر داشته باشید تا در هر لحظه و
هر نقطه از زندگی مورد «ناشنوایی» سیستماتیک مدیران قرار بگیرید.
در این مواجههی فرد با سیستم تقریبا همیشه سیستم است که پیروز است.
همیشه «سیستم» یا همان «نظام»، «فرد»ی را که مورد ناشنوایی قرار گرفته است یا
برعکس فردی را در درون «سیستم» مقصر میکند. مثلا در سقوط یک هواپیما همیشه خلبان،
یعنی فردی که یکی از ماست مقصر است. اصل تفکیک قوا برای حمایت از این «فرد» در
مقابل «سیستم»، سالها پیش ایجاد شده است. بنابراین همه از شنیده شدن رنج و درد و
تنگناهایشان ناامید و خستهاند.
هر گاه صدای واقعی یک شهروند را از صدا و سیمای ملی شنیدیم میتوانیم
امیدوار باشیم که دیگر سیستم ها هم به نفعِ فرد فردِ مردم اصلاح شوند و مثلا یک
فرد در مواجهه با شهرداری یا قوه قضاییه (در صورت حق داشتن) به حقاش خواهد رسید.
اما فاجعه فقط به همینجا ختم نمیشود. اوج «ناشنوایی» در امر عمومی است، جایی که
حکومت مسئول مستقیم و مهمترین بازیگر آن است. فضاهای عمومی، مسایل و مشکلات عمومی
-از حمایت از آزادیهاٰی عمومی و بسترسازی برای تشکلات سیاسی یا صنفی گرفته تا
سامانبخشی بحرانهای طبیعی، مساله محیط زیست و آلودگی هوا- حوزه مستقیم مدیریت
حاکمیت است. در این حوزه افراد نمیتوانند با صرف هزینههای شخصی مشکلات را مرتفع
کنند. دلنگرانی های مردم از طرف حاکمیت «شنیده» نمیشود در حالی که آنها نمیدانند
که بودجههای دولتی و مالیاتهایی که پرداخت میکنند در چه راههایی در داخل یا
خارج از ایران خرج میشود.
از رنجِ رنجبران بکاهید
اما وجه ممیز تجمعات اخیر با اعتراضات پیشین چیست؟ حاکمیت با مداخله
در زندگی شخصی افراد عادی، بیخیالترین افراد در جامعه ایران را نیز سیاسی و مورد
«ناشنوایی» قرار داده است. از طرف دیگر، در تضاد منافع نیروهای کارگر، رنجکشیده و
بیپناه با کارفرمایان نه تنها طرف مردم ستمدیده را نگرفته بلکه در بسیاری از
موارد بر علیه آنها «ناشنوایی» به خرج داده است. بدین ترتیب قشر وسیعی از افراد غیرسیاسی
دیگر را از طبقات متفاوت به خیل معترضان افزوده است. عدم رسیدگی لازم حکومت به
زلزله زدگان در کرمانشاه این احساس را در مردم به وجود آورده است که سرنوشت آنها
برای حاکمیت مهم نبوده و حتی زلزله هم گوشهای آنها را ناچار به «شنودن» نخواهد
کرد.
انتشار بودجههای کلانی که به نهادهایی خاص تعلق گرفته است، همزمان
با اخبار موج گرانیهای جدید تنها علل پایانیای بود که به همراهِ اتفاق مشهد مثل
سه قطره خون طاقت پیاله را لبریز کرد. مسلما برخی از جناحها و جریانات سیاسی در
داخل و خارج از ایران به سو استفاده از شرایط فعلی پرداخته و افرادی نیز تحت تاثیر
آنها قرار گرفتهاند. اما معتقدم اگر به پای صحبت بسیاری از مردم در خیابانها بنشینید
آنها تحلیل بسیار دقیقی از وضعیت تاریخی و اجتماعی ایران یا دست کم خودشان دارند.
شاید آنها در تئوریپردازیها، مهارت لفاظی روشنفکران را نداشته باشند اما به خوبی
میفهمند که شرایط تا چه حد پیچیده است و این اعتراضات خیابانی میتواند منجر به
چه سو استفادههای داخلی یا خارجی شده یا چه مصیبتهایی را برای آنها یا باقی
افراد جامعه به بار آورد.
روشنفکران دولتی و افراد طبقهی متوسط، مجلسنشینان اصطلاحطلبی که
از حقوق 5 ملیونی خود مینالند قدرت فهم «گرسنگی» را ندارند. آنها به دلیل شرایط زیستی
متفاوت نمیتوانند درک کنند که گرسنگی چگونه میتواند گوشهای آدمی را «ناشنوا»
کند. وقتی این گرسنگیِ ناشنواکننده در مقابل خود یک «ناشنوایی» دیگر را احساس میکند
که بیتفاوت به فریادها و رنجها و استغاثههاست، «مطلق» میشود. ناشنوا، نسبت به
سرنوشت حاکمیت، جامعه مدنی و اصلاحطلبانِ ناشنوا و حتی نسبت به سرنوشت خودش. چه
فرقی میکند که مثل آن دو دختر اصفهانی خودت را از پل به پایین پرتاب کنی یا پل
را ویران کنی؟
بله، جه تمایز این اعتراضات این است که این مردم رنج کشیده و مورد
ظلم واقع شده «نان»ی ندارند که از ترسِ به خطر افتادن آن به خانهها برگردند و فهمیدهاند
که نان «دیگرانِ ناشنوا» در بازگشتن آنها به خانه است. آقایان خانمها، توجه داشته
باشید که نان، فقط مربوط به شکم هم نمیشود! بسیاری از همین افراد اگر توسط مسئولین
«شنیده» میشدند بر شکم خود سنگ بسته و گرسنگی را تحمل میکردند. نان، شنوایی است.
باور کنید، باور کنید بسیاری از گرسنگان کف خیابان، گرسنهی احترام، ارزش، محبت و
عشقاند.
چه باید کرد؟
توصیهی اصلی من به خودمان است. روشنفکرانی که به دلیل خاستگاه طبقاتی
متفاوت و عدم مطالعه و حضور مشارکتی در بین اقشار مختلف جامعه درک درستی از شرایط
موجود و تنگناهای مردم نداشته و بهترین اطلاعاتمان از سنجشهای آماری و مقالات علمیپژوهشی
بیهودهای است که در دانشگاه، به قصد ارتقای علمی و خوردن «نان» مجبور به ارتکاب
آن هستیم! توصیهی من این است دست از قرض دادن نان به یکدیگر برداریم، به میان
تودههای مردم برویم و به جای دادن آدرس غلط و تحقیر مردم، به فکر کاستن رنج آنها
باشیم.
توصیهام به اصولگرایانی که به ارزشهای دینی انسانی و اخلاقی پایبندی
دارند و حسابشان از کسانی که کاسبان آشوب و بلوا هستند جداست این است که دلخوش به
تکرار الگوهای رفتاری با اعتراضها، نسبت دادن این رفتارها به نیروهای بیگانه و کلیشههای
نخنمایی شدهی دیگر توسط بلندگوهای رسمی نباشید. به میان مردم بروید و درد آنها
را «بشنوید». صداقت گوشهای شما امروز، این امکان را حفظ خواهد کرد که فرداروز زیست
مسالمتآمیز افراد مختلف از هر دین و اقلیت و طایفهای در کنار یکدیگر ممکن شود، و
برعکس. اگر میخواهید فرزندان دیندارتان امکان زندگی در این جامعه را با حفظ
احترام متقابل داشته باشند، امروز وقتش است. شنیدن صدای مردم، ایران را از فرو
افتادن به دامان جنگ و آشوب به رهبری رجویها و سلطنتطلبها و پوپولیستهای جاهلی
چون ترامپ نجات خواهد داد.
همچنین سخنم با آقای روحانی این است که بنده به شما رای دادهام، پشیمان
هم نیستم و همچنان مطالبهگری مسالمتآمیز را در شرایط فعلی جامعه و منطقه بهترین
استراتژی برای بهبود امور میدانم. بیشترین انتظار مردم برای «شنیدهشدن» از طرف
شماست. شما نه تنها باید به شکل عملی، بشنوید، و گوشهای خود را باز نگه دارید
بلکه باید «بگویید». مشکلات ایجاد شده برای دولت را با شفافیت و صداقت با مردم در
میان بگذارید. بودجهها را مورد بازنگری و اصلاح قرار دهید. به وظایف قانونی خود
که اجرای قانون اساسیست و مخصوصا به وعدههای انتخاباتی خود، عمل کنید و مطمئن
باشید که مردم از هر جناح و سلیقهای در صورت دیدن صدقِ رفتار، حامی شما خواهند
بود.
تا دیر نشده است، افراد معتمدتر را به میان مردم بفرستید، چند روزِ
مشخص را برای گردهمایی مردم، با حمایت نیروی انتظامی و حضور مسئولین برای «شنیدن»
حرفهای مردم معرفی و اعلام کنید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر