صفحات

۱۳۹۷ تیر ۲۶, سه‌شنبه

تزهائی درباره روابط ايران و امريکای ترامپ


در بر رسی تحولات منطقه خاور ميانه بايد در ابتدا به زمينه های مهم و موثر نگاه کنيم. به عبارت ديگر از مبانی ای شروع کنيم که بر روند تحولات سياسی اثر می گذارند. منظورم مسائلی هستند که در متن تحولات و روندها قرار دارند. به عبارت ديگر روندهائی که چارچوب تحولات گوناگون را فراهم می آورند، که سايه آنها در هر صورت روی مسائل مشخص هم به جای می مانند.

تز اول- نوعی از توازن قوا در جهان وجود دارد. سايه همين توازن قوا بر تحولات هر منطقه هم تاثير می گذارد. هم اکنون نتيجه روابط امريکا و کره شمالی، جنگ تجارتی (که عمدتا بين چين و امريکاست)، و بالاخره مناقشه امريکا و ايران، موضوعات حاد جهانی به شمار می روند و نوسانات هر کدام از آنها بر موضوعات ديگر هم تاثير می گذارند.
سياستهای آقای ترامپ بر مبنای توازن قوائی قرار دارند که در گذشته واقعيت داشتند ولی اين سياستها، توازن قوای -در حال حاضر- موجود را به رسميت نمی شناسند.
در پايان جنگ جهانی دوم، توليد ناخالص ملی امريکا برابر با توليد کل ديگر کشورهای جهان بود. هر جا که امريکا سر کيسه را باز می کرد تمام اقتصاد آنجا را زير و رو می کرد. همين تفوق اقتصادی و صنعتی امريکا بود که اين کشور را – عليرغم حضور بلوک سوسياليستی – به آقای جهان تبديل می کرد و به امريکا فرصت می داد که برنامه های خودش را پياده کند.
اکنون اين توازن قوا به هم خورده است. اما مبنای سياستهای ترامپ همان برتری نيمه دوم قرن بيستم است. واقعیتی که زمانش به سر آمده است. اکنون ترامپ طبل جنگ تجارتی را کوبيده است. آقای ترامپ عليه چين ، اتحاديه اروپا و کانادا اعلام جنگ کرده است. به نظر می رسد توازن قوای جاری دست آخر برنده خواهد شد. مهم نيست که ترامپ به چه منظوری به اين جنگ پرداخته است. دير يا زود( و احتمالا زودتر – در دوره رياست جمهوری ترامپ) نتيجه اين جنگ روشن خواهد شد.
هر چه که مشکلات امريکا در پیشبرد سیاستهای کنونیش روشنتر می شوند، دست امریکا در پیشبرد دیگرسیاستهایش هم کوتاهتر می شود.
بدین عبارت تاکتیک کشورهائی که زیر فشار قرا رمی گیرند، به تعويق انداختن رودرروئی با امریکاست. بازهم به عبارت دیگر، زمان به نفع بقيه دنیا و به ضرر سیاستهای ترامپ است.
تزدوم - تحول در نظم خاورميانه .يک واقعيت اينست که با رشد سريع چين، توازن قوای جديدی در عرصه جهانی پديد آمده است. همه دنيا از اين موضوع خبردارند و هر کس از زاويه منافع خود، بدان می نگرد و برنامه (ناگفته ولی دراز مدت) می ريزد.
امريکا مجبور است که حداکثر قوای خود را برای مقابله با چين به شرق آسيا سوق دهد. از طرف ديگر امريکا نمی خواهد هيچ کدام از منافع خود را در خاورميانه ازدست بدهد و حاضر است که با تمام قوا از اين منافع دفاع کند. می بايد نظم نوينی در خاورميانه برقرار شود که نيروهای ديگری – به نمايندگی امريکا – نقش ژاندارم محلی را به عهده گيرند.
مشکوکم که این چنين توطئه ای در پس ذهن بعضی کشورها مخصوصا امريکا و اسرائيل قرار داشته باشد.
می بايد خاورميانه به مجموعه ای از کشورها و دولتهای ضعيف تبديل شود که -حتی اگر رهبرانش هوا و هوسی کردند - آنها نتوانند به سادگی از کنترل نظم جديد به در آيند. برای درک بهتر اين مقوله، يادمان باشد که تا همين اواخر، سوريه و عراق دو کشوری بودند که هر کدام نيروی نظامی جدی ای داشتند و از درجه ای از استقلال برخوردار بودند. حالا اينها به کشورهائی تبديل شده اند که در هر صورت بايد از ديگران تمکين کنند .
نگاهی به سیاستهای عربستان و اسرائیل نشان می دهد که در تقریبا دو دهه گذشته این دو کشور سیاستهائی هر روزه مستقل تر از امریکا داشته اند.
در واقع لابی قدرتمند صهیونیستها در امریکا موفق شده است که سیاستهای امریکا را بر مبنای منافع درازمدت اسرائیل جهت بدهد.
عربستان هم نقشی مستقل تر از گذشته را در پیش گرفته است.
نظم جديدی در خاورميانه بايد شکل بگیرد. این تغییر نظم معمولا بدون جنگ و خونریزی سنگین اتفاق نمی افتد. جنگ سوریه بخشی از همین برنامه برای جا انداختن نظم جدید به شمار می رود..
سرنوشت سوريه به یک مسئله گرهی در تلاش بری تعيين ابعاد نظم نوين خاورميانه تبديل شده است. طرفين دعوا – رژيم اسد، ايران و روسيه، در مقابل امريکا، قطر و عربستان – استراتژی پيروزی نظامی داشتند.
به نظر می رسد که جنگ سوريه کمابيش به اتمام رسيده و رژيم اسد از اين جنگ پيروز در آمده است. همين موضوع يکی از عوامل مهم افزايش تنش در خاورميانه شده است. نمی دانم امریکا و روسیه در این مورد به تفاهم خواهند رسید. می توان انتظار داشت که این موضوع در بده بستان بین دو نیرو مطرح باشد ولی روسیه به کارت برنده سوریه اهمیت فراوانی می دهد و فکر نمی کنم به ارزانی حاضر به تاخت زدن سوریه شود.
تز سوم – استقلال نسبی همه کشورهای منطقه. علاوه بر اسرائیل و عربستان سعودی، دو کشور دیگر هم همین استقلال نسبی را نشان می دهند. توجه شما را به روند سیاستهای ترکیه و قطر جلب می کنم.
اول ترکیه، این کشور هنوز هم عضو ناتو و متحد امریکا بشمار می رود. ولی کسب قدرت دیکتاتورمآبانه اسلامیستها در ترکیه، همراه با نگرانی از قدرتیابی روزافزون کردهای منطقه (که مایه اصلی نگرانی ترکهای ترکیه است) این کشور را به سوی کسب سیاستهائی مستقل از امریکا – و در موردسوریه کاملا خلاف سیاست امریکا – گرایش داده است.
دوم قطر، این کشور یکی از شیخ نشینهای خلیج فارس و ساخته دست سیاستمداران امریکا و بریتانیاست. وابستگی قطر به امریکا تا به آنجاست که میزبان بزرگترین پایگاه هوائی امریکا ( در خارج از خاک امریکا ) است و در فجایع سوریه نقشی فعال داشته است. قطر، به همراه پنج شیخ نشین دیگر خلیج فارس، اتحادیه نظامی ای دارند که قرار بود نقش منبع قدرت و به عبارتی ژاندارم منطقه را بازی کند. ( این اتحادیه در حال حاضر به دو تکه شده است. در یک طرف عربستان، امارات متحده - و ساتراپی بحرین- قرار گرفته اند و در طرف دیگر قطر و کویت ، به همراه کمکهای خجالتی و محتاطانه سلطان نشین مسقط.
با تمام اینها، رهبران قطر نسبت به آمال ناسیونالیستی اعراب وفادار مانده اند و از همین زاویه است که می توان سیاست قطر در مورد فلسطین (و مخصوصا نسبت به حماس در نوار غزه ) را توضیح داد. گرایشات ایده ئولوژیک رهبران قطر در این برخوردشان به فلسین نقش بازی نمی کند.
اما در حال حاضر ضرورت همبستگی و همکاری آشکار اسرائیل و عربستان احسا س شده است. این خیانت به آمال اعراب می تواند باعث موج انفجاری شورش و انقلاب در دنیای عرب باشد. به همین دلیل است که عربستان به همراه دیگر متحدینش به یکباره با قطر قطع رابطه کردند. ( اخیرا هم درز داده شده که عربستان می خواهد کانالی به دور کشور قطر حفر کند و این کشور را به جزیره ای منزوی تبدیل کند! ).
تز چهارم - نگاهی به تاريخ تحولات خاورميانه روشن می کند که هر چند جمهوری اسلامی بهره فراوانی از نفوذ در کشورهای همسايه برده است ولی جمهوری سلامی در هيچ موردی آغاز کننده اين فرايند نبوده است.
حمله امریکا به افغانستان و از بین بردن حکومت طالبان فرصت مناسبی به جمهوری اسلامی داد که نفوذ خود را در آن کشور بسط دهد. تجاوز امریکا به عراق فرصت مشابهی در اختیار جمهوری اسلامی قرار داد. حمله اسرائیل به لبنان، فرصتی فراهم کرد که حزب الله لبنان – و در نتیجه جمهوری اسلامی – به قدرت بی همتائی در لبنان دست پیدا کند. بالاخره سیاست آشفته و پرخاشجوی بن سلمان به جمهوری اسلامی فرصت داد که حوثی های یمن را به سوی جمهوری اسلامی نزدیک کند.
جمهوری اسلامی عمدتا سياستهای پراگماتيکی را دنبال می کند. اين سياستها در اساس خود، هدف و آرزوی برقراری رهبری جهان اسلام را در بر دارند ولی جمهوری اسلامی در رسيدن به آمال خود هيچ عجله ای به خرج نمی دهد.
تز پنجم – نقطه ضعف جمهوری اسلامی، خطر حمله نظامی نيست. اگر جنگی بين امريکا و ايران در بگيرد، ايران شاهد فاجعه خواهد شد ولی طرف مقابل هم تلفات استراتزيک و دراز مدتی خواهد داشت. علاوه بر آن، به نظر می رسد که آقای ترامپ به دنبال راههای کم خرج می رود و بنابراین تشدید تحریمهای اقتصاد را به کار خواهد گرفت.
از طرف دیگر، نقطه ضعف جمهوری اسلامی فشار اقتصادی و تحريمهای فلج کننده است.
به اين ترتيب روشن نيست که چه پيش می آيد ولی هنوز هم بايد جنگ نظامی ايران و امريکا را بيشتر به مثابه برنامه مشترک اسرائيل و عربستان ديد. اسرائيل ، آتش بيار معرکه و عربستان ، پشتوانه مالی هزينه های مربوطه.
تز ششم- سياست جمهوری اسلامی
شاخصهای بين المللی سياست جمهوری اسلامی شعار مرگ بر امريکا و مرگ بر اسرائيل هستند. اين دو شعار لطمه های فراوان به ايران زده اند. ما را در سطح افکار عمومی اروپای غربی و امريکای شمالی ايزوله کرده اند و توجيه ساده ای برای خصومت غرب نسبت به ايران فرهم آورده اند.
این شعارها فقط برای خوراک داخلی داده می شوند و هیچ مابه ازای بیرونی ندارند. رهبرانی مملکت را به دم تیغ می برند تا بتوانند در تصفیه حسابهای داخلی و کنار زدن دیگر اندیشان بهره برند.
مجید سیادت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر