"پوپولیسم" را
در ادبیات سیاسی ایران مترادف "عوامفریبی" معنا کردهاند. تقریبا همانچیزی
که در زبانهای اروپایی بدان "دماگوژی" میگویند. واژه پوپولیسم برخاسته
از جنبشهایی است که در شرایط تاریخی خاص در برخی کشورها مانند روسیه تزاری یا امریکای
لاتین شکل گرفته است و در آنجا به ویژه در روسیه ربطی با مفهوم عوامفریبی ندارد بلکه
با مراجعه به توده مردم مشخص میشود.
پوپولیسم در دوران
اخیر در غرب معنایی تازه یافته و مطبوعات غرب به هر کس که بنوعی خواستهای مردم را
مطرح کند "پوپولیست"می گویند. این مفهوم از آنجا به مطبوعات و رسانههای
به ویژه دست راستی ایرانی هم راه پیدا کرده و هرکس غیر از خود را "پوپولیست"
مینامند.
درون این درک از پوپولیسم
بعنوان "عوامفریبی" نوعی درک از "عوام" قرار دارد به عنوان تودهیی
که تحت تاثیر احساسات قرار دارد و بنابراین میتوان با به هیجان آوردن آنها را فریب
داد و به خدمت گرفت. در حالیکه پوپولیسم بیش از آنکه "عوامفریبی" باشد ترویج
"ساده نگری" است. کاربرد پوپولیسم در مفهوم "عوامفریبی" خود نوعی
پوپولیسم است. البته "نخبگان" پوپولیست از اصطلاح ساده نگری خوششان نمیاید
چون برخلاف مفهوم "عوامفریبی" که عوام را مستعد فریب و گول خوردن معرفی
میکند، "ساده نگری" نخبگان را نشانه میگیرد که یا خود دچار ساده نگری
هستند یا آن را در جامعه رواج میدهند.
در واقع "عوامفریب"
برای آنکه موفق به فریب عوام شود نیاز به آن دارد که قبلا ساده نگری بر جامعه حاکم
شده باشد. توده مردم اصولا به سختی فریب میخورند یا مدت زمان طولانی فریب خورده باقی
میمانند بدین دلیل که معیارهای عینی برای قضاوت درباره سیاست و اقتصاد و اجتماع دارند.
هر سیاست نادرستی بلافاصله پیامد خود را بر روی زندگی مردم باقی میگذارد و به همین
دلیل آنان سریعا به یک قضاوت راجع به آن میرسند. در حالیکه نخبگان این وضع را ندارند.
آنها پیامدها را از روی نوشتههای کتابها، از روی تبلیغات، از روی باورهای شخصی، از
روی نام و جایزه نوبل نظریه پردازها و مانند آن میسنجند نه از روی زندگی واقعی. سیاستی،
برنامهای ممکن است سالها، حتی دههها، پیامدهای منفی داشته باشد ولی "نخبگان"
آن را مثبت بدانند، نتایج منفی را همچون "عارضه"، همچون "بهایی که برای
پیشرفت باید پرداخت"، ناشی از آن کارهای دیگری که باید میشده و نشده عنوان کنند.
"نخبگان" بر خلاف توده مردم معیارهای ذهنی قضاوت در آنها بر معیارهای عینی
می چربد و به همین دلیل بسیار در معرض خطر فریب خوردن و ساده نگری قرار دارند.
برای آنکه بتوان عوام
و توده مردم یک کشور را فریفت باید نخبگان آن کشور هم خود دچار ساده نگری شده و هم
برای یک دوران طولانی کار ایدئولوژیک ترویج ساده نگری را پیش برده باشند و تازه باید
شرایط، شرایطی باشد که راه حلی از خود نشان نمیدهد.
مثلا مردم آلمان تحت
تاثیرهیتلر قرار گرفتند. ولی برای آنکه هیتلر به قدرت برسد و مردم آلمان برنامههای
او را بپذیرند دههها کار شده بود. دههها بحران اقتصادی آلمان از گردن سرمایهداران
باز شده و به حساب یهودیان و فعالیتهای اقتصادی آنها گذاشته شده بود. ایناندیشه
که آلمان دارای فضای کوچکی است و در سمت شرق در سمت روسیه زمینهای بزرگی با جمعیت
کم هست که میتوان بدان سمت لشکر کشید و آنها را ضمیمه آلمان کرده و مردم آنها را
برده کرد و به کار کشید، برای مدتها توسط انگلستان در آلمان تبلیغ شده بود. آنها تبلیغ
میکردند که مردم شوروی از نظام سوسیالیستی متنفر و منتظر یک نجات بخش هستند و گرفتن
شوروی مانند راه پیمایی در جادههای سنگفرش و دشتهای آزاد است. انگلستان پیش از دهه
۱۹۳۰ نقشه نابودی شوروی در یک جنگ جهانی و هول دادن آلمان به سمت جنگ با شوروی را در
سر آلمانها میپروراند و تصور ساده نگرانه یک جنگ سریع و پیروزمند را تبلیغ میکرد.
هیتلر البته آنقدر کودن نبود که نقشه انگلستان را در نیافته باشد ولی در نهایت نه فقط
مردم آلمان و طبقه حاکم، که خود هیتلر هم قربانی همین تبلیغات بود و آنها را باور کرده
بود. واگرنه بدان ماجراجویی خونین و بیسرانجام که خودکشی خود وی پایانش بود دست نمیزد.
نمونه دیگر آن در
همین غرب امروز است. 24 ساعته علیه خارجیها، درباره نقش آنها در بیکاری، در تروریسم،
در بحران اقتصادی تبلیغ میشود. بعد میگویند احزاب راست افراطی با خارجی ستیزی
"عوام" را فریب میدهند. اگر این همه تبلیغات و دروغ و ساده نگری شبانه
روز به خورد مردم داده نشود که عوامفریبها نمیتوانستند موفق شوند.
احمدی نژاد هم در
ایران یک مهره بود. او خود قربانی تبلیغاتی بود که بانک جهانی و تجار بزرگ در دوران
پس از نخست وزیری موسوی در جامعه ایران کرده بودند. تبدیل کردن "لیبرالیسم"
از یک برنامه اقتصادی به یک مسئله فرهنگی، "مزایای دولت کوچک"، "دست
نامرئی بازار و زیانمندی برنامه ریزی"، "نقش مثبت واردات در ایجاد رقابت
و پیشرفت صنعتی"، "عوارض منفی پول نفت برای ایران"، "مواهب خصوصی
سازی" و … انواع توهمها و ساده نگریهایی بودند که پیش از احمدی نژاد در جامعه
ایران وسیعا ترویج شده بود و احمدی نژاد آنها را پذیرفته و به اجرا گذاشت. نتیجه آن
قرار گرفتن ایران در آستانه فروپاشی شد. اینکه میگویند احمدی نژاد نتیجه و فرزند
دوران اصلاحات بود، نادرست است. احمدی نژاد نتیجه توهمها و ساده نگریهای دوران اصلاحات
بود که مخالفان اصلاحات نقش نخست در ترویج آن داشتند و خود اصلاحات هم قربانی آن شد.
پیش از آنکه مردم
و عوام را متهم به نادانی و فریب خوردن کرد، باید اندیشید نخبگان و طبقات حاکم چه توهمها
و ساده نگریهایی را در میان مردم رواج دادهاند یا خود بدان دچار شدهاند که به یک
عوامفریب امکان داده بتواند آنان را بسوی خود جلب کند. ریشه پوپولیسم در اینجا، در
توهمها و ساده نگریهای "نخبگان" جامعه است، نه در ناآگاهی و تلقین پذیری
توده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر