از هرجهت که نگاه
کنیم، با این واقعیت مواجه میشویم که موضوع انتخابات چیزی جز ترفندی سیستماتیک، ذاتی،
همهجانبه و طبعاً مداوم؛ اما بهلحاظ وقوع، پریودیک و توطئهگونه برای بقای بورژوازی
نیست. بهبیان دیگر، موضوع انتخابات حقهبازی سیاسی است؛ و موضوع این حقهبازیِ انتخاباتی
در مقابل تودههای مردم (و بهویژه در مقابل مردم کارگر و زحمتکش) چیزی جز فریبِ ایدئولوژیک
آنها نیست، که باید سرسپردگی کارگران و زحمتکشان در مقابل وضعیت موجود را برای طبقهی
بورژوا بهارمغان بیاورد. منهای جوهرهی ایدئولوژیک و فریبآمیز این حرکت بهاصطلاح
دموکراتیک که بههرصورت سرکوبکننده است؛ اما وقوع آن معمولاً بهنقطهای میرسد که
یک دوگانگی را القا میکند: دوگانگیِ بین آنچیزی که «بد» تعبیر میشود با آن چیزی
که «بدتر» تصویر میگردد. بدینترتیب استکه کارگزاران جناحهای مختلف سرمایه در برنامهای
مشترک و قابل تعبیر بهتوطئه، بخش عظیمی از جمعیتِ بیتوجه بهانتخابات و موضوع انتخاباتی
را با این فریب که وضع موجود از این که هست، بدتر خواهد شد، بهپای صندوقهای رأی میکشانند
تا مُهرِ تثبیتِ خودرا برکلهی آنها بکوبند.
چیستی و چرایی انتخابات
از پسِ دهها جلد کتاب، صدها مقالهی مارکسی و مارکسیستی
و هزاران تجربهی عینی میتوان ادعا کرد که پدیدهی انتخابات در جامعهی سرمایهداری،
منهای زمان ویا دولتی که درگیر آن است، و همچنین صرفنظر از ویژگیهای کشورهای مختلف
(اعم از پیشرفته یا درحال توسعه)، در نهایتِ جدیت برگذاریِ دمکراتیک خویشْ میبایست
راهگشای معضل یا معضلاتی باشد که گسترش مناسبات سرمایهدارانه را مانع شده و روند
انباشت سرمایه را بهکندی کشانده است. اما ازآنجاکه سرمایه فراتر از انتزاع عقلانیِ
لازم برای بررسی و تحقیق، و علیرغمِ موجودیت و گسترهی اجتماعی خویش، واقعیتی انضمامی
و متکثرالوقوع استکه در خاصهها، شکلهای مختلفِ وجودی و مناسبات مالکیتِ خصوصی خودمینمایاند؛
از اینرو، انتخابات درعینحال رویدادی گشوده بهحل ستیز اقشار و گروهبندیهای درونی
طبقهی صاحبان سرمایه نیز هست.
اگر بپذیریم که بورژوازی
بدون انقلابات پیاپیِ تکنولوژیک امکان وجودی خود را از دست میدهد، درعینحال باید
بپذیریم که انقلابات تکنولوژیک با پیدایش مناسبات، اشکال و گروهبندیهای جدیدِ سرمایه
همراه است که بهکُنشِ نهادهای تعادلبخشندهای نیاز دارد تا رویههای سیاسی و حقوقی
را متناسب با تحولات سرمایه بازبیافریند و تناسب تازهای از قدرت را برای صاحبان آن
برقرار سازد. این جابهجایی و تحول سیاسی بهعهدهی آن نهادهایی استکه معمولاً بهطور
دورهای درگیر اشکال مختلف انتخابات میشوند؛ و درعینحال، بهعنوان جزیی از مراسم
انتخاباتیْ هیجانات سیاسی طبقهی حاکم را نیز بهکلیت جامعه تعمیم میدهند و تحمیل میکنند.
گرچه همهی این تحولات
و راهگشاییها در درون طبقهی سرمایهدارِ حاکم واقع میشود؛ اما این طبقه در جامعهی
سرمایهداری در تقابل با طبقهی دیگری مادیت و هویت گرفته است که موجودیت آن از جمیع
جهات (یعنی: از جنبهی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و تاریخی) با موجودیت او در تضادی شدتیابنده
قرار دارد. بنابراین، یکی از وظایف غیرقابل چشمپوشی نهادهای تعادلبخشندهی انتخاباتی،
ایجاد توازن و تعادلی تازه بین طبقهی صاحبان سرمایه و طبقهی کارگر است. موضوع این
شکل از تعادلآفرینیِ انتخاباتی ـدر واقعـ تعیین شکل و شیوهی سرکوبهای اقتصادی،
سیاسی و اجتماعی است. نتیجه اینکه اشکال مختلف انتخابات و بهتبعیتِ آنْ نهادهای
مختلف انتخاباتی و منتخب بهعنوان جنبههای مختلف یک واقعیت حجمی و در همهی جوامع
سرمایهداری کارکردی سهجانبه و درعینحال بههم پیوسته دارند. این کارکرد سهجانبهی
بههم پیوسته و طبعاً بدون و تقدم و تأخر، بهاین ترتیب است:
■ رتق و فتق معضلاتیکه گسترش سرمایه و انباشت آن را کند میکند.
تحلیل دیالکتیکی و مشاهدات فراوان تاریخی حاکی از این استکه کندکنندهترین عامل که
گاهاً تا حد بازدارندگی پیش میرود، مبارزهی وجودی کارگران بهعنوان فروشندگان نیرویکار
و تولیدکنندگان ارزش اضافی است. حتی بحرانهای ادواریِ ساختاری سرمایه هم بدون واکنشهای
مبارزاتی طبقهی کارگر واقعهی سادهای مینمایند. بنابراین، یک سویِ چارهجویی در
مقابل معضلاتیکه گسترش سرمایه و انباشت آن را کند میکند، تعیین میزان، اشکال، ابعاد
و الویتهای سرکوبِ اقتصادیـسیاسیـاجتماعی طبقهی کارگر است. در اینجاست که سازمانیافتگی
تودههای کارگر (هم از جنبهی کمّی و هم بهلحاظ کیفی) بهعاملی مؤثر و حتی تعیینکننده
تبدیل میشود.
■ حل و فصل اختلافات اقشار و گروهبندیهای درونی طبقهی صاحبان
سرمایه که معمولاً در اثر تحولات تکنولوژیک، تحول در ترکیب ارگانیک سرمایه، دگرگونی
در چگونگی و میزان صدور سرمایه، و رقابتهای امپریالیستی شکل میگیرند؛ بنا بهابتکار
اتاقهای فکر و مدیران سرمایه بهشکل راهکار یا سیاستهای «جدید» خود مینمایانند.
گرچه جدال در اینجا برسرِ بازآفرینی و نوزایی آن شیوههایی است که سرمایه را بهشکل
خاص و معمولاً تازهای تا حد مطلوب بهانباشت میرساند. اما ازآنجاکه اشکال جدید
انباشت سرمایه بدون تمکین طبقهی کارگر بهسیاستها و راهکارهایِ از نگاه سرمایهدارانه
تازه، در حد حرف و تخیل باقی میمانند؛ از اینرو، حتی حل و فصل اختلافات اقشار و گروهبندیهای
درونی طبقهی صاحبان سرمایه ـهمـ بدون «تمشیت» (یعنی: سرکوبِ) طبقهی کارگر غیرممکن
است. نتیجه اینکه بورژوازی حتی برای حل و فصل اختلافات درونی خود ـهمـ ناگزیر بهسرکوب
تودههای کارگر و زحمتکش است.
■ ازآنجاکه پتانسیل مبارزاتی طبقهی کارگر میتواند تا جایی انکشاف
پیدا کند که حتی کلیت ماشین دولتی و اقتدار طبقاتی صاحبان سرمایه را درهم بشکند و طبقهی
سرمایهدار نیز برچنین پتانسیلی آگاهی دارد؛ ازاینرو، سرکوب مبارزات کارگری و کاهش
پتانسیل قابل انکشاف آن در ابعاد گوناگونِ اقتصادی، سیاسی و اجتماعی یکی از دغدغههای
دائم دولت و طبقهی صاحبان سرمایه است. اما ازآنجاکه هدف از سرکوبِ کنشها و پتانسیل
مبارزاتی کارگران و زحمتکشان الزاماً کشت و کشتار یا دار و درفش نیست، و آنچه مقدم
برهمهی اینها و حتی بهعنوان نتیجهی اینگونه واکنشهاْ مطلوبِ گروهبندیهای بورژوازی
است، تمکین تودههای کارگر و زحمتکش بهنظام موجود و پذیرش جاودانگی آن است؛ و نیز
ازآن جاکه اِعمال شیوههایی که چنین پذیرش و تمکینی را بهطور نسبی درپی داشته باشند،
امر بسیار پیچیده و پرهزینهای است و از پس بحث و جدلهای عریض و طویل، و نیز برآیند
منافع اقشار و گروهبندیهای گوناگون سرمایه میتواند بهسیاست و رویه مدیریت جامعه
تبدیل شود؛ از اینرو، بورژوازی ناگزیر بهرعایت ایجاد تعادل و توازن (ویا بهعبارت
دقیقتر) رعایت دموکراسی در درون خودْ برای اِعمال دیکتاتوری در بیرون خویش است. نتیجه
اینکه مقامهای منتخب، در کنار وظایف دیگر و چهبسا مقدم برهمهی آنها، همچنین وظیفه
دارند تا از زاویه منافع گروهبندی خود، امر ایجاد اطاعت (یعنی: اِعمال ترکیب پیچیدهای
از اشکل گوناگون سرکوب) را نیز بهاجرا درآورند.
انتخابات بهمثابهی
ابزارِ اعمال هژمونی بورژوازی
در مقابل نظریهپردازانی که بهنوعی پایان انتخابات
و دموکراسی بورژوایی را بهانحاءِ گوناگون و حتی با دیدگاههای مختلفالجهت اعلام میدارند،
براساس مشاهده و تعقل دیالکتیکیـماتریالیستی باید گفت که یکی از مهمترین (و در بسیاری
موارد مهمترین) علت وجودی و نتیجهی اشکال مختلف انتخابات ایجاد هژمونی اجتماعی و
اِعمال سلطهی ایدئولوژیکِ بورژوایی است. اگر چنین سلطهای (که معادل فکر کردن تودهی
وسیعی از کارگران و زحمتکشان با کلهی بورژوازی است) وجود نداشته باشد، از میان احتمالِ
وقوع رویدادهای مختلفْ وقوع دو رویداد از بیشترین شانس برخوردار خواهند بود: یکی،
سرنگونی انقلابی و سوسیالیستی دولتِ پاسدار سرمایه و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا؛
و دیگری، برپایی جوخههای اعدام در هرکوی و خیابان و بَرزنی! چرا؟ برای اینکه نه تنها
بورژوازی، بلکه بردهداران یونان و رُم نیز بدون سلطهی ایدئولوژیک (که معادل پذیرش
و درونی کردن نظم و معیارهای ناشی از نظم موجود است)، نمیتوانستند براساس قدرت شمشیر
بقای چندانی داشته باشند
از هرجهت که نگاه
کنیم، با این واقعیت مواجه میشویم که موضوع انتخابات چیزی جز ترفندی سیستماتیک، ذاتی،
همهجانبه و طبعاً مداوم؛ اما بهلحاظ وقوع، پریودیک و توطئهگونه برای بقای بورژوازی
نیست. بهبیان دیگر، موضوع انتخابات حقهبازی سیاسی است؛ و موضوع این حقهبازیِ انتخاباتی
در مقابل تودههای مردم (و بهویژه در مقابل مردم کارگر و زحمتکش) چیزی جز فریبِ ایدئولوژیک
آنها نیست، که باید سرسپردگی کارگران و زحمتکشان در مقابل وضعیت موجود را برای طبقهی
بورژوا بهارمغان بیاورد. منهای جوهرهی ایدئولوژیک و فریبآمیز این حرکت بهاصطلاح
دموکراتیک که بههرصورت سرکوبکننده است؛ اما وقوع آن معمولاً بهنقطهای میرسد که
یک دوگانگی را القا میکند: دوگانگیِ بین آنچیزی که «بد» تعبیر میشود با آن چیزی
که «بدتر» تصویر میگردد. بدینترتیب استکه کارگزاران جناحهای مختلف سرمایه در برنامهای
مشترک و قابل تعبیر بهتوطئه، بخش عظیمی از جمعیتِ بیتوجه بهانتخابات و موضوع انتخاباتی
را با این فریب که وضع موجود از این که هست، بدتر خواهد شد، بهپای صندوقهای رأی میکشانند
تا مُهرِ تثبیتِ خودرا برکلهی آنها بکوبند. [برای مثال، در همین انتخابات آمریکا
که بهیک جنجال مدیایی نیز تبدیل شده است؛ تقریباً تمام افرادی که مادرزاد دموکرات
نبودند و بههیلاری کلینتون رأی دادند، از این جمعیتِ بیتوجه بهانتخابات و موضوع
انتخاباتی بودند]. واقعیت این استکه وقتی شخصِ مفروضی (اعم از کارگر، خردهبورژوا
یا بورژوا) تصور میکند که با شرکت خود در انتخابات مانع «بدتر» شدن اوضاع و احوالِ
خود و جامعه شده است، عملاً خودرا متعهد و موظف ساخته تا بهآن چیزی که انتخاب میشود،
وفادار بماند و در مقابلش دست از پا خطا نکند.
براساس همین بسترِ
قابل تعبیر بهخوداراضایی سیاسی و همگانی است که بورژوازی فرهنگ و ایدئولوژیِ وجودی
خودرا بیش از پیش گسترش میدهد تا بههنگام «لزوم» رنگ و آب ناسیونالیستی بهآن بزند؛
و در جبهههای «میهنی» دهها هزار رأیدهندهی آرام دیروز را در راه «آزادی» مامِ
میهن سرمایه بهپشتههایی از کشته تبدیل کند. گرچه همهی این کنشهای پیوسته و پیاپی
برخاسته از ذات سرمایه است؛ اما تحقق آن بهلحاظ شکل و از جنبهی سیاسی چیزی جز توطئهای
مداوم برعلیه مردمی نیست که بهلحاظ طبقاتی فاقد آگاهی و تشکلاند. حقیقت این استکه
وقوع جنگ که ذاتی سرمایه و رقابتهای وجودی آن است، درعینحال تاوانی است که مردم کارگر
و زحمتکش در ازاری عدم آگاهی و تشکل طبقاتی خود میپردازند. بنابراین، تشویق مردم
بهحضور در انتخابات بههردلیل و بهانهای تشویق مردم بهاینگونه تاوانپردزایهاست.
شکی در این نیستکه
رقابت، درگیری و ستیز جناحبندیهای بورژوازی برای دستیابی بهموقعیتهای کموبیش
مهم سیاسی از طریق انتخابات کاملاً جدی است. گسترهی این جدیت تاآنجاست که حتی بعضاً
بهدرگیریهای مسلحانه و برخوردهای خونین نیز میانجامد. معهذا، اگر پذیرفته باشد و
ما نیز پذیرفته باشیم که انتخابات بهلحاظ موضوع، مضمون و نحوهی اجرا تماماً فریبآمیز
است و مهمترین نتیجهاش اِعمال هژمونی بورژوایی است؛ پس، در جستجوی منشأ و اساس این
فریب، نباید در جستجوی تبانیِ جناحها و رقبای انتخابتی در مقابل مردم باشیم. گرچه
احتمال وجود تبانیِ رقبا و جناحهای حاضر در انتخابات و حتی آن گروهبندیهایی که بههردلیلی
در انتحابات شرکت نکردهاند، همواره محتمل است؛ اما آنچه در این میان اساس فریب را
تشکیل میدهد، نَفْس رقابت و ستیز هریک از جناحها برای دستیابی بهپستهای سیاسی
است: پستهایی که بهواسطهی آرایی بهدست میآید که منافع بورژوازی را که بهمعنیِ
استثمار و سیهروزیِ کارگران و زحمتکشان است، منافع همگان تصویر میکند.
بدینسان است که جناحبندیهای
بورژوازی ضمن رقابت و ستیز با یکدیگر، فریب و تحمیق ایدئولوژیک خویش را ـعملاًـ در
جبههای واحد بهپیش میبرند. بههرروی، نباید فراموش کرد که تخالفِ اقشار، گروهبندیها
و حتی افرادِ سرمایهدار، وحدت خویش را در نفْس وجودی سرمایه مییابد که ناگزیر اجتماعی
است. از دیگرسو، این واقعیت تعیینکننده را نیز نباید فراموش کرد که: آنچه تخالفِ
بهوحدت رسیدهی سیاسیِ جناحهایِ طبقهی سرمایهدار را استحکام میبخشد و در دولت
بهکنشهای واحد میرساند، خاصهی اجتماعی سرمایه استکه مادیت و بقای خویش را مرهون
بقای تضاد شدتیابنده بین سرمایه و نیرویکار است. بنابراین، ضرورت رهایی کارْ مستلزمِ
گسیختن این اجتماعیت در برابر سازمانیابی طبقاتی کارگران و زحمتکشان در چهره و گسترهی
اجتماعی آن است. این درصورتی استکه حضور در انتخابات، در اغلب قریب بهمطلق موارد،
چیزی جز انتخاب اجتماعیت سرمایه نیست.
انتخابات بهمثابهی تابعی از مبارزهی طبقاتی
مجموعهی افراد، نهادها، رفتارها، فرهنگها،… و
مناسبات مختلفی که موضوع محوری و هویتبخشندهشانْ مالکیت برابزارها و ادوات لاز برای
تولید اجتماعی است، بهعنوان کلیتی درهم تنیده و غیرقابل تفکیک، طبقهای را میسازند
که مهمترین خاصهاش ـچهبساـ فراتر از مالکیت برابزارها و ادوات تولیدی، حاکمیت
سیاسی و سلطهی ایدئولوژیکاش برکلیت جامعهای است که بهدرستی جامعهی سرمایهداری
نامگذاری شده است. این مجموعهی درهم تنیده و غیرقابل تفکیک که شاخص عمدهی درونیاش
دو قشر عمدهی مسلط و غیرمسلط در دو شکل مالکیت سرمایه و وجود بعضی گروهبندیهای سرمایهدارِ
«نو» و همچنین گروههای روبهاضمحلال است،
بهلحاظ بیرونی محدود و مشروط بهمجموعهی بسیار وسیعی از افراد، نهادها، رفتارها،
فرهنگها،… و مناسبات مختلفی است که موضوع محوری و هویت بخشندهی آنها مالکیت برنیرویکار
خویش و «آزادی» فروش آن بههریک از خریدارانِ طبقهای استکه موضوع محوریِ وجودشْ مالکیت
برابزارها و ادوات لازم برای تولید اجتماعی و طبعاً خرید نیرویکار برای جذب ارزش اضافی
و سود است.
گرچه این دو طبقه
بنا بهخاصههای وجودی خویش (یعنی: فروش و خرید نیرویکار یا تولید و جذب ارزش اضافی)
متقابلاً بههم وابستهاند؛ بدون یکدیگر لاوجود خواهند بود و بهشدت از یکدیگر تأثیر
میگیرند؛ اما مجموع شرایط وجودیِ طبقهی فروشندهی نیرویکار که درعینحال عمدهترین
عامل تولید اجتماعی نیز هست، حاکی از این استکه روندگی، پیشرفت و نوزایی ـدر جمیع جهات مختلف زندگیـ از کنشهای وجودی
این طبقه استکه منشأ میگیرد. بهبیان دیگر، این درست استکه همهی ابزارهای اِعمال
قدرتْ بهلحاظ اقتصادی و سیاسی بهطور کامل در دست طبقهی خریدار نیرویکار است؛ اما
جامعه و قدرت اجتماعی، آن عرصهای استکه طبقهی فروشندهی نیرویکار از پسِ سازمانیافتگی،
و آگاهیِ طبقاتی و تاریخیِ خویش میتواند در مقابل طبقهی بهلحاظ اقتصادی و سیاسی
مسلط ابراز وجود کند. فراتر از تعقل دیالکتیکی، بهلحاظ تجارب گوناگون ـنیزـ میتوان
چنین ابراز نظر کرد که گسترهی قدرت اجتماعی طبقهی فروشندهی نیرویکار تا جایی قابل
انکشاف و گسترش استکه جامعه را بهموقعیتی متقارن بکشاند. بازهم فراتر از تحلیل تعقلیـدیالکتیکی،
تجارب تاریخی نیز حاکی از این است که موقعیت متقارن اجتماعی (یعنی: اعتلای هژمونیک
طبقهی کارگر نسبتاً سازمانیافته و آگاه در مقابل اضمحلال هژمونیک بورژوازی) همان
بستری استکه مشروط بهتدارکات کمونیستی لازم، میتواند کنش براندازندهی انقلابی و
سوسیالیستی را بهتبادلی تودهای فرابرویاند و عملاً در راستای تحقق انقلاب اجتماعیِ
سوسیالیستی انکشاف داشته باشد.
تاریخ مبارزهی طبقاتی
ـدر تحلیل و مشاهدهـ حاکی از این استکه اگر بههردلیلی، تبادلات انقلابی و سوسیالیستی
را کنار بگذاریم و فقط بهعنوان یک رفرمیست کارگری (و نه رفرمیستِ بورژوایی و خردهبورژوایی)
بهعرصهی مبارزهی طبقاتی وارد شویم و خواهان امتیازات اقتصادی و سیاسی برای تودههای
کارگر و زحمتکش (و در نتیجه برای همهی مردم) باشیم، بازهم چارهای جز این نداریم
که در مقابل سیطرهی هژمونیک بورژوازی حرکت کنیم و روی سازمانیابی طبقاتی و آگاهانهی
تودههای کارگر و زحمتکش متمرکز شویم. حقیقت مبارزهی طبقاتی این استکه حتی آنجاکه
مطالبات و تبادلات صریح سوسیالیستی و انقلابی مطرح نیست، چارهی کسب امتیازات اقتصادی
و سیاسی در چارچوبهی نظام بورژوایی ـهمـ بهواسطهی ضربهای ممکن میگردد که از
اعتصابات اقتصادی و بعضاً سیاسی نیز گذر کند و کلهی هژمونیک بورژوازی را هدف بگیرد.
بهطورکلی، آن طبقه و آن دولتی که سیطرهی هژمونیک خودرا از دست بدهد، طبقه و دولتی
روبهاضمحلال است. بههمین دلیل استکه هرجا بورژوازی با اُفتِ هژمونیکِ خود مواجه
میشود؛ کراوات میبندد، بهجای اسموکینگْ لباس کارگری میپوشد و پشت میز مینشیند
تا چانه بزند.
بوروکراسی بهمثابهی
بدنهی دولت در برابر رؤسای برآمده از انتخابات
اگر بنا بهآنچه
امروزه (بعضاً بهطور ضمنی) در میان بسیاری از چپها و ژورنالیستهای بهاصطلاح مترقی
رایج است، بپذیریم که هرانتخاباتی با سیاستمداران و سیاستهای تازهای همراه است،
و این سیاستمداران و سیاستهای تازه میتوانند شیوهی دیگری از حرکت اقتصادی، سیاسی
و اجتماعی سرمایه را در داخل و خارج راه بیندازند، نه تنها عملاً پذیرفتهایم که حرکت
سرمایه ناشی از ارادهی سیاستمداران بورژواست، بلکه درعینحال و بازهم بهطور ضمنی
پذیرفتهایم که سرمایه تعقلپذیر است، عقلانیت دارد و درنتیجه میتواند جاودان نیز
باشد.
حرکت اجتماعی سرمایه
(اعم جهانی یا ملی) بهواسطهی رقابت صاحبان سرمایه در عرصههای مختلفِ تولید و فروش
و نیز رقابت دولتها و کنسرنهای غولپیکر بهخاطر صدور سرمایه و کسب بازارهای جهانی،
ذاتاً آنارشیک، بهلحاظ انسانیـطبیعی برنامهناپذیر و دریک کلام تا نابودی طبعبت
و حتی نوع انسان بهدور از عقلانیت است. بههمین دلیل است که دخالتگری دستگاه بوروکراسی
در همآهنگی با سیاستمداران و مدیران سرمایه بیش از هرشکل و محتوای متصور دیگری، در
شکل فرار بهجلو (یعنی: تسریع یا تخریب روندهای برآمده از کنش و برهمکنشهای خود
بهخودی سرمایه از یکسو، و مبازرهی طبقاتی از دیگرسو) خودمینماید. حتی تحولی مانند
چرخش کنزی که بهدولت رفاه راهبر گردید، فرار از پارامترها و عواملی بود که اگر با
سیاستهای فرارِ بهجلو مواجه نمیشدند، چهبسا (یعنی: بهاحتمال نه چندان ناچیز) بهتبادلات
و مطالبات سوسیالیستی راه میگشودند؛ و جهان را بهسوی عقلانیت انقلابی و کمونیستی
میکشاندند.
همانطور که رهبری
یک جنبش انقلابی مستلزم شناخت همهجانبه و نسبتاً دقیق امکانات، کنشها و تغییرات
محتمل طبقاتیِ هردو طبقهی عمدهی جامعهی سرمایهداری است، و این امر اساساً از عهدهی
یک نهاد متمرکزِ پرولتریـکمونیستی برمیآید؛ فرار بهجلوی بورژوایی نیز مستلزم اطلاعات،
واکنشها و راهکارهای تحلیلیـاجرایی متنوعی در زمینهی بازدارندگی مبارزهی طبقاتی
و نیز تسریع رویکردهای سرمایه است. این امر تنها از عهدهی دستگاهی بهمثابهی بوروکراسی
برمیآید که حرفهای، نسبتاً با ثبات و نیز در اجرای وظایف خویش ورزیده باشد. این بوروکراسی
که (بهمثابهی بدنهی اصلی و نسبتاً پایدار دولت) از نزدیکترین فاصلهی ممکن نوسانات
سرمایه را حس میکند، در عینحال در همسویی با صاحبان سرمایههای کلان و تأثیرپذیری
از آنها، ضمن اینکه تحت رهبری رؤسای بلندمرتبهی انتخابی خویش است، بهطور همزمان
گوشاش را بهفرمان صاحبان سرمایههای کلان نیز میسپارد. این بازی دوسویه و تااندازهای
مافیایی خاصهی لاینفک همهی بوروکراتها و دستگاههای بوروکراتیک از عهد دقیانوس تا
حالِ حاضر بوده است که نمونهی کلاسیک آن را در وجود فوشه و مناسبات پلیسی او میتوان
مشاهده کرد. فوشه در وضعیتی تدریجاً روبهرشد بههمهی دولتهایی که استخداماش کرده
بودند، صادقانه خدمت میکرد: او در دستگاه لویی شانزدهم، در دورهی دیرکتوار، در دورهی
کنسولی و در امپراطوری ناپلئون خدمتگذار بود!!
در پاراگرافهای بالا
بهسه ویژگیِ مرتبط با انتخابات در جامعهی سرمایهداری اشارات مختصری داشتیم که عبارت
بودند از: خاصهی آنارشیک و عقلانیتناپذیری سرمایه؛ کارکرد دستگاههای بوروکراسی
و بقای نسبتاً طولانیِ آنها بهمثابهی بدنهی اصلی دولت؛ و کنشهای دو سویه دستگاههای
بوروکراسی (بین صاحبان سرمایههای کلان و رؤسای برآمده از انتخابات). از برآیندِ عملیِ
این سه ویژگی میتوان اینطور نتیجه گرفت که: بوروکراسی و کنش و برهمکنشهای بوروکراتیک
در همهی کشورهای جهان (اعم از پیشرفته یا درحال توسعه) دارای این خاصیت و توانایی
استکه منویات و سیاستگذاریهای رهبران برآمده از انتخابات را بهواسطهی ارتباط دائم
و مستمر با صاحبان سرمایههای کلان و دریافت نیازهای مربوط بهانباشت سرمایه طوری کانالیزه
کند که بیانکنندهی دریافتهای خودش باشد. بهبیان دیگر، رؤسای برآمده از انتخابات
بهطور روزافزونی با هزاران گزارش، تحلیل،
خبر، برآوردهای اطلاعاتی و مانند آنْ چنان زیر فشار قرار میگیرند و ارادهزدایی میشوند
که بالاخره تسلیم میشوند و سازش با بوروکراسی (بهعنوان بدنهی غولپیکر دولت) را
میپذیرند. بدینترتیب استکه بوروکراسی رؤسای برآمده از انتخابات را بهطور غیرمستقیم
و تا اندازهی زیادی بهتابعیت خویش وادار میسازد.
وقتی دراینجا از
دستگاههای بوروکراسی بهمثابهی بدنهی غولپیکر دولت صحبت میکنیم، منظور همهی آن
نهادها، مناسبات و انواع لابیهایی است که بهلحاظ اجرایی، اطلاعاتی، تحلیلی و غیره
امورات مختلف یک کشور را (اعم از اقتصادی، سیاسی یا اجتماعی) رتق و فتق میکنند. بهاین
اعتبار دانشگاهها و مراکز آموزشیِ بالاتر از دبیرستان که انواع و اقسام تحقیقات اجتماعی
و سیاسی و اقتصادی را بهعهده میگیرند، اتاقهای بهاصطلاح فکر، دستگاههای اجرایی،
مراکز قضایی و مقننه، نیروهای اطلاعاتیـامنیتیـپلیسی، ارتش، بسیاری از مؤسسات «خیریه»ای،
نهادهای مذهبی و مدنی مانند آن ـهمگیـ جزیی از بوروکراسی را بهمثابهی بدنهی اصلی
دولت تشکیل میدهند. بههرروی، نباید فراموش کرد که همین بوروکراسی استکه بیشترین
ارتباط را با صاحبان سرمایههای کلان و غیرکلان دارد؛ و نیز همین بوروکراسی است که
از بیشترین امکانات برای دریافت نیازهای سرمایه و برطرف کردن موانع انباشت برخوردار
است. بههمین دلیل استکه نهایتِ اقتدار رؤسای برآمده از انتخاباتْ ایجاد بهترین همآهنگی
بین نهادهای مختلف بوروکراسی و دست یافتن بهبهترین برآیند است. اما این همآهنگی و
بهبهترین برآیند دست یافتن، درعینحال بهمعنی رنگ بوروکراتیک گرفتن و همرنگی نسباً
وسیعی با بوروکراسی است. نتیجه اینکه حتی اگر مارکس و لنین هم بهعنوان رئیس جمهورِ
منتخب «مردم» بهصندلی ریاست تکیه بزنند و بخواهند انقلابی عمل کنند، در بهترین صورت
ممکن، تنها میتوانند اصلاحاتی را بهدستگاهی مختلف بوروکراسی تحمیل کنند؛ اما همین
تحمیل اصلاحات بهدستگاههای مختلف بوروکراسی بدین معنی است که «مصلحین» اندکی از رنگ
خودرا بهبوروکراسی دادهاند تا تماماً با آن همرنگ شوند!
از شعارهای انتخاباتی
تا سیاستهای اجرایی
با نگاهی سطحی بهچند
انتخابات و پیامدهای اجرایی آنها در ایران، آمریکا و یکی از کشورهای اروپایی بهروشنی
متوجه میشویم که هرانتخاباتی از دو قسمت کاملاً بیربط بههم تشکیل شده است. قسمت
اول تبلیغات، شعارها و تهییجات است که بیش از هرگروهبندی اجتماعی دیگری، بیانکنندهی
مطالبات بخشهای پایینی و میانی خردهبورژوازی و بخشهای بالایی طبقهی کارگر است؛
و قسمت دوم بهاجرا درآوردن ملزومات گسترش مناسبات سرمایهدارانه و بهویژه برطرف کردن
موانع انباشت سرمایه استکه علیالعموم در راستای تحقق مطالبات سرمایهدارهای کلان
حرکت میکند و چارهای هم جز کوچکتر کردن سفرهی نان تودههای کارگر و زحمتکش ندارد.
تا همینجا و براساس مشاهداتی از این دست ـبدون هرگونه اغراقگوییـ میتوان نتیجه
گرفت که مراسم انتخاباتی در همهی کشورهای دنیا، مجللترین و درعینحال فریبآمیزترین
و حقهبازانهترین رویدادی است که بهطور دورهای و در کشورهای مختلف بهاشکال گوناگون
برگزار میشود. نکتهی قابل تأکید این استکه حقهبازی انتخاباتی، فراتر از افرادی
که هراز چندگاهی درگیر آن میشوند و دست ابتکارات حقهبازانه میزنند؛ اما حقهبازی
ساختاری است و ذات دمکراسی بورژوایی را بیان میکند.
بنا بهسنت انتخاباتیْ
آدمهایی که برای اغلب مردم ناشناختهاند با بوق و کرنا وعدههایی میدهند که برای
جمعیت نسبتاً کثیری مطلوب است. این آدمها با استفادهی بسیار وسیع و حرفهای از مدیا
و اجرای نمایشهای دلبرانه و برانگیزاننده توسط کسانی که در اینگونه امور «کارشناس»
بهحساب میآیند، از مسائل و مشکلاتی حرف میزنند که تااندازهی زیادی برای بخش چشمگیری
از تودههای مردم دلنشین است. اما همین مردمی که علیرغم عدم آگاهیِ خود نسبت بهسیاستهای
کلان و سیستمهای اجرایی، با استفاده از ترفندهای روانشناسانه و حقههای فریبنده بهپای
صندوقهای رأی کشیده میشوند، هیچ ابزاری برای کنترلِ اجرایی وعدهها و شعارهای انتخاباتی
در اختیار ندارند؛ و نمیتوانند کسانی را که بالا بردهاند، پایین بیاورند! برهمین
اساس است که میتوان از حقهبازی ساختاریِ نظام سرمایهداری حرف زد.
آن سیستمی که از افراد
جامعه میخواهد در رأیگیری شرکتکنند و نمایندگان «خود» را انتخاب کنند، اگر بهلحاظ
ساختاری برمبنای فریب و حقهبازی بنا نشده باشد، ابزارها و مکانیزمهایی را در نظر
میگیرد که مردمِ انتخابکننده بتوانند نمایندگان و افراد منتخب را از شعار تا اجرا
کنترل کنند. اما واقعیت این استکه نه تنها چنین ابزارها و مکانیزمهایی وجود ندارد،
بلکه اگر افراد یا گروههایی، مطالبهای را در این زمینه را مطرح کنند ـچه در ایران
باشد و چه در آمریکاـ در ردهی مظنونین و خطرناکها دستهبندی میشوند و بهگونهای
کاملاً «دمکراتیک» زیر کنترل پلیسی قرار میگیرند.
گرچه در اغلب موارد
بیش از نیمی از مردم در کشورهای مختلف اعتنایی بهنمایشهای انتخاباتی ندارند و همانطور
که از جنبهی اقتصادی در حاشیه قرار دارند، بهلحاظ سیاسی هم خودرا بهحاشیه و بیاعتنایی
میکشانند؛ اما آن بخشی از مردم هم که در «متن» قرار میگیرند و در انتخابات شرکت میکنند،
بهلحاظ اجرای آنچه را که پسندیده و بدان رأی دادهاند، چارهای جز حاشیهنشینی سیاسیـاجرایی
ندارد. چرا؟ برای اینکه رأیگیری و انتخابات جادهای دوطرفه است که رأیدهندگان و
انتخابکنندگان فقط حق ورود از یک طرف را دارند: طرفی که بهلحاظ اجرایی بهحاشیه و
انفعال سیاسی ختم میگردد. اما انتخابشدگان حق ورود از هردو طرف را دارند: از یک طرف
بهعنوان نمایندهی مردم وارد میشوند تا از طرف دیگر در خدمت سرمایه و سرمایهدارهای
کلان قرار بگیرند.
با وجود همهی اینها،
دنبال کردن انتخابات در هرکشوری از این لحاظ میتواند مفید باشد که نامزدهای انتخاباتی
و تیمهای همراهشان شعارهای و وعدههای انتخاباتی خود را براساس برآوردهای نه چندان
بیربطی از واقعیتهای جامعه انتخاب میکنند. توجه بهاین شعارها و وعدهها، و همچنین
پیگیریِ بهاصطلاح اجرایی آنها ضمن اینکه نگاه جناحهای بورژوازی را بهمسائل مردم
نشان میدهد، درعینحال نشاندهندهی انباشت سرمایه با استفاده از اعتبارهای انتخاباتی
نیز هست. مشروط بهپیگیری و فهمِ اینگونه مسائل، حتی یک گروه نسبتاً کوچکِ فعال
و مخفی هم میتواند در افشای ذاتِ وجودیِ انتخابات در جامعهی سرمایهداری اثرات نسبتاً
مثبتی داشته باشد. این فعالیتی است که اگر از زاویهای درست و متناسب با تب و تاب مبارزهی
طبقاتی پیگیری شود و بهتبادل دربیاید، میتواند زمینهی سازمانیابی طبقاتی و حتی
سازمانیابی کمونیستی را نیز فراهم بیاورد. طبیعی استکه بُرد اینگونه زمینهسازیها
بهطور مستقیم بهگسترهی عمل گروه مفروض و نیز بهدقت افشاگریها و از همهی اینها
مهمتر بهروح مبارزاتی زمانه بستگی دارد.
موقع و موضع کارگران
و فعالین کارگری در رابطه با انتخابات
یک فعال حقیقتاً کارگری
(منهای اینکه کمونیست باشد یا نباشد) در پاسخ بهسؤالِ «چیستی و چرایی انتخابات»،
نهادها و افراد بهاصطلاح منتخبْ بهروشنی و چهبسا بدون هرگونه مکثی از جملاتی استفاده
میکند که کلماتی مانند سرکوب، سود بیشتر، بقای نظام، افزایش بیکاری و… در آنها
چشمگیر خواهد بود. بنابراین، پس از نگاهی مختصر به«چیستی و چرایی انتخابات» و تبیین
اشارهوار اینکه «انتخابات بهمثابهی ابزارِ اعمال هژمونی بورژوازی» است، میبایست
روی کنشها و مواضعی متمرکز شویم که بهنحوی مقدمتاً کارگری و سپس کمونیستی بهحساب
میآیند.
تبیینِ موقع و موضع
واکنش کارگران و فعالین کارگری در مقابل انتخابات ـ بنا بهموضع و موقع طبقاتی، اجتماعی،
سیاسی و تاریخی طبقهی کارگر در مقابل طبقهی صاحبان سرمایه بسیار ساده و روشن است.
اگر طبقهی سرمایهدار علیرغم وضعیتِ تاریخاً
گذرای خود، با حفظ منافع گروهبندیها و اقشار درونیاش درپیِ جاودانگی سرمایه است،
و این بدون سرکوب کارگران و زحمتکشان حتی در خیال هم نمیگنجد؛ پس، طبقهی کارگر بهواسطهی
پتانسیل استقرار تاریخی خویش و وضعیتی که در آن گرفتار است، چارهای جز گذر از منافع
گروهبندیها و اقشار درونی خود در تأمین منافع طبقاتی و سازمانیابی کمی و کیفی تاریخاً
ضروریِ خود ندارد. بنابراین، نگاه و کنش کارگران و فعالین کارگری نسبت بهانتخابات
(بهمثابهی رویدادی سرکوبگر و تثبیتکنندهی سرمایه) ضرورتاً میبایست تغییرطلبانه،
سازمانیابنده و تاریخی باشد. پس، هرسخنی که حتی یکی از فعالین حقیقتاً کارگری بهزبان
میآورد و گامی که در این زمینه برمیدارد، میبایست (یعنی: ضروری استکه) بهلحاظ
هدفمندیْ ضمن تقویت صفوف مبارزانی کارگران، افزایش کیفی دانش مبارزاتی آنها را نیز
در نظر داشته باشد.
لازم بهتأکید استکه
ازآنجاکه بحث این نوشته در بارهی شرکت ویا عدم شرکت کارگران یا فعالین کارگری در
انتخابات نیست، مسئلهی انتخاب کردن و انتخاب شدنِ کارگران ویا نمایندگان آنها نیز
منتفی است. بنابراین، حضور کارگران و فعالین حقیقی کارگری در انتخابات (چه بهعنوان
انتخابکننده و چه بهعنوان انتخابشونده)، البته اگر چنین حضوری ممکن باشد و واقع
گردد، بههیچوجه بهدلیل نتایج انتخابات نخواهد بود. بهعبارت دیگر، حضور یا عدم حضور
کارگران و فعالین کارگری در انتخابات بهواسطهی نتایج بهدست آمده از خودِ انتخابات
و مشاهدهی این نیست که ببینند کدام دسته و جریان «کارگری» و غیرکارگری بهعنوان برنده
یا بازنده از صندوقِ جادوی انتخابات در بازی مدیریت جامعه شرکت پیدا میکنند. بدینترتیب،
علت و انگیزهی حضور کارگران و فعالین کارگری در هرشکلی از انتخابات بورژوایی (اعم
از انتخابات مربوط بهاعضای پارلمان، رئیس جمهوری، شورای مشورتی شهرداریها و مانند
آن)، در آنجاییکه پای رفرمیستها و سندیکالیستها و دلالهای سیاستها بورژوایی در
میان نباشد، از دو حالتِ عمده و مرتبط با هم خارج نیست: یکی، افشای سیاستهای ضدکارگری
دولت و صاحبان سرمایه در مقابل چشم تودههای کارگر و زحمتکش؛ و دیگری، ایجاد زمینهی
سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی فراتر از موقعیت کنونی.
لازم بهتأکید نیست
که این هردو «حالت عمده» تنها درصورتی کارگری خواهد بود که زیر هرگام و بهطور پیوسته
متحقق شود؛ درغیر اینصورت (یعنی: تحقق این دو «حالت عمده» را بهفردا موکول کردن)
نشان بارزی از سوسیال دمکراتیسم است که منافع بورژوازی را با پوشیدن لباس کارگری دنبال
میکند.
چند نکته درباره انتخاب
ترامپ و آنچه ترامپیسم
نامگذاری شده است.
I
بسیاری از جریانات
چپ و ژورنالیسمِ بهاصطلاح معترض (اعم از ایرانی و غیرایرانی) تصویرهای بسیار خطرناکی
از عملکرده و سیاستهای ترامپ بههنگام نشستن برصندلی ریاست میپردازند؛ و آینده را
با بار بسیار سنگینی از فجایعی ترسیم میکنند که ترامپ طلیعهی آن است. بهنظر من اینگونه
تصویرپردازیها تاآنجا اغراقآمیزند که ظن هدایت آن از سوی دارودستهی طرفدار ترامپ
را بهذهن متبادر میکنند. ترامپ در هیچ زمینهای تافتهای جدابافتهتر از 44 رئیس
جمهور قبلی آمریکا نیست که برکرسی ریاست جمهوری تکیه زدهاند. او همانند همهی افراد
منتخب و رؤسای برآمده از انتخابات، در همهی دیگر کشورها و از جمله در خودِ آمریکا،
در عمدهترین کنشهای سیاسی و مدیریتیاش میبایست تابع دستگاه بوروکراسی سرمایه بهمثابهی
بدنهی اصلی دولت باشد. دستگاهیکه با هزاران شاخک رسمی و غیررسمی تا عمق تحولات سرمایه
و جنب و جوشهای مبارزاتی و اعتراضی را درمییابد و در قالب نظر، گزارش، تحلیل، برآورد
و هزار کوفت و زهرمارِ دیگر روی میز رئیس جمهور منتخب قرار میدهد تا بالاخره او را
بهقول قدیمیترها در عمدهترین رویکردهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعیاش «تمشیت» کند.
تفاوت ترامپ با اوباما
در همان محدودهای نوسان میکند که اوباما با بوش متفاوت بود. برای مثال، اگر اوباما
فروش خارجی سلاحهای آمریکایی را از حدود 140 میلیارد دلار بهحدود 200 میلیارد رساند،
ترامپ نیز چارهای جز این ندارد که فروش این کالای حیاتبخش برای زندگی آمریکایی را
با حدود 30 درصد افزایش بهحدود 300 میلیارد در سال برساند. اگر بخش اعظمی از سلاحهایی
فروخته شده در دورهی اوباما با گسترش جنگ در خاورمیانه و در این منطقه فروخته شد،
تیم ترامپ نهایتاً بتواند عرصهی دیگری (فرضاً حول و حوش کرهی شمالی و جنوبی) را بهجنگ
بکشند و سلاحهای لازم برای این عرصه را «تأمین» کند.
بههرروی بنا بهنحوه
مقابلهی دولت اوباما با روسیه، و با نگاهی بهروند صد سالهی آمریکا و با توجه بهگسترش
پدیدههایی در داخل آمریکا (مثل همین انتخاب ترامپ) که بوی فروپاشی از آنها بهمشام
میرسد، میتوان چنین نیز ابراز نظر کرد که آمریکا بدون جنگ و فروش تسلیحات نظامی امکان
بقای کنونی خودرا از دست میدهد. با وجود این، و براساس همین عوامل بعید استکه آمریکا
در آیندهی نزدیک (مثلاً طی دورهی چهارسالهی ریاست جمهوری ترامپ) دست بهیک تهاجم
گستردهی نظامی بزند. بهعبارت روشنتر: احتمالِ بسیار قوی در مورد آیندهی نزدیک
ایالات متحده این استکه گرچه گسترش جنگ (بهمثابهی شاهرگ وجودی این طبقه و این دولت)
الزامی است؛ اما احتمال گسترشِ وسیع، تهاجمی و برقآسای آن بسیار ناچیز است. بههرروی،
چنین مینماید که گسترش جنگ در دروهی ترامپ همانند دورهی اوباما تدریجی (و نه تهاجمیـگسترده)
خواهد بود. اگر چنین باشد (که احتمال آن چندان هم کم نیست)، تمرکزِ مستمر روی جنبش
ضدجنگْ از زاویه منافع طبقهی کارگر و ارزشهای انسانی پراتیک بهجا و فراروندهای
خواهد بود؛ و چهبسا بتوان از پسِ گسترش آن، تحرکی طبقاتی، فرارونده و کارگری در کشورهای
مختلف ایجاد کرد.
II
یکی از ویژگیهای
ترامپ در این استکه برخلاف رئیس جمهورهای ماقبل خود، تجربهای در کار اداری، سیاسی
و دولتی نداشته است. همین بیتجربگی بهبوروکراسی (بهعنوان بدنهی اصلی و نسبتاً ثابت
دولت، که پاسداری همهجانبه از سرمایه عمدهترین کارکرد او را تشکیل میدهد) این امکان
را میدهد که او را هرچه عمیقتر و جدیتر بهدرون خویش جذب کند تا بهعنوان مهرهای
مطیع (اما اندکی لگدپران) در راستای شدتبخشیدن بهانباشت سرمایه مورد استفاده قرار
بدهد. از طرف دیگر، شخصِ ترامپ نیز بهعنوان یک کاسبِ میلیاردر و موفق زمینه و «استعداد»
فراوانی در تابعیت از دستگاهی را دارد که علت وجودیاش حفظ سیستمی استکه یکی از مهمترین
شاخصها آن افرادی مانند خود او هستند.
همین امکان، نیاز
و گرایش دوسویه بین رئیس جمهور منتخب و بوروکراسی استکه فردی مثل ترامپ را، منهای
لگدپرانیهای آغازینِ کار، بهفردی مطلوب و مورد اعتماد بورژوازی آمریکا (در نطقهی
وحدتش) تبدیل میکند. بهبیان دیگر، آنچه ترامپ «انجام» خواهد داد، در عمدهترین رویکردهایش
همانی خواهد بود کلینتون یا هربورژوای دیگری انجام میداد!
III
بسیاری از جریانات
چپ و ژورنالیسمِ بهاصطلاح معترض و ترقیخواه (اعم از ایرانی و غیرایرانی) تصویرهایی
از ترامپ میپردازند تا بهطور ضمنی یا صراحتاً القا کنند و بگویند که این آخرین رئیس
جمهور آمریکاْ فاشیست است و جهان درخطر بُروز دیگربارهی فاشیسم قرار دارد. این همان
نگاهی استکه بخشهای اطلاعاتیـمدیریتی بوروکراسی آمریکا (مثل سیا و امثالهم) بهطور
ضمنی خواهان آن هستند و قصدشان از شکلگیری این تصویر ایجاد جو پلیسیِ بیشتر در داخل
آمریکا و عربدهجوییهای بیشتر برای دولتهای کوچکی استکه هنوز تابعیت مطلق آمریکا
را نپذیرفتهاند.
در مورد پیدایش فاشیسم
میتوان چنین استدلال کرد که:
«منهای دستآویزهای
ایدئولوژیک و ابزارهای توجیهیـتفسیری که بورژوازی همواره میتواند از زبالهدان تاریخ
کلیه جوامع طبقاتی بیرون بکشد و پرچم خودش را برآن بیفرازد، فاشیسم (هم در ایتالیا
و آلمان و هم تااندازهای در اسپانیا) حاصل
وحشت بورژوازی اروپا از انقلاب بلشویکی در روسیه و ارائهی تصویری از این انقلاب در
پسِ پردهی ارتجاع و استبداد تزاری بود».
«این وحشت در ایتالیا
و سپس در آلمان بیشتر از کشورهای دیگر بود. چراکه پرولتاریای این دو کشور بهطور پراکنده،
ناهمآهنگ و در گسترهای محدود دست بهقیام زدند و با خیانت اتحادیهها و نیز احزاب
سوسیالیست بهسختی شکست خوردند. بدینترتیب بود که دستجات فاشیستی که رؤیای عظمت روم
یا اقتدار رژمنها را در ذهن میپروراندند تا بورژوازی را در قالب خودشان بهعظمت برسانند،
مورد حمایت همهجانبه بورژوازی قرار گرفتند و بخش بسیار گستردهای از روشنفکران خرده
بورژوا نیز بهخدمت آنها درآمدند».
«از طرف دیگر، از ویژگیهای
ایتالیا و همچنین آلمان یکی هم این بود که از جمعیت روستایی پرشماری برخوردار بودند
که تا قبل از اوجگیری فاشیسم عموماً از سیاست دوری میکردند و با جانبداری همهجانبه
از فاشیستها پا بهعرصهی سیاست گذاشتند. از دیگر ویژگیهای ایتالیا و آلمان، وجود
گستردهی خردهبورژوازی با سنتهای دینی و غیردینیِ بهشدت محافظهکارانه در این دو
کشور بود. این خردهبورژوازی که بهاندازهی کافی توسط بورژوازی و دستجات فاشیستی برعلیه
بلشویسم تحریک شده بود و قیامهای کارگری را نیز از نزدیک دیده بود، از جمله بهاین
دلیل که پتانسیل مبارزات کارگری در هردو کشور ایتالیا و آلمان بهدلیل شکستْ پایین
آمده بود و اغلبِ فعالین کارگری نیز سرخورده شده بودند، توانست تمام عرصهی سیاست را
در حمایت از وضعیت موجود بهخود اختصاص دهد و دست بهبسیج روستائیان نیز بزند».
«در مقایسه با ایتالیا
و آلمانْ وضعیت اسپانیا تااندازهی زیادی متفاوت بود. حزب سوسیالیست اسپانیا که تا
قبل 1914 عمدتاً حزبی رفرمیست بود، در دههی 1930 ضمن بهدست آوردن حمایت معدنچیان
قیامگرا در اطراف آستوریاس و با ورود عناصر عصیانگر بهاین حزب، با سرعت بسیار زیادی
بهچپ تمایل پیدا کرد. گذشته از این، نیروهای چپ در اسپانیا (تااندازهای برخلاف ایتالیا
و آلمان بههنگام اوجگیری فاشیسم) در مقابل کودتای ضدجمهوری که از سوی ژنرالها در
سال 1936 انجام گردید، با هم متحد شدند».
«از همهی اینها مهمتر،
اینکه بهجز سنت قیامگرایانه در جمعیت صنعتی اسپانیا، کارگران روستایی که بهگستردگی
و با محرومیتهای بسیار شدیدی در املاک وسیع اندلس و اکسترِماورا کار میکردند، نیز
(درست برخلاف روستاییان در ایتالیا و آلمان) گرایش عصیانگرانه داشتند. این گرایش عصیانگرانهی
روستایی در آستوریاس توسط نارضایتی اجارهداران کشاورز از مالکان زمین در دیگر بخشهای
اسپانیا نیز تقویت میشد. نتیجه اینکه شروع جنگ داخلی در اسپانیا شاهد دو طرف متخاصمی
بود که نسبتاً با یکدیگر متوازن بودند. سرانجام اینکه یکی از عوامل بسیار مهم در پیروزی
فاشیسم در اسپانیا بهتوازن قوای انقلاب و ضدانقلاب در کل اروپا برمیگردد که ایتالیا
و آلمان فاشیست در رأس نیروهای ضد انقلاب قرار داشتند».
نکتهی بسیار مهمی
که… «در رابطه خاستگاه و پایگاه فاشیسم باید روی آن بهشدت اصرار ورزید، این است که طبقهی کارگر (منهای بعضی از افراد وگروههای بسیار
کمشمار آن، که در یک دورهی نسبتاً کوتاه فریب شعارهای شبهسوسیالیستی را خوردند)،
در هیچ کشوری، هیچگونه گرایشی بهفاشیسم نشان نداد؛ و مورخینی که حضور مردم کارگر
و زحمتکش در دستجات فاشیستی را یکی عوامل اوجگیری فاشیسم جار میزنند، همگی نوکران
دست بهسینهی بورژوازی هستند و از طریق این داستانسراییهاست که گذران میکنند».
بهطورکلی،
«اوجگیری فاشیسم بهزمان
و مکان خاصی مشروط بود که مهمترین ویژگیهایش عبارت بود از: الف) انقلاب بلشویکی در
روسیه و عدم گسترش این قیام بهدیگر کشورهای اروپایی؛ ب) قیام پراکنده، ناهمآهنگ و
محدود تودههای کارگر در ایتالیا و سپس آلمان، که ناشی از ساختار پراکندهی صنعت در
این دو کشور نیز بود؛ پ) وحشت و درعینحال درسآموزی بورژوازی و خردهبورژوازی اروپا
(خصوصاً در ایتالیا و آلمان) از انقلاب بلشویکی در روسیه؛ ت) وجود خیل وسیع روستاییان
در آلمان و ایتالیا (بهاستثنای اسپانیا) که با شکلگیری دستجات فاشیستی بهعرصهی
سیاست پرتاب شدند؛ ث) رؤیای دستیابی بهقدرت سیاسی توسط خردهبورژوازی در شرایطی که
بورژوازی نیز در وحشت بهسرمیبرد؛ ج) پیدایش دستجات فاشیستی با خاستگاه و پایگاه خردهبورژوایی
و نیز رهبرانیکه بسیاری از آنها یا سابقهی فعالیت سوسیالیستی داشتند ویا بهنوعی
خودرا سوسیالیست میدانستند؛ چ) حمایت بورژوازی ایتالیا، آلمان، اروپا و سرانجام بورژوازی
همهی کشورهای جهان از دستجات فاشیستی؛ ح) و بالاخره، پیوستن خیل بسیار وسیعی از روشنفکران
ریز و درشتِ خردهبورژوا بهفاشیستها و مزدوری آنها برای بورژوازی در سراسر جهان».
نتیجه اینکه:
«با توجه بهپیادمدهایی
که نجات بورژوازی توسط قدرتیابی فاشیستها برای خودِ بورژوازی داشت، میتوان چنین
اظهار داشت که امکان تکرار دوباره فاشیسم بهمثابهی جنبشی که بهقدرت مسلط تبدیل شود،
بسیار ناچیز است. در این رابطه، نهایت اینکه بورژوازی تا آنجا از دستجات فاشیستی
حمایت میکند که بهعنوان چماق سرکوبْ رشد و گسترش داشته باشند. چراکه بورژوازی، در
مقابل احتمال همواره موجود گسترش ایدهها و نهادهای کمونیستی و پرولتاریایی، چارهای
جز این ندارد که جوهرهی حقیقی خودرا که اساسیترین منبع الهامات فاشیستی است، زیر
لوای فریبندگیهای سهگانهی لیبرالیسم، دموکراسی و پارلمانتاریسم بپوشاند. بههرروی،
در جایی که بورژوازی با پرولتاریای متشکل، خودآگاه و قدرتمندی مواجه نباشد، همواره
دارای این امکان استکه منافع خودرا بهشکل بهاصطلاح نوینی فرموله کند و با دستیاری
خردهبورژوازی بهکلهی تودههای کارگر و زحمتکش بکوبد». {کلیه مطالبی که داخل گیومه
«» قرار دارند، از نوشتهای بهنام «یادی از دوستی و دوستان» است}[اینجا].
با همهی این احوال،
پارهای از آمارهاْ رأیدهندگان بهترامپ را عمدتاً مردها، سفیدپوستها، شهرستانیها
و مسنترها برآورد میکنند؛ و اینها همه پدیدههایی استکه فاشیسم در آلمان و ایتالیا
نیز از آن برخوردار بود. نتیجه اینکه آنچه در آمریکا و دیگر کشورهای جهان سر بلند
کرده، نه فاشیسم (بهمعنای آلمانیـایتالیایی آن)، بلکه ناسیونالیسم افراطی است که
بعضی از پدیدههای فاشیستی را نیز بهآرایه میگیرد تا مخوفتر بهنمایش دربیاید و
وظیفهی سرکوب را سادهتر و مؤثرتر اجرایی کند. بههمین دلیل شاید عنوان «نئوفاشیست»
یا «فاشیستنما» (بهمعنای اِعمال سیاستهای راست افراطی سرمایه با آرایههای فاشیستی)
چندان هم پُر بیراه نباشد. در دنیایی که نسبت بسیار بالایی از کمونیستها چیزی بیشاز
کمونیستنماها نیستند، نظام سرمایهداری برای بقای خود نیازی بهفاشیسم ندارد؛ همین
«نئوفاشیست»ها و «فاشیستنما»ها هم برای سرکوب کفایت میکنند!
IV
گرچه انتخاب ترامپ
بیانگر هیچ پدیدهی غریب و غیرمعمول نیست؛ و گرچه اگر کلینتون یا هرکارگزار آماده
بهانجام جنایت دیگری سر از صندوق رأی بیرون میآورد، در واقعیت امر فرقی برای مردم
کارگر و زحمتکش آمریکا و دیگر نقاط جهان نداشت؛ اما نگاهی بهآنچه ترامپ را در عرصهی
نمایشها و شعارهای انتخاباتی مشخص کرد، در شناخت خیمهشب بازیهای انتخاباتی ـدر
کلیت جهانی آنـ چندان هم بیتأثیر نیست.
زیرکی ترامپ بهعنوان
یک کاسبکار ورزیده و تیپیکْ آمریکایی و موفق در دستیابی بهثروت و سرمایه، بههمراه
تیم انتخاباتیاش در این بود که توانست با طرح شعارهایی که حتی حاوی تناقضاتی هم بودند،
گروهبندیهای گوناگونی را با خود همراه کند که نه تنها فاقد هرگونهای از همسویی
و همجهتی اجتماعیـطبقاتیاند، بلکه در مواردی هویتهای مختلفالجهت هم دارند. پارهای
از آمارها و تحلیلهای آماری نسبتاً قابل قبول نشان از این دارند که یکی از عوامل مهم
پیروزی انتخاباتی ترامپ طرح شعارهایی مثل بازگرداندن عظمت آمریکا بهآمریکاییها، ایجاد
موانع تجاری با چین، ابراز دوستی با پوتین، ضدیت با خارجیها (بهویژه با مسلمانها،
لاتینیها و مانند آن) بود. این شعارها و نمایشها عمدتاً آن بخشیهایی از حقوقبگیران
و کارگران سفیدپوست نسبتاً مرفهی را مورد خطاب قرار میداد و جذب میکند که پس از بحران
2008 ، موقعیت اقتصادی و اجتماعی و سیاسی خودرا از دست دادهاند.
بهطورکلی، آنچه
ترامپ با زیرکی و لودگیِ لمپنمآبانهی بورژوایی و نیز بهعنوان یک شومنِ باب طبع بخش
بسیار وسیعی از آمریکاییها از آن استفاده کرد تا رقیب خودرا بهلحاظ سیستم انتخاباتی
آمریکایی (ونه کل آرای بهدست آمده) کنار بزند، در کلیت خویش و بدون تقدم و تأخر عبارت
بودند از:
■ شعارهای نژادپرستانه علیه خارجیها، مسلمانها و لاتینیها که
نوید رونق کسب و کار را برای سفیدپوستهایی دربرداشت که پس از بحران 2008 بهخاک سیاه نشانده شده بودند.
این شعارها و شیوه و فضای بیان آنها، درعینحال ملیگرایانه و برانگیزانندهی غرور
برآمده از مناسبات گاوچرانهای مسلح سابق (بهعنوان یکی از برجستهترین چهرههای سازندهی
فرهنگ آمریکایی) نیز بود. بدینترتیب بود که علاوهبر کارمندان و اشرافیت کارگریِ زمین
خوردهی پس از بحران، گروهبندیهایی از جامعهی آمریکا بهعرصهی سیاست کشیده شدند که بهلحاظ کنشها و
تبادلات اجتماعی مرده بهحساب میآمدند. کوکلوس کلانها و ناسیونالیستهای افراطی،
مذهبیون سنتی و بسیار متعصبِ عموماً ساکن در شهرهای کوچک و مانند اینها نمونههای
گروهبندیهایی هستند که با تحریکات و ادا و اطوارهای ترامپ بهدنبال او راه افتادند
تا شاید بهعنوان چماق غیردولتی مورد استفاده قرار بگیرند و بهنان و علیقی برسند. همین ویژگی است که وجوداً فاشیستنمایی میکند؛
اما فاشیسم ترسیم میشود.
■ شعارـنمایش دیگرِ ترامپ استفاده از عبارات و تمثیلهای ضدزن
در قبیحترین و لمپنیترین شکلی بود که میتوان در انظار و بهعنوان کاندیدای رئیس
جمهوری بهزبان آورد (یعنی: گفتگو از آلت تناسلی زنانه در محافل بهاصطلاح خصوصی که
بهبیرون هم درز داده شد)!؟ هیچ بعید نیست که این شیوهی برخورد عمداً و بهمنظور تحقیر
کلینتون که زن است، انتخاب شده باشد. بههرروی، برخورد تحقیرآمیز و توصیف زنها در
وجه صرفاً جنسی آنها گروههای اخلاقاً بسیار منحطی را بهانگیزه «عشق و سرمستی» بهعرصهی
سیاست کشید تا بهترامپ رأی بدهند. اینها متشکل از خطرناکترین و فاسدترین آحاد جامعه
هستند که در صورت لزوم در کشتارهای داخلی و بینالمللی مورد استفاده قرار میگیرند.
■ این وعده که تولید را بهداخل برمیگرداند و روی کالاهای وارداتی
مالیات سنگین میبندد، این تصور را در بین بیکاران بهحاشیه رانده شده بهوجود میآورد
که میزان بیکاری کاهش خواهد یافت و آنها میتوانند بهیک زندگی عادی بازگردند. باید
بهاین نکته توجه کرد که علیرغم آمارهای مؤسسات آمریکایی که از کاهش بیکاری حرف میزند،
بسیار از مؤسسات بینالمللی (مثل گالوپ) براین باورند که درصد بیکاری در آمریکا طی
چند سال گذشته افزایش داشته است. شاخص میانگین درآمد یا درآمد سرانه را هم باید بهاینگونه
مسائل اضافه کرد که سالانه 10 درصد کاهش داشته است.
■ ترامپ در همهی نقشبازی کردنهایی که او را بهعنوان یک پوپولیست
معرفی میکرد، بهطور زیرکانهای متوجه این مسئله نیز بود که در هیچ موردی وعده یا
برنامهای ندهد که حاوی جزییات باشد. همین کلیگویی یکی از عواملی بود که او را حداقل
برای چهار سال بهصندلی ریاست جمهوری آمریکا میچسباند.
■ ترامپ و مشاورین انتخاباتی او را میتوان استادان فرافکنی نامید؛
چراکه او همه مشکلات و مسائل گریبانگیر داخلی و ذاتی نظام سرمایهداری را بهشکل ویژهای
فرافکنی میکند و بهخارج و سیاستهای خارجیِ دولتهای پیشین ارتباط میدهد. همین فرافکنی
بهاو این امکان را میدهد تا در واگشت بهآنچه باید بهاجرا دربیاید، بیشتر از پیشینیان
خود در امور دیگر کشورها دخالت کند و چهبسا مناطق جدیدی برای جنگ نیابتی فراهم بیاورد
و پوزیسیون جنگیتری هم در مقابل روسیه بگیرد.
V
همانطور که کمی بالاتر
هم اشاره کردم، یکی از نکاتی که کمپین انتخاباتی ترامپ را با رقیب او (خانم کلینتون)
و رئیس جمهورهای قبلی آمریکا متفاوت نشان میدهد، ضدیت لفظی او برعلیه خارجیها و
بهویژه با برعلیه لاتینیتبارهاست. این مسئله برای بسیاری از چپها و ژورنالیستهای
بهاصلاح مترقی این شبههی ترسآلوده را بهوجود آورده که ترامپ در دورهی صدارت خود
زیرپای خارجیها را جارو میکند و آنها را دسته دسته از آمریکا بیرون میاندازد.
این تصور و ترس نه
تنها غلط است، بلکه همان چیزی استکه خودِ راست افراطی و تیم ترامپ خواهان آناند.
آنچه ترامپ و بورژوازی آمریکا (درست مثل بورژوازی در کشورهای اروپایی و غیراروپایی)
خواهان آن هستند، از یک طرف کاهش دستمزد در
سطح تودهی وسیع طبقهی کارگر آمریکاست، و از طرف دیگر فرافکنی مبارزهجویی ناشی از
کاهش دستمزد بهحضور خارجیها در آمریکاست که عرضهی نیرویکار را در مقابل تقاضای
آن افزایش میدهند!
بنابراین، هدف از
این شعارها تنگ کردن فضای اجتماعی برای خارجیها و بهخصوص لاتینیتبارهاست تا بهصاحبان
سرمایه امکان بدهد از دستمزد آنها بکاهند. اما کاهش دستمزد کارگران لاتینیتبار تازه
اولین گام است که در دومین گامْ کاهش دستمزد سیاهپوستها و سرانجام کاهش دستمزد کارگران
سفیدپوست و بهاصطلاح اصیل آمریکایی را درپی خواهد داشت. بنابراین، اگر چپها حقیقتاً
دغدغهی مردم کارگر و زحمتکش آمریکا را دارند، باید بهجای ترس و ارائهی تحلیلهای
همسو با بورژوازی، بههرنحو و در هرمحدودهای که میتوانند حقیقت را برای این مردم
بازگو کنند. بهآنها بگویند که مهاجرت یکی از شیوههایی است که همواره بهکمکِ انباشت
سرمایه آمده؛ و بورژوازی آمریکا از پسِ کشتار سرخپوستها و بردگی سیاهپوستها و مهاجرت
بسیار وسیع کارگران سفیدپوستِ اروپایی بود که توانست در پروسهی جنگ صدساله علیه بشریت
بهارباب جهان تبدیل شود. باید بهمردم کارگر و زحمتکش آمریکایی ـفراتر از رنگ پوست
آنهاـ گفت که آمریکا نمیتواند بدون لاتینیتبارها بهبقای خود در شکل و اندازهی
کنونیاش ادامه دهد. باید بهمردم کارگر و زحمتکش و حاشیهنشین آمریکا گفت که اگر
کارگران لاتینیتبار بتوانند بدون عقبنشینی فقط برای یک هفته اعتصاب کنند، ترامپ که
هیچ، خانوادهی ترامپ و بسیاری از دیگر سیاستمداران بهجای قار قارِ اخراج خارجیها،
برای آنها استریپتیز هم میکنند. بههمین دلیل بیل د بلاسیو گفته است که:
«برنامه آقای ترامپ
برای اخراج حدود سه میلیون مهاجر غیرقانونی که از سابقه کیفری برخوردار هستند، در نیویورک
که آن را شهر «حد اعلای مهاجران» خواند، موثر واقع نخواهد شد.
در روزهای گذشته شهرداران
لس آنجلس، سن فرانسیسکو، شیکاگو، بوستون، فیلادلفیا و واشنگتن دی سی -پایتخت آمریکا-
گفته اند که در محدوده شهر خود از مهاجران غیر قانونی محافظت خواهند کرد.
شهردار نیویورک نیز
پس از پیروزی آقای ترامپ وعده داد که نام کارگران غیرمجاز خارجی را از بانک اطلاعاتی
شورای شهر پاک کند تا مانع از دستگیری احتمالی آنان توسط ماموران اداره مهاجرت دولت
آینده شود.
بیل د بلاسیو که یک
دموکرات لیبرال است در جریان کنفرانس خبری خود به حاضران گفت، دونالد ترامپ با او به
صراحت و احترام صحبت کرده است.
شهردار نیویورک افزود
که به رئیس جمهوری منتخب گفته است هر چه در توان دارد برای مراقبت از مهاجران غیرقانونی
انجام خواهد داد تا «خانوادههای آنان از هم نپاشند»[اینجا]
VI
چپها و ژورنالیستهای
بهاصطلاح مترقی روی این مسئله انگشت میگذارند که ترامپ گفته برجام را پاره میکند؛
و توضیح میدهند که: پیامد این کار برای مردم کارگر و زحمتکش در ایران چیزی جز بهخاک
سیاه افتادن نخواهد بود! گرچه بخشی از طبقهی حاکمِ آمریکا با توافق هستهای ایران
با کشورهای موسوم بهپنج بهعلاوهی یک مخالف بود و برای انعقاد این قرارداد باج بیشتری
را میطلبید، و همین باجخواهیْ سوراخهای بسیاری را (همانند همهی قراردادهای بهاصطلاح
بینالمللی دیگر) در قرارداد موسوم بهبرجام
برای چانهزنی و باج بیشتر تعبیه کرده است؛ اما پاره کردن قراردادی که علاهبر
دولت آمریکا، پنج دولت دیگر هم پای آن را امضا کردهاند، بیش از هرچیز بهیک توافق
بینالمللی علیه ایران نیاز دارد که در دو سالِ نخستین صدرنشینی ترامپ از کوچکترین
امکان و احتمالی برخوردار نیست.
لغو فوری و یکطرفهی
برجام از سوی ترامپ تنها در صورتی محتمل است که دولت اوباما آغازکنندهی این «لغو قرارداد»
باشد، اما موضعگیریهای او و دیگر دولتیها کاملاً عکس این مسئله را نشان میدهد.
حتی بعضی گزارشهای نه چندان موثق حاکی از این استکه حتی اسرائیل و عربستان سعودی
هم مخالف لغو فوری برجام از سوی دولت آمریکا هستند. بههرروی، ترامپ برای لغو فوری
برجام مجبور بهچرخش بسیار تندی در عرصهی بینالمللی است که هیچ نتیجهای جز آشوبی
گستردهی بینالمللی و چهبسا داخلی برای دولت آمریکا نخواهد داشت. نه تنها ترامپ،
بلکه کلیت طبقهی حاکم آمریکا خواهان بُروز چنین آشوبهایی نیستند؛ چراکه ناگزیر بهزمینهای
تبدیل میشوند که زایندهی موج تازهای از مبارزهی طبقاتی در همهی جهان خواهد بود.
صرفنظر از بُروز
آشوب و پیدایش بستر تازهای برای گسترش مبارزه طبقاتی، اما لغو فوری برجام بههربهانه
و ترفندی که صورت بگیرد، زیر پای جناح ایرانی طرفدار گسترش رابطهی سیاسی با بلوکبندی
غرب و آمریکا را میکشد و بهجای آن جناح طرفدار بلوکبندی اروآسیا را با حمایت وسیع
تودهای و چهبسا برای مدتی نسبتاً طولانی بهقدرت میرساند. بنابراین، تنها دیوانگی
میتواند زمینهساز اجرایی شدن چنین سناریویی باشد!؟
هارت و پورتهای
گهگاهی کارگزاران دولت و بعضی نهادهایِ دولتی و غیردولتی در آمریکا پیش از انتخاب ترامپ
هم بهبهانهی «حقوق بشر» و ادعای جمهوری اسلامی در مورد تولید «موشکهای نسبتاً دوربرد»
نیز چشمگیر بود. بنابراین، ترامپ در همان مسیری عربده میکشد که قبل از انتخاب او
هم توسط دستگاه بوروکراسیِ آمریکایی هموار شده بود. اینکه دولت آمریکا بهطور مستقیم
ویا غیرمستقیم بهایران فشار بیاورد که هرچه بیشتر بهطرف غرب و خصوصاً بهطرف آمریکا
بچرخد، از همان گفتگوهای مقدماتی منجر بهبرجام نیز قابل پیشبینی بود.
بهطورکلی، در زمانهای
که قدرتهای امپریالیستی داعیه پادشاهی بینالمللی دارند، جز این نمیتوان انتظار داشت.
بهبیان روشنتر: این طبیعت گفتگوها و بدهبستانهای دیپلماتِ امپریالیستی است که در
ویژگی رابطهی دولت ایران با دولت آمریکا نمایان میشود. از طرف دیگر، بهلیل این که
سیاست بنیادین جمهوری اسلامی تحت عنوان «نه شرقی ـ نه غربی» ایجاد توازن بین شرق و
غرب بوده است؛ از اینرو، بعید بهنظر میرسد که عربدهجوییهای ترامپ در آیندهی نزدیک
بهیک سیاست اجرایی مستمر و جدی تبدیل شود. بهبیان دیگر، اِعمال فشار از سوی آمریکا
و و مانور در مقابل آن، سناریویی است که شرطبندی روی تداوم آن با احتمال باخت بسیار
کمی همراه است. اما آن نیرویی که در این میان بیشترین زیان را متحمل میشود، مردم
کارگر و زحمتکشاند که حتی کنش و برهمکنشهای سندیکالیستیشان نیز بهبهانهی غول
دشمن خارجی (یعنی: آمریکایی که «هیچ غلطی نمیتوان بکند»!؟) بهشدت سرکوب میشود و
بهطور مداوم بهفقر و فاقهی بیشتری کشیده میشوند.
VII
بدون اینکه روی این
نکته مکث چندانی داشته باشیم، میتوان پیشبینی کرد که ابراز دوستی ترامپ بهپوتین
و ابراز تمایل بهنزدیکی با روسیه اگر یک لفاظی صرفاً دلبرانه برای مردم آمریکا نباشد،
یک حقهی سادهلوحانه است که نه تنها روسیه و پوتین فقط با آن بازی خواهند کرد، بلکه
بقیه دولتهای دنیا هم بهعنوان یک شوخی سادهلوحانه بهآن نگاه میکنند. بههرروی،
بیم این میرود که همین حرفِ نیمهدلبرانهـنیمهسادهلوحانه آغازی برای گسترش نظامی
آمریکا برعلیه روسیه و گسیل نیروهای بیشتر بهاروپا و دریای چین باشد. بنابراین، باید
برعلیه شدتیابی طنین جنگهای منطقهای شورید و سازمانیابی ضدیت با جنگ را با محوریت
طبقهی کارگر در دستور کارِ مبارزاتی قرار داد.
VIII
این تصور که جامعهی
آمریکا بهزودی با جنبشهای اجتماعی و طبقاتی نسبتاً گسترده مواجه خواهد شد، فراتر
از جایگزینی آرزو بهجای واقعیت (که چهرهی بارز پاسیفیسم است)، نشان هراسی استکه
بهجای رؤیاپردازی، بهمالیخولیا پناه میبَرد. از هرزاویهای که نگاه کنیم، عروج ترامپ
ـبا شعارهای راسیستی، زنستیزانه، عظمتطلبانه، سکسیستی، خارجیستیرانه،… و لمپنیـ
مابهازا و معنای دیگری جز اُفت شدید ارزشهای برآمده از مبارزات کارگری و سلطهی همهجانبهی
ارزشها و فرهنگ بورژواـنئولیبرالی ندارد. گرچه این درست استکه حدود نیمی از کسانی
که میتوانستند رأی بدهند، در رأیگیری شرکت نکردند، اما همهی همان حدود 50 درصد رأیدهندگانی
که بهترامپ رأی دادند (یعنی: حدود 25 درصد واجدین شرایط)، بورژوا و ثروتمند و گانگستر
نبودند!؟
بنابراین، نه تنها
جامعهی آمریکا از فقدان فرهنگ و تبادلات مبارزاتیـکارگری رنج میبرد، بلکه بخشی
از کارگران و زحمتکشان آمریکایی هم بهشعارهایی رأی دادهاند که ذاتاً ضدکارگری است.
نتیجه اینکه در آیندهی نزدیک (مثلاً طی 5 سال آتی) جامعهی آمریکا بهلحاظ زایشهای مبارزاتیـکارگری همچنان نازا
باقی میماند. حقیقت این استکه ظهور ترامپ ـحتی براساس معیارهای بورژواییـ حاکی
از انحطاط در درون و بیرون طبقهی صاحبان سرمایه در آمریکاست؛ همانطور که رأی دادن
بهترامپ نشانهی انحطاط در میان تودههای کارگر و زحمتکش است. چنین جامعهای حتی
اگر از سوی تودههای مردم آبستن رویکردی کنشآمیز باشد، آن رویکرد و کنش نه انکشاف
و گسترش مبارزهی طبقاتی، که شورشگرانه خواهد بود و در عصیانهای فردی و گروهی خودمینمایاند.
بورژوازی همواره دارای این توان بوده که شورشهای عصیانگرانهی فردی و گروهی و منطقهای
را سرکوب کند و خود را از پس این سرکوبها فربهتر کند و بهبقای خویش بیفزاید.
در نتیجه، برخلاف
اینکه ترامپ (بهعنوان یک کاسبکار) بههیچ چیز و هیچکس و هیچ آئین و سخنی پایبند
نیست، و همهی مشکلات داخلی جامعهی آمریکا را برونافکنی میکند تا سرمایه بازهم بیشتر
سود ببرد، طبقهی کارگر آمریکا باید (یعنی: ضروری استکه) در بازآموزیِ متعهدانهی
خویش در مکتب مبارزهی طبقاتی دیگر کشورها، تب و تاب مبارزاتی آنها را از جهت اجتماعی
و تاریخی بهدرون بکشد و با درونی کردن این تبوتاب، بهسوی یک قیام طبقاتی حرکت کند.
این آموزش و تقابل
طبقاتی را نه تنها در آمریکا، بلکه در همهی کشورها باید تدارک دید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر