نوشته: شاهین خسروی
تحولات خاورمیانه در این روزها کماکان در صدر اخبار بین المللی است.
خاورمیانه ای که در دهه های پس ازجنگ جهانی دوم با پارادایم جنگ اعراب و اسراییل و
حقوق از دست رفته ی فلسطینی ها شناخته و تعریف می شد، این روزها به کلی پوست اندازی
کرده و تغییر پارادایم داده است : جنگ شیعه و سنی. بی گمان ایران و انقلاب اسلامی
آن در 1357(1979) نقشی برجسته در این دگرگونی پارادایمی و استراتژیک داشته است، و
پایان جنگ سرد در آغاز دهه ی 90 سده ی گذشته نیز بر پیچیدگی و ابعاد آن افزوده است.
انقلاب اسلامی ایران جدا از شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی آن
که تنها سالی پس از استقرار بی معنایی و فریبندگی اش، به ویژه شعار کلیدی آزادی،
روشن شد، یک شعار بنیادی در سیاست خارجی خود داشت، اسراییل ستیزی و فلسطین محوری،
که هر چند با قوت تاکنون دنبال شده است اما آن نیز فریبی بیش نبود و نه تنها کمکی
به آرمان فلسطین و تشکیل کشور و دولت فلسطین نکرد، که آن را برای دهه ها- اگر نه
برای همیشه- به عقب انداخت. چند ماهی پس از پیروزی انقلاب و در تابستان 1358 که با
ماه رمضان مقارن شده بود، خمینی طی بیانیه ای آخرین جمعه ی این ماه را به اصطلاح
روز قدس نامید و آن را در زمره ی “ایام الله” دانست. با اشغال سفارت آمریکا در پاییز
1358،آمریکا ستیزی نیز به “دکترین” سیاست خارجی جمهوری اسلامی اقزوده شد و پازل سیاست
خارجی و منطقه ای ایران را کامل کرد. نکته ی مهم در این میان اما، رویدادی بود که
تقریباً همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی و ماه های پیش از آن شکل گرفت : قرارداد
صلح کمپ دیوید که با میانجیگری آمریکا بین مصر و اسراییل امضا شد. با این قرارداد
اسراییل از سرزمین های اشغال شده ی مصر در 1967 در ازای برقراری صلح و روابط دیپلماتیک
بین دو کشور بیرون رفت. پس از امضای این قرارداد در 1979 دولت سوریه که طرف متخاصم
دیگر اسراییل بود بر سر دوراهی قرار گرفت : آیا به سیاست ستیز با اسراییل ادامه
دهد یا همچون مصر ِ سادات به صلحی جداگانه با اسراییل دست یابد. اما با استقرار
جمهوری اسلامی واعلام حمایت بی چون و چرای آن از آرمان فلسطین و جبهه ی پایداری
اعراب به سرکردگی سوریه، رژیم اسد نه تنها سیاست صلحجویانه ی مصر سادات را دنبال
نکرد، که به تشویق و پشتگرمی سیاسی و مادی جمهوری اسلامی روی به رادیکالیسم نهاد و
از آن ببعد نیز از جیب ملت ایران این سیاست صلح ستیزانه را که هیچ سودی برای مردم
خود و مردم فلسطین نداشت، دنبال کرده است. جنبش مقاومت فلسطین که در آستانه ی
انقلاب اسلامی یک جنبش متحد سکولار به رهبری سازمان فتح و صدر آن یاسر عرفات، مورد
شناسایی بین المللی قرار گرفته بود، رفته رفته و بر اثر فشار سیاسی- نظامی اسراییل
و تبلیغات اسلامی سرسام آور جمهوری اسلامی در مذهبی سازی آرمان فلسطین دچار تفرقه
و انشعاب شد، و پس از اخراج از لبنان و جنوب آن درپی حمله اسراییل در 1982 از وحدت
و یکپارچگی افتاد. در میانه ی دهه ی 1980 و در غیاب حضور جدی فتح در سرزمین های
اشغالی، بویژه نوار غزه، سازمان های نظامی- مذهبی حماس و جهاد اسلامی زیر نگاه و
حتا کمک و حمایت اشغالگران اسراییلی(با هدف تضعیف جنبش فلسطین و به طاق نسیان کوبیدن
مسئله ی فلسطین) شکل گرفتند و گسترش یافتند. جالب است که حتا خود مقامات اسراییلی
نیز این روزها با تبختر می گویند “حماس را در واقع ما به وجود آوردیم”! این سیاست
اسراییل در طول دهه ی هشتاد و نود قرن گذشته با کمک مستقیم و غیر مستقیم جمهوری
اسلامی ادامه یافت و در ادامه ی آن مهره ها و شخصیت های اثرگذار سکولار فلسطینی
همچون ابوایاد، ابو جهاد و دیگران توسط بمباران ها و جوخه های ترور اسراییلی کشته
و حذف شدند.
از سوی دیگر، با فروپاشی اتحاد شوروی و وقوع انقلاب مخملین در کشورهای
اروپای شرقی هم پیمان آن در اواخر دهه 1980 و اوایل دهه ی 90، شمار کثیری از یهودیان
روس و اروپای شرقی که عمدتاً بنیادگرا و ارتدوکس بودند به اسراییل مهاجرت کردند و
بیشینه ی آن ها نیز در ساحل غربی رود اردن اسکان گزیدند که پس از جنگ 1967 به
اشغال نظامی اسراییل درآمده بود. گفته می شود که در طول دهه ی 90 میلادی و دهه ی
نخست قرن بیست و یکم بیش از 700 هزار یهودی در این سرزمین اشغالی(ازجمله اورشلیم
شرقی) مستقر شدند، و این درحالی بود که جمهوری اسلامی به تبلیغات به اصطلاح “ضد صهیونیستی”
خود ادامه می داد و گروه های اسلامی حماس و جهاد را تقویت و تشویق به انجام عملیات
“استشهادی” در مناطق اشغالی غزه و کرانه ی باختری می کرد. بطوری که حتا پس از امضای
قرارداد اسلو در 1993، شناسایی و رد خشونت متقابل از سوی طرفین و ایجاد نهاد اداری
فلسطینی در کرانه باختری به ریاست عرفات ، عملیات انتحاری حماس و جهاد اسلامی در
مناطق اشغالی و غیراشغالی با شدت دنبال شد. در نتیجه نیروی های تندرو و راست گرای
اسراییلی نیز دست به کار شدند و با تاکید بر بی نتیجه بودن عقب نشینی های اسراییل
طبق قرارداد اسلو، اسحاق رابین، معمار صلح با فلسطینی ها را در 1995 ترور کردند و
بدین ترتیب روند صلحی که با کنفرانس صلح اسلو کلید خورده بود عملاً به محاق رفت.
واپسین تلاش های موثر نیز که در سال 2000 و با میانجیگری کلینتون و شرکت عرفات و
باراک در کمپ دیوید صورت گرفت و طی آن اسراییل حاضر شد که عملاً به پشت خطوط مرزی
پیش از جنگ 1967 عقب نشینی کند و حتا بخشی از بیت المقدس را به فلسطینی ها
بازگرداند، ناکام ماند (پس از شکست مذاکرات کمپ دیوید 2، طرف فلسطینی گفت مذاکره
به دلیل نامعلوم ماندن سرنوشت چند میلیون آواره ی فلسطینی و خودداری اسراییل از
پرداختن به وضعیت نهایی آن ها، شکست خورد). جمهوری اسلامی از این تعطیلی روند صلح
شادمانی ها کرد و همچنان به تشویق و تقویت حماس و جهاد و حزب الله ادامه داد و بر
طبل نابودی اسراییل کوفت. با روی کار آمدن دولت جدید جمهوریخواه در آمریکا در ژانویه
2001 و دولت حزب لیکود در اسراییل به رهبری آریل شارون، روند صلح بکلی متوقف شد. و
با وقوع حملات تروریستی 11 سپتامبر و پخش صحنه هایی از شادمانی فلسطینی ها در نوار
غزه، آمریکا نیز به کلی و عملاً روند صلح را متوقف و همه ی تلاش خودرا متوجه جنگ
با ترور در افغانستان و سپس عراق کرد. تا نیمه ی دهه ی 2000 و عقب نشینی یکجانبه
اسراییل از نوار غزه در سال 2005، ده ها اسراییلی و صدها فلسطینی در اثر عملیات
نظامی و تلافی جویانه ی طرفین که با محاصره ی مقر دولت خودمختار عرفات در رام الله
در کرانه باختری توسط اسراییل همراه بود، کشته و زخمی شدند. با عقب نشینی یکجانبه
اسراییل از نوار غزه در سال 2005، دوباره این فرصت پدید آمد تا مذاکرات صلح از سر
گرفته و کشتار و خشونت متوقف شود. اما حماس و جهاد اسلامی که در نوار غزه دست بالا
را داشتند به تبلیغات و عملیات ضد اسراییلی(راکت و موشک پرانی) ادامه دادند و …
بدتر از آن با نیروهای کم شمار فتح ِ مخالف تندروی های آن ها درگیر شدند و پس از
قتل بیش از 100 تن از آنان نوار غزه را به کنترل کامل خود درآوردند و درنتیجه بر
رنج و محنت مردم بی پناه غزه افزودند. از آن ببعد اسراییل نوار غزه را به محاصره ی
کامل در آورد که تاکنون ادامه دارد. درگیری های نظامی پراکنده و گسترده ی
حماس-جهاد با ارتش فرادست و بیرحم اسراییل به تناوب تکرار شده که اوج آن ها در سال
های 2008 و 2014 بود و حاصلی جز عمیق تر شدن زخم خون چکان فلسطین و تشدید رنج و
نومیدی و کینه توزی مردم آن نداشته است.
با شکل گیری جنبش های موسوم به بهار عربی در سال 2011 مسئله ی فلسطین
تا اندازه ی زیادی به حاشیه و محاق رفت. دو کشور عربی مهم درگیر مسئله ی فلسطین،
مصر و به ویژه سوریه، دلمشغول مسایل خود و از فلسطین فارغ شدند. جمهوری اسلامی نیز
که بیش از دیگران سنگ فلسطین را به سینه می زد- و همچنان می زند- کانون توجه خودرا
به درگیری رژیم سوریه با مردمش معطوف کرد و یکسره به حمایت از رژیم خودکامه اسد
برخاست و مردم آزادیخواه و مسالمت جوی سوریه را همچون رژیم ستمگر اسد “تروریست”
نامید و همان رفتار سرکوبگرانه ی خود با فعالان جنیش سبز در 1388(2009) را به
حکومت سوریه تجویز کرد- و کار را به شرایط ناگوار کنونی کشاند.
حال با توجه به ملاحظات فوق پرسش های زیر جای درنگ دارد :
– اگر انقلاب اسلامی در ایران روی نمی داد، آیا دست کم احتمال آن نمی
رفت که پس از امضای قرارداد کمپ دیوید در 1979، سوریه نیز پس از چندی با دیدن نتایج
مثبت این قرارداد برای متحد قدرتمند پیشین خود، مصر، و فشار قدرت های جهانی و
منطقه ای، به ویژه ایران ِ متحد و مشوق مصر، و عربستان، تشویق نمی شد که راه
مذاکره با اسراییل را در پیش گیرد و پس از مدتی به خواسته ی اصلی خود(بازگشت بلندی
های جولان) برسد؟
– در پی صلح احتمالی سوریه و اسراییل، آیا فلسطینی های متحد نیز تشویق
به مذاکره ی صلح با اسراییل و دست یابی محتمل به نوار غزه، کرانه ی باختری ِ هنوز
شهرک سازی نشده برای مهاجران یهودی اروپای شرقی، و بیت المقدس شرقی و پایان یا دست
کم تخفیف رنج و محنت مردم فلسطین نمی شد؟
– اگر انقلاب اسلامی صورت نمی گرفت، لبنان ِ بدون وجود حزب الله نمی
توانست خود نیز در مذاکرات صلح سوریه و اسراییل شرکت جوید و دست کم سرنوشتی بهتر
از شرایط مصیبت بار و نامعلوم کنونی داشته باشد؟
و براستی، آیا انقلاب اسلامی نتیجه ی ملموسی جز کمک به تداوم اشغالگری
اسراییل و ادامه سرنوشت تراژیک فلسطینی ها داشته است؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر