۱۳۹۴ بهمن ۹, جمعه

چرا بر سر ایران جدل می کنیم

مقاله ای از مکس فیشر در وبسایت وکس
ما به ندرت به این اذعان داریم که مجادله بر سر برنامه هسته ای ایران و لغو تحریم ها که چند روز پیش رسما آغاز شد، واقعا بر سر نگرانی از جنگ افزار هسته ای است. هیچ موقع هم این امر مساله اصلی نبوده است.
البته تمرکز برجام بر جنگ افزار هسته ای است. اما این که ایران پس از جمع آوری بخش عمده ای از فعالیت های هسته ای اش همچنان موضوع جدل و اختلاف است گویای مساله ای بزرگتر است. ما همین مباحث را درباره مبادله زندانی بین ایران و آمریکا، و دستگیری و آزادی ملوانان آمریکایی هم داریم.
آیا این با نقل به مضمون از گفته معروف مارگارت تاچر نخست وزیر پیشین بریتانیا درباره میخاییل گورباچف رهبر پیشین اتحاد جماهیر شوروی سابق سازگار است، که تاکید کرده بود آیا مساله کشوری است که می توان با آن طرف معامله شد؟ این پرسشی است که در کانون اختلافات در سیاست خارجی آمریکا قرار داشته است و پیشینه ای فرای ایران دارد.
ایران شاید در یک دهه گذشته به اختلاف برانگیزترین مساله سیاست خارجی آمریکا بدل شده است؛ مساله اختلاف بر سر خوانش های متفاوت از ایران نیست، بلکه بر سر اساس اعتماد به ایران و جایگاه آمریکا در جهان است.
از نظر من این مشاجرات ریشه در سه رویکرد متفاوت در سیاست خارجی آمریکا دارد:
تقابل پراگماتیست ها با هژمونی طلب ها، دیپلمات ها با مبلغان نظامی گری، و حامیان رفورم در خاورمیانه با طرفداران حفظ وضعیت موجود در منطقه.
این مباحث در گذشته گاهی همپوشانی داشته و اختلافات گاهی روشن و گاه مبهم بوده است.

پراگماتیست ها در برابر هژمونی طلب ها
پراگماتیست ها مصالحه و آشتی در برابر ایران و به شکلی فراگیرتر در جهان را مسولانه ترین راه برای پیشبرد حداکثری منافع آمریکا، ضمن به حداقل رساندن هزینه ها، می دانند.
این افراد شامل رهبرانی چون باراک اوباما رییس جمهوری آمریکا، و جرج بوش (پدر) رییس جمهوری پیشین آمریکا هستند؛ دو رئالیست که به استفاده از قدرت قهریه یا تهدید محدود نظامی تنها زمانی که دستاوردی ملموس و اهدافی مشخص داشته باشد، قائلند.
مساله اختلاف بر سر خوانش های متفاوت از ایران نیست، بلکه بر سر اساس اعتماد به ایران و جایگاه آمریکا در جهان است.
در این نگرش، اگر بتوان از طریق دیپلماسی یا اعمال زور منافع ایران و آمریکا را به هم نزدیک کرد، پس با تعامل با یک کشور متخاصم می توان منافع آمریکا را تامین و از خطراتی چون جنگ پرهیز کرد.
هژمونی طلب ها هرگونه چالش علیه برتری آمریکا در جهان را تهدیدی علیه نظم بین الملل لیبرال تحت رهبری آمریکا می بینند. در این نگاه، استیلای آمریکا به ترویج صلح و ایجاد جهانی امن برای دموکراسی کمک می کند. هژمونی طلب ها رهبرانی چون رونالد ریگان رییس جمهوری پیشین آمریکا، و از بسیاری جهات جیمی کارتر دیگر رییس جمهوری پیشین آمریکا هستند؛ “دکترین کارتر” در دهه ۸۰ میلادی باعث شد تا آمریکا برای حفاظت از منافع اقتصادی اش در خلیج فارس دست به اقدام نظامی بزند.
در این دیدگاه، هژمونی بیش از آن که حاصل سخت افزارهایی چون تانک و موشک باشد برآمده از ادراک است. از این رو لازم است هر چالشگری را نه صرفا به خاطر غرور و جاه طلبی، بلکه به خاطر این که کوتاه آمدن مساوی تسلیم است، سر جایش نشاند. پس نفس مذاکره با ایران به چالش آن کشور علیه استیلای آمریکا مشروعیت می بخشد.
پراگماتیست ها قدرت آمریکا را ابزاری می دانند که گاهی مفید است و گاهی نیست. در حالی که هژمونی طلب ها قدرت آمریکا را در ذات خود نیک می بینند و معتقدند باید به هر شکل ممکن حفظ و تبلیغ شود زیرا با عدم استفاده ناکارآمد می شود.
مساله دستگیری ملوان های آمریکایی بهترین نمونه این اختلاف در رویکردها در آمریکا است.
پراگماتیست ها دهه ها دشمنی را پرهزینه و بدون مزیت چندانی می بینند. اما هژمونی طلب ها به ایران به عنوان تهدیدی قریب الوقوع نگاه می کنند که تنها با تمام ابزار قدرت آمریکا قابل کنترل است.
از نظر پراگماتیست ها، ماجرا به سرعت و بدون دردسر کنترل شد و ملوانان آزاد شدند. تنها هزینه هم نمایش تصاویر دستگیری آمریکایی ها بود. اما از نظر هژمونی طلب ها، این رسوایی با نمایش قدرت ایران در برابر آسیب پذیری آمریکا به منافع ایالات متحده لطمه جدی زد و می تواند موجب تکرار چنین چالش هایی و شورش در کل خاورمیانه علیه آمریکا شود.
در نگاهی کلی به ایران، پراگماتیست ها دهه ها دشمنی را پرهزینه و بدون مزیت چندانی می بینند. اما هژمونی طلب ها به ایران به عنوان تهدیدی قریب الوقوع نگاه می کنند که تنها با تمام ابزار قدرت آمریکا از جمله تهدید جدی به جنگ قابل کنترل است.
دیپلمات ها در برابر مبلغان نظامی گری
هر دولتی در آمریکا ترکیبی از دیپلماسی و نظامی گری را چه در شکل تهدید و چه در عمل به کار گرفته است. اختلاف در مزیت یکی بر دیگری نیست، بلکه در این است که رژیم های متخاصم چون ایران چگونه به این ابزارها واکنش نشان می دهند.
اختلاف در این است که آمریکا چگونه قدرت جهانی است: قدرتی که از طریق چندجانبه گرایی و ائتلاف سازی وارد می شود یا در صورت ضرورت یکجانبه دست به عمل می زند.
از منظر دیپلمات ها، آمریکا با منطبق کردن منافع دیگر کشورها با منافع خود – فارغ از این که آنها متحد آمریکا باشند یا نه – به بهترین شکل به اهدافش دست می یابد. این امر حتی به ایفای نقش در سیاست داخلی دیگر کشورها می انجامد تا منافع آن کشورها در جهت منافع آمریکا قرار بگیرد.
بیل کلینتون رییس جمهوری پیشین آمریکا چنین رهبری بود و از این منظر در سیاست اسراییل در جهت حمایت از کاندیدایی که با اهداف آمریکا همراه تر باشد مداخله کرد. جرج بوش (پسر) رییس جمهوری پیشین آمریکا هم که در پی ایجاد ارتباطات قوی شخصی با رهبران جهان چون نیکلا سرکوزی رییس جمهوری پیشین فرانسه، و ولادمیر پوتین رییس جمهوری وقت روسیه بود، از آن جمله است. مشهورترین نمونه از رهبران دیپلمات، ریچارد نیکسون رییس جمهوری پیشین آمریکا است که وقتی منافع دوجانبه مشترک ایجاب کرد، به سوی اتحاد با دشمنی چون چین کمونیست رفت.
طرفداران نظامی گری جهان را تقسیم شده بین متحدان و دشمنان می بینند. به اعتقاد این گروه نقش آمریکا تقویت خود و متحدانش به بهای تضعیف جبهه دشمن است. از منظر آن ها هر گونه مذاکره ای با دشمن احمقانه است زیرا دشمنان هرگز بر سر هدف اصلی شان که تضعیف آمریکا و متحدانش است دست به مصالحه نمی زنند.
از منظر طرفداران نظامی گری، نه تنها باید با ایران به مستقیم ترین شکل ممکن برخورد کرد، بلکه باید قویترین کمک ها را در اختیار متحدان آمریکا که مخالف ایران هستند قرار داد تا جبهه ای واحد شکل بگیرد.
دوایت آیزنهاور شاخص ترین طرفدار نظامی گری بود. او کمونیسم را نیرویی یکپارچه می دید و از این رو به جای همکاری با رهبران کمونیست انقلابی ویتنام که خواهان گفتگو با آمریکا بودند دست به حمله نظامی به آن کشور زد. رونالد ریگان هم از نظر نگاه به اتحاد جماهیر شوروی به عنوان ایدئولوژی یک «امپراتوری شیطانی» به جای کشوری متاثر از مجموعه ای پیچیده از منافع یا سیاست داخلی در این طبقه بندی قرار می گیرد.
از منظر طرفداران نظامی گری، نه تنها باید با ایران به مستقیم ترین شکل ممکن برخورد کرد، بلکه باید قویترین کمک ها را در اختیار متحدان آمریکا که مخالف ایران هستند قرار داد تا جبهه ای واحد شکل بگیرد. طرفداران نظامی گری دیپلمات ها را خام تصور می کنند و سیاست داخلی ایران را نیرنگی برای فریب آمریکایی ها می بینند.
رفورمیست های خاورمیانه در برابر طرفداران حفظ وضعیت موجود
علاقه وافر آمریکا به خاورمیانه به دهه ها قبل برمی گردد: بحران نفت، انقلاب پنجاه و هفت ایران، جنگ اول خلیج فارس، و مناقشه عرب اسراییلی. حملات تروریستی یازدهم سپتامبر دو هزار و یک و اشغال عراق در سال دو هزار و سه تضمینی بود بر حفظ نقش سنگین آمریکا در منطقه برای دست کم یک نسل بعد.
از این رو، در آمریکا و در پایتخت های خاورمیانه حسی واقعی وجود دارد که آمریکا عامل آشوب در منطقه و مسول رسیدگی به آن است. برای مدتی بحث در این باره در آمریکا دشوار بود، زیرا مسولین اشغال عراق همه چیز را خوب نشان می دادند. اما در حال حاضر اتفاق نظر دوحزبی در واشنگتن بر سر وخامت بحران در خاور میانه وجود دارد.
رفورمیست ها خواهان اتحاد با ایران نیستند، ولی می کوشند از خصومت ها کاسته و ایران را به بازیگری سازنده تر بدل کنند.
گذشته از این که کدام رییس جمهوری مسولیت بیشتری در وضعیت کنونی دارد، اختلافات در یک نکته خلاصه می شود: آیا بازسازی و حفظ وضعیت موجود در خاورمیانه بهتر است، یا تغییر دادن نظم منطقه از راه هایی جدید که امکان بقا را بیشتر می کند؟
از منظر طرفداران حفظ وضعیت موجود مساله اصلی اسراییل است. منافع نزدیک ترین متحد آمریکا در منطقه در حفظ وضعیت موجود در خاورمیانه است. حفظ خاور میانه تحت تسلط دیکتاتورهای سکولار که پس از جنگ با اسراییل تصمیم به صلح گرفتند. طرفداران حفظ وضعیت موجود از خاورمیانه دموکراتیکی که موجب قدرت گرفتن اسلامگراها و پوپولیست های مخالف آمریکا شود ترس دارند.
رفورمیست ها هم طرحی واقعی برای چگونگی تغییر خاورمیانه ندارند. آنها نسبت به قدرتمندترین متحد آمریکا در خاور میانه، عربستان سعودی، بدبین هستند و معتقدند که چه بخواهیم یا نخواهیم ایران در مسیر کسب قدرت است پس بهتر است آمریکا خود را برای آن آماده کند.
رفورمیست ها خواهان اتحاد با ایران نیستند، ولی می کوشند از خصومت ها کاسته و ایران را به بازیگری سازنده تر بدل کنند. طرفداران حفظ وضعیت موجود این روند را معادل تسلیم می دانند و می گویند آمریکا باید تمام تمرکزش را بر معکوس کردن این روند معطوف کند.
این بحث نسبتا جدیدی است که در پایان ریاست جمهوری جرج بوش شروع شد و بیشتر در دوره اوباما مورد مجادله قرار گرفت. از این منظر بوش به طور هدفمند صدام حسین را برای ترویج دموکراسی سرنگون کرد در حالی که اوباما معتقد است خاور میانه تحت نیروها و فشارهایی خارج از کنترل آمریکا در حال دگرگونی است.
ایران تا ابد در کانون مباحثات نخواهد بود، اما تا زمانی که خاورمیانه در آشوب است، برای دهه ها حضوری سنگین در این مشاجرات خواهد داشت.
امروز شاهد بروز این اختلافات در کارزار انتخابات ریاست جمهوری آمریکا هستیم. تد کروز و برنی سندرز، کاندیداهای جمهوریخواه و دموکرات انتخابات ریاست جمهوری، با نمایش حمایت محکم خود از متحدان مستبد آمریکا در منطقه در میان طرفداران حفظ وضعیت موجود در خاورمیانه قرار می گیرند.
هیلاری کلینتون رفورمیست از توافق هسته ای حمایت می کند، ولی نسبت به دوام دیکتاتوری ها هشدار می دهد. مارکو روبیو، دیگر کاندیدای جمهوریخواهان، هم دیکتاتورها را به چالش کشیده است. او در مورد خواست تغییر در خاورمیانه ضمن حفظ تعادل قدرت بیشتر شبیه دوره دوم ریاست جمهوری جرج بوش است.
با نگاهی به این سه رویکرد مختلف در سیاست خارجی آمریکا و کارکردش در برابر ایران می توان به این نتیجه رسید که هیچ یک از این نگرش ها جنبه حزبی ندارند و هیچ کدام هم بر دیگری غلبه نخواهند کرد.
ایران تا ابد در کانون مباحثات نخواهد بود، اما تا زمانی که خاورمیانه در آشوب است، برای دهه ها حضوری سنگین در این مشاجرات خواهد داشت.رادیو آمریکا اصل مطلب به انگلیسی اینجا

http://www.vox.com/2016/1/20/10794186/iran-debate

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر