آقایِ دکتر! شما
در مقام استاد دانشگاه حتماً با این واقعیت آشنا هستید که اتفاقاً یکی از کشورهایِ
منطقه، بهترین شناخت و فنآوریِ مدیریتِ آب در سرزمینهایِ بیابانی و نیمهبیابانی
در دنیا را در اختیار دارد. این کشور، آقای دکتر، اسرائیل است… حال، با توجه به این
واقعیت عینی، بفرمایید منظور شما از “پیوند با کشورهای منطقه” چیست؟ از کدام کشور
و از کدام پیوند صحبت میکنید؟
چندی پیش دوستی
توجهام را به مقالهای جلب کرد تحت عنوان “ناسیونالیسم تنازعی“، نوشته دکتر
محمدجواد غلامرضاکاشی.
دکتر غلامرضاکاشی
جامعهشناس و استاد دانشگاه علامه طباطبایی ست. تبارشناسیِ فکریِ وی به محفل حسینیه
ارشاد بازمیگردد و به منظومه “محذوفان سیاسیِ” روشنفکریِ دینی، جریانی متناقض که
پارادوکسِ ذاتیاش نه فقط در ملغمه متنافیِ ملت – اُمّت، که در همهکاره بودن در انقلاب
و هیچکاره بودن در نظام نهفته است. بدین گونه است که وی با حنوط کردن میراثِ
سرسلسله شجره فکریِ خود، یعنی علی شریعتی، او را “خطیبِ فضیلتمند“ی میداند که
“همچنان در فاهمه ایرانی باقی مانده است و دوست داشته میشود.” فاهمه همان ادراک
است یا Perception، یعنی شناخت و آگاهی یافتن از دادههایِ حسی و درکِ محسوسات و
ابعادِ زمانی و مکانیشان از طریق حواس پنجگانه. به عبارت دیگر و به تعبیر
غلامرضاکاشی و فاهمهسَنج ایشان، مومیاییِ زینبیه در حوالیِ دمشق، در درکِ
محسوساتِ میلیونها ایرانی، هنوزکههنوز است ماندگار است و دوستداشتنی: “گوهر فضیلتمندانه
آنچه روشنفکران دینی پس از انقلاب ساخته و پرداخته کردند … در قدرت و نگرش شاعرانه
و خلاقانه آن در نشان دادن گسیختگیها [بود]. مضامین عرضهشده فیلسوفانه بود، اما
پیامدهای خواسته و ناخواستهاش ناشی از وجه خطابی آن بود. به جد گرفتن [منطقِ خلقِ
حقیقت و] مضامین به جای آن پیامدهای خواسته و ناخواسته، اینک راز و رمز رکود در
فضا و عمل سیاسی در جامعه ما ست. به این معنا، نه تنها دوران دکتر شریعتی پشت سر
گذاشته نشده است، بلکه اتفاقاً زمانه ما، زمانه خلق دوباره و ظهور دوباره دکتر شریعتی
است.” (خطابه دکتر غلامرضاکاشی در سمینار بزرگداشت شریعتی در حسینه ارشاد)
غلامرضاکاشی در
“ناسیونالیسم تنازعی”، با انتقاد از احمدینژاد و “چنگ” زدن وی به “ریسمان ناسیونالیسم”
و “ایرانیّت”، احتمال “هژمون شدن” گفتمانِ ناسیونالیسم را، با توجه به “زمینههایِ
پذیرشیِ آن در میان مردم”، مشروط به پرسشهای زیر میداند:
اول: ناسیونالیسم
با اسلامگرایی چه خواهد کرد؟
دوم: ناسیونالیسم
با فردی شدن و ذرهای شدن مخاطبان خود چه خواهد کرد؟
سوم: ناسیونالیسم
چه نسبتی با فرایندهای جهانی شدن پیدا خواهد کرد؟
آنچه در زیر میآید
پاسخی است به پرسشهایِ سهگانه ایشان و طرح پرسشهایی جدید. با این انتظار که
خاطب و خطیبِ فضیلتمند از خلق حقیقت دریغ نکرده، این مخاطب را از خطابه فاضلانه
خویش بیبهره نگذارد!
اول: ناسیونالیسم
و اسلامگرایی
جامعهشناس
دانشگاه علامه طباطبایی و خطیبِ حسینیه ارشاد، در تبیین نخستین پرسش خود از ناسیونالیستهایِ
ایرانی، با طرح یک فرضیّه جامعهشناختی، جویایِ رفتار آینده ملیگرایان با اسلامگرایان
میشود. فرضیّه دکتر غلامرضاکاشی این است که، “اسلام گرایی که حدود چهار دهه پیش و
در قامت یک نظام سیاسی تجلی پیدا کرد، هنوز در ایران قدرت و پایگاه اجتماعی دارد.”
ایشان سپس و بدون آنکه کمترین اشارهای به کارنامه عینی و چهلساله اسلامگرایان
در کشور ما داشته باشد، میپرسد، “آیا ناسیونالیسم ایرانی در خدمت و در کنار اسلامگرایی
خواهد نشست؟ یا با آن سر ستیز خواهد داشت؟”
نخست به روشنی
بگویم که ناسیونالیسم ایرانی در آینده تا چه اندازه در “خدمتِ اسلامگرایی” قرار
خواهد گرفت یا نه، بیشتر به شوخی شباهت دارد تا به پرسشی جدّی مبتنی بر عینیّت و
“مستقل از امر انتزاعی فلسفی”! آقای دکتر غلامرضاکاشی گویا در عالم هپروت سیر میکند!
آقای دکتر غلامرضاکاشی گویا نمیداند که کارنامه عینی و غیرانتزاعیِ اسلامگرایی و
خطیبانِ تیره و خاکستریِ آن چه بلایی بر سر ایران آورده است. جناب دکتر! منظور در
اینجا ذکر مصیبت به سیره شجره طیبه نیست. منظور یادآوری خطوط کلی کارنامه عینی و غیرانتزاعی
اسلامگرایی در ایران و خاطرنشان کردن این آموزه پایه از واحدهایِ درسیِ علوم سیاسی
است که سیاست را نمیتوان از کارنامه سیاسی جدا کرد!
چکیده کارنامه سیاسیِ
اسلامگرایی در ایران چنین است: بیکاری، رکود تورمی، فحشا، اعتیاد، جنگ، اعدام،
فروپاشیِ اخلاقی، قاچاق، فساد سیستمیک، حقوقهایِ نجومی، اختلاسهایِ نجومی، ناامیدی،
دشمنتراشی، فرقهگرایی، تمامیّتخواهی، تروریسم جهانی، بدنامی، تحریم، انزوا، قتلهای
زنجیرهای، تابستان 67، پولشویی، توسعهطلبیِ شیعی، حمله به سفارتخانههایِ خارجی،
گروگانگیری، نابودی صنعت نفت و گاز، وابستگی کامل اقتصادی و مالی، ماجراجویی هستهای،
نقض پیدرپیِ تعهداتِ بینالمللیِ ایران، نابودیِ منابع آبی، نابودیِ منابع انسانی
و فرار مغزها، نابودیِ زمینهای کشاورزی، “خامفروشیِ” اقتصاد و “تقدیم دودستی
بازارهای ایران به خارجیها“، مهاجرتِ ویرانگر روستاها به شهرها و معضلاتِ بیشمار
کلانشهری، نابودیِ بافتِ سنتیِ جامعه دهقانی، نابودی و انقراضِ گونههایِ یگانه
در حیات وحش ایران، از دست دادن فرصت در دو موج اوّل و دوّم فرآیند جهانیشدن در
دو دهه هشتاد و دوهزار میلادی…
تنها در رابطه با
بمبِ ساعتیِ نقدینگی یادآور میشوم که حجم پول درجریان در آبان امسال، با رقمی
مساوی با دوبرابرونیم کل نقدینگی در 50 سال گذشته، از مرز نجومیِ یک هزار تریلیون
تومان گذشت. و این در حالی ست که “بانكها صددرصد ورشكستهاند“!
جنابِ آقایِ دکتر
غلامرضاکاشی! شما جامعهشناس کشوری هستید که دستگاه اجراییِ نظامِ اسلامیاش
“حکومت امید” نامگذاری شده و مردماش بعد از مردم عراق، ناامیدترین مردم جهاناند!
اگر میخواهید سیاست را از انتزاع فلسفی جدا کنید، لطفاً از همینجا شروع کنید!
جنابِ آقایِ
دکتر! عمقِ بیلیاقتیِ اسلامگرایان در ایران زمانی ژرفایِ دهشتناکِ خود را نمایانتر
میسازد که چنین کارنامهای با احتساب نهدهم کل درآمد نفتیِ کشور، از دارسی تا
امروز، به “بیتالمال” باید بررسی شود! ناسیونالیسم ایرانی با یکدهم این درآمد و
در گرماگرم جنگهایِ اوّل و دوّم جهانی و اشغالِ ایران توسط بزرگترین ارتشهایِ
جهان و در جنگِ سرد و در همجواریِ ابرقدرتِ کمونیست ایران را ساخت. اسلامگرایی با
بهجیبزدن نهدهم کل این درآمد، در زمانهای که دیگر نه جنگ سردی بود و نه ابرقدرتی
متخاصم با نزدیک به دوهزار کیلومتر مرز مشترک با کشور، در بحبوحه دو موج جهانیشدن،
ایران را ویران کرد. این است، جنابِ آقایِ دکتر غلامرضاکاشی، کارنامه اسلامگرایی
در ایران. کارنامه اشکانِ مادرانِ داغدار. کارنامه بیوهزنانِ بهفحشاکشیدهشده.
کارنامه دخترانِ فراری به امارات برای اشتغالِ گوشتی در بازار عرضه گوشتِ ایرانی
برای ارضای تقاضایِ شهوتِ حلال در جزیرةالاسلام! کارنامه هیچ. همان “هیچ” تاریخی
که روشنفکرِ دینیِ سخنگویِ حضرتِ امام در پروازِ انقلاب از بازگوییِ حقیقت و ترجمه
آن به انگلیسی عاجز ماند! یادآور میشوم که ترجمه انگلیسی هیچ میشود
nothing. nothing جنابِ آقایِ دکتر غلامرضاکاشی. Nothing!
آقایِ دکتر! ناسیونالیسم
ایرانی در آینده با اسلامگرایی و کارنامه عینی و غیرانتزاعیِ آن در چارچوبِ مبانیِ
ابتداییِ “دموکراسی تنازعی” مورد نظر شما برخورد خواهد کرد، یعنی در قالبِ حکومتِ
قانون (rule of law) و پاسخگویی
(accountability). عامل اصلیِ ویرانیِ ایران، ذبح شرعیِ خیر عمومی در مصلایِ
منافع ویژه یک فرقه خاص بوده است. دردِ مهلکِ ایران، عدمپاسخگوییِ اِلیتِ این
فرقه است. ناسیونالیسم ایرانی سرانِ این فرقه را پاسخگو خواهد کرد.
نویسنده “ناسیونالیسم
تنازعی” پرسشگری خود درباره سهم اسلامگرایان از آینده سیاسیِ ایران را بر این فرضیّه
بنا کرده است که “اسلامگرایی هنوز در ایران قدرت و پایگاه اجتماعی دارد.”
پرسش: آقای دکتر،
این فرضیّه بر پایه کدام ادله جامعهشناختی استوار است؟ آیا پایگاه اجتماعی اسلامگرایی
همانهایی هستند که در کوچه و خیابان به ساندیسخور معروف اند؟ سهام اربعین در
بورس شیعه، به نرخ دانشجویی یک میلیون تومان خریدوفروش میشود. آیا، در اسلوبِ جامعهشناختیِ
شما در برآورد پایگاه اجتماعی، سینهزنِ میلیونتومانی سوشیال کانستیتیوئنسی
قلمداد میشود یا خیر؟! آیا منظور شما از پایگاه اجتماعیِ اسلامگرایی در ایران،
مخاطبین شما در حسینیه ارشاد هستند؟ اگر چنین است، یادآور میشوم که جریانِ
روشنفکریِ دینی در رقابتیترین انتخاباتِ نظام، یا به تعبیر مصطفی تاجزاده “یک
رفراندوم واقعی” و نمایانگر “آرایشِ واقعیِ نیرویهایِ سیاسیِ جامعه”، یعنی در
دومین دوره از انتخابات شوراهای شهر در 9 اسفند 1381، بدون نظارتِ استصوابی و با
مشارکتِ کمسابقه نهضت آزادی و ملی – مذهبیها، مفتضحانهترین شکست انتخاباتیِ تاریخ
انتخابات در ایران معاصر را خورد! آیا منظور شما از پایگاه اجتماعیِ اسلامگرایان
در ایران همینها هستند؟ پیش از انقلاب، در دورانِ جاهلیتِ “مکتبِ ایرانی” بقول
مرتضی مطهری، هر ناظر تازهکاری جایگاه اجتماعیِ دینداری در ایران را گسترده و عمیق
ارزیابی میکرد. چرا؟ چون مردم مؤمن بودند! چون در تاروپود جامعه ایمان جاری بود.
چون کسی با کسی کاری نداشت، کسی به ناموسِ مردم نگاه چپ نمیکرد، و منزلی نبود که
با سه متر سیم خاردار بالایِ دیوارش به زندان بیشتر شبیه شده باشد تا به خانه! پیش
از انقلابِ اسلام، ایمان شاخصِ برآوردِ جایگاهِ اجتماعیِ دین و دینداری در ایران
بود. امروزه، با فروپاشیِ اخلاق و ایمان، بگویید شاخصِ میدانی و جامعهشناختیِ شما
در برآورد جایگاه اجتماعیِ اسلامگرایان در ایران کدام است. آیا این شاخص، ریال
است دلار؟ یا پوند؟ یا یورو؟ یا فرانکِ سوئیس؟
برتولت برشت،
شاعر و نمایشنامهنویس و روشنفکر آلمانی میگفت: “مردم از حکومت ناراضیاند، حکومت
مردم را منحل میکند!” آیا منظور شما از پایگاه اجتماعیِ اسلامگرایان در ایران، شیعیانی
هستند که حکومت از عتبات و شامات و پاکستان و افغانستان به حومه شهرهایِ ایران آورده
است، یا خیر؟ آقای دکتر، اگر اولویت شما به جد گرفتن سیاست به دور از انتزاع فلسفی
است، تدقیق کنید این پایگاه اجتماعی مورد نظر شما کجاست و حدّواندازهاش به تخمین
شما چیست و چقدر است.
دوّم: ناسیونالیسم،
مدرنیته، و جامعه اَتُمیزه
دکتر غلامرضاکاشی
با این پرسش که ناسیونالیسم ایرانی با “فردیّتِ” فزاینده در “فضایِ نیهیلیستیِ
طبقه متوسط” چه خواهد کرد، مسئله را به گونهای طرح میکند که بیانگر نوعی سطحینگری
و سردرگمیِ تحلیلی و تقلیل گزینهایِ مفهومی است. وی میگوید: “اسلامگرایی، ایرانیتگرایی،
و غربگرایی دست کم سه محور همبستهساز در جامعه ایرانی اند. هیچ یک امکان تولید
قدرت فراگیر ندارند. راست این است که در این یکونیم قرن گذشته، هیچگاه نداشتهاند
و هر بار که فرصتی یافتهاند تنها با چاشنی زور، قدرتِ هژمونیک خود را بازتولید
کردهاند.”
وی سپس ناسیونالیسم
و ایرانیّت و ایرانگرایی را به “مواریثِ ایرانِ باستان” تقلیلِ مفهومی میدهد! به
عبارت دیگر از ناسیونالیسم به مفهوم کشورداری بر پایه مصلحتِ عام ملی (و نه قومی یا
فرقهای) و بر اساسِ منافع ملی به عنوان یگانه سنجه یا Benchmark تصمیمگیری، موزه
ایران باستان میسازد! دکتر غلامرضاکاشی حتماً میداند که در هیچ کجایِ دنیا ناسیونالیسم
را به موزه مواریثِ باستانی تقلیل نمیدهند. پس غرض ایشان از چنین تقلیلهایِ
مفهومی چیست؟ وانگهی، مگر محمد و فاطمه و حسن و حسین و علی و عایشه و معرکةالجَمَل
و ناکثینِ اهلِ بیت… فِنومِنهای معاصر و زنده و پوینده و پسامدرن هستند که ملی
فکر کردن و عمل کردن، گردشگری میان ارواح و اشباحِ موزه مواریثِ ایرانِ باستان
باشد!؟
از تقلیلسازیِ
مغرضانه دکتر غلامرضاکاشی گذشته، فراموشکاریِ تاریخیِ وی هم پرسشبرانگیز است.
همانگونه که پیش از این یادآور شدم، ناسیونالیسم ایرانی ایران را ساخت و در سختترین
شرایط داخلی و خارجی این کارستان را به شایستهترین شکلی ممکن ساخت. با این حال،
ناسیونالیسم ایرانی هرگز نتوانست، برخلاف اسلامگرایی، به سازههای نرم و دیسکورسیو
خود سامان بدهد: ناسیونالیسم ایرانی سافت پاور نداشت. برعکس، این اسلامگرایی بود
که توانست ایدئولوژی خودش را بسازد و بقول گرامشی، نخست قدرتِ نرم را تصرف کند و
با خیز پایانیِ خود در موقعِ مناسب، قدرتِ سخت را به تصاحبِ انحصاری و مطلقه خویش
درآورد. خیر، آقای دکتر غلامرضاکاشی! تقیزادهها و فروغیها و داورها وقت ایدئولوژی
ساختن نداشتند. آنها سرگرم پایهریزیِ ایران نوین و دولتِ مدرن ایران بودند، سرگرم
ساختن دادگستری، دانشگاه، ارتش، فرودگاه، راهآهن و دیگر سازههایِ قدرتِ سخت
بودند. این ناسیونالیسم ایرانی نبود که در حسینیه ارشاد، با “خطابههای شاعرانه و
فضیلتمند و خالقِ حقیقت”، دانشجویِ ایرانی را به سوی مجاهدین خلق سوق داد! این
روشنفکرانِ دینی بودند که در اوایل دهه چهل خورشیدی، هنگامی که تکنوکراسیِ ملی
سرگرم ساختن صنعت خودرو، صنعت نفت و گاز، صنعتِ پوشاک، سپاه بهداشت و سپاه دانش و
ارتشی مجهّز و کارآمد و بازدارنده بود، حسینیه ارشاد ساختند. این روشنفکرانِ ملی –
مذهبی بودند که با تأسیس نهضتِ آزادی، فکرتِ ملی را در همان سالها ذبح شرعی
کردند. خیر، آقای دکتر غلامرضاکاشی! فکرتِ ملی از یک سو و نیز غربگرایی از سوی دیگر،
هرگز در ایران معاصر فرصتِ گفتمانسازی به خود نداد، چه برسد به اینکه “هژمون”
بشود! این شرقگرایان و سجدهگزارانِ مائو و استالین و “برادر ابو عمّار” بودند که
گفتمانسازی کردند. آقای دکتر! آلزآیمر دردی از دردهایِ بیشمارِ اسلامگرایان را
دوا نخواهد کرد. در ایران امروز، گفتمانِ اسلامگرایی، با آن کارنامه دهشتناک در ویران
کردن کشور، با آن سابقه عینیِ چهلساله در بیلیاقتیِ محض، پوسیدهلاشهای است که
نفسزنان در پیِ نعشِ جایگاه پیشین خود راهیِ گورستان است. با لفاظی نمیشود نه این
لاشه نه آن نعش را دوباره زنده کرد!
مدرنیته، عصر
خالقانِ بیمخلوق است، عصر زوجهای بیفرزند! عصر مخلوقات و خلقتهایِ ناماندگار.
مدرنیته عصر میکلآنژ و رافائل و داوینچی نیست. مدرنیته عصر جِف کونز است، عصر هیآهویِ
رنگینکمانیِ زودگذر و ربعساعتیِ اندی وارهولی. مدرنیته عصر ابدیّت نیست، عصر فنا
ست. مدرنیته عصر مرگِ خدا ست، “آستانِ دری که کوبه ندارد”. مدرنیته عصر نیچه است و
پیامبر ایرانیِ او زرتشت، پیامبر “مردمانی که کماندارانِ نیکی هستند و راستی را
ارج مینهند.”
بهگفته سلوتردیک،
فیلسوفِ آلمانیِ همروزگار ما، فرقهگرایی در این عصر همچون در اعصار پیشین،
“همواره در تلاقیِ تکنولوژی با خرافه” شکل گرفته و میگیرد. در تلاقیِ خرافه با
تلفن و تلگراف و رادیو و کاسِت بود که عکس امام روی ماه شکل گرفت و فرقه شیعه
قدرتِ مطلقه پیدا کرد و به عنوان هژمون، غیرخودی را فرستاد روی پشتبام مدرسه
رفاه. مدرنیته، در بیان سلوتردیک “عصر خودتکوینی است، عصر خودشدن، عصر ناتوانی در
بازتولید یکسانی”. در چنین عصری، اتُمیزه شدن جامعه نه تنها ضرورتِ گفتمانی همبستهساز
را کم نمیکند، که افزایش هم میدهد. میپرسید چگونه میتوان از متغیرهایِ “فردیّتهایِ
گسیخته” دوباره در فضایی همبسته فرمولی اجتماعی ساخت؟ پاسخ این است که با خودکشیِ
شیعه و اسلامگرایی در ایران، راهی جز بازگشت به عناصر پایا نیست: زبان و روایتِ
ملی یا همانی که در جایی دیگر از آن تحت عنوان رُمانِ ملی یاد کردهام. ضرورتِ
امروز و فردایِ جامعه اتمیزه ایران، بازخوانیِ شریعتی نیست؛ بازتولیدِ مضحکِ خمینی
با لایکیدنِ تیشِرتهایِ سید احمد جونیور در اینستاگرام و “جاستین بیبر” خواندن
امامزاده فوکولی برای “نسل جوان ایران” در هفتهنامه لوپوئن نیست. شیعهگری
بعلاوه دیزنِیلآند بهتوانِ ابتذال مساوی است با جامعه، فرمولِ چندان کارآیی برای
بازسازیِ ایرانِ ازهمگسیخته نیست. ضرورتِ امروز و فردایِ جامعه اتمیزه ایران،
بازخوانیِ میتولوژیِ ایرانی در قالبِ بهروزشده رُمانِ ملی است.
کلود لِوی
شتراوس، پدر انسانشناسیِ مدرن، درست میگفت: “هر کس از انسان بگوید از زبان گفته
است و هر کس از زبان بگوید از جامعه سخن گفته است.” جامعه، آقای دکتر غلامرضاکاشی،
برج بابل نیست. تنواره ملی گردِ زبانِ ملی شکل میگیرد. اگر پوشکین پدر زبان روسی
در قرن نوزده میلادی است؛ اگر “زبانِ وُلتر” بقول فرانسویها در قرن هجده شکل مدرن
میگیرد؛ پدر حماسه ملیِ ایران، فردوسی، ده قرن پیش زبانِ ملی ما را دوباره زنده
کرد. اولویتِ ملیِ ما ملتسازی نیست. اولویتِ ملیِ ما دولتسازی است: دولتشهر نوینِ
ایران را باید بر پایه کدام مِتادیسکورس ساخت؟ بر پایه خطابههایِ شریعتی؟ یا
رساله ولایتِ فقیه خمینی؟ یا بر پایه رُمان ملی و ایرانشهری؟
سوّم: ناسیونالیسم
ایرانی و جهانیشدن
دکتر غلامرضاکاشی
با طرح نسبتِ “ناسیونالیسم با فرآیندهایِ جهانیشدن” میپرسد آیا ناسیونالیسم ایرانی
“پیوندهایِ فعلیِ ما با کشورهایِ منطقه” را ازهم خواهد گسیخت یا به همسازیِ آنها
کمک خواهد کرد؟
پاسخ را در قالبِ
چند پرسش و یادآوریِ نکتهای مهم طرح میکنم.
نخست اینکه شما،
آقای دکتر، از کدام کشورهای منطقه و از کدام پیوندها سخن میگوئید؟ از افغانستانِ
ازهمپاشیده و طالبانزده؟ از پاکستانِ فلاکتزده اتمی و اسلامگرا؟ از جزیرةالاسلام
و از اتحادیه عرب و از اسلام تکفیری؟ از عراقِ ازهمگسیخته و جنگزده؟ از خلافتِ نوعثمانیِ
“سیستم اردوغان”؟ از کدام همسایه و از کدام پیوند سخن میگوئید آقای دکتر؟
دوّم اینکه آیا
اصولاً ممکن است کشوری از درون ضعیف باشد، و در بیرون ادعایِ پیوستن به فرآیندهایِ
جهانیشدن را داشته باشد!؟ آیا نباید نخست از درون قوی شد و تنها پس از آن در بیرون
جهانی شد؟
سوّم اینکه کدام
گفتمان است که بتواند با آزادسازیِ نیروهایِ بالنده و پوینده درونی، همزمان آنها
را به فرآیندهایِ بیرونیِ جهانیشدن متصل نماید؟ کدام گفتمان است که بتواند از نیرویِ
بالقوه و گسترده دیاسپورایِ ایرانی، پُلی برای جهانیشدن بسازد؟ گفتمانِ اسلامگرایی
یا گفتمانِ ایرانگرایی؟
به عبارت دیگر،
فرآیندهایِ جهانیشدن نه تنها نافی و ناقض ناسیونالیسم ایرانی نیست، که به این
گفتمان ضرورتی دوچندان میدهد.
حال نکتهای مهم
که موضوع را روشنتر خواهد ساخت: آقای دکتر! یقیناً واقف اید که اسلامگرایانِ
نوعثمانی طرحی را در جنوبِغربیِ آناتولی در دست اجرا دارند که به
GAPشناخته شده است. این طرح که یکی از بزرگترین پروژههایِ سدسازی در دنیا ست، میرود
تا با ایجاد 22 سد روی رودهایِ دجله و فرات، از میانرودان یک منطقه خشک بسازد.
بنا بهگزارشِ ﻫﯿﺎتِ ﺣﺴﺎﺑﺮﺳﯽِ زﯾﺴﺖﻣﺤﯿﻄﯽ و توسعه پایدار دیوان محاسبات کشور، طرح
نوعثمانیِ گاپ، “آتشی است زیر خاکستر”: نه تنها “در خلال سالهایِ 2003 تا 2010
مجموع آبهایِ شیرینِ دو رودخانه دجله و فرات بیش از 114 کیلومتر مکعب کاهش یافته
است”، که یکی از پیآمدهایِ این طرح که در کشور ما به پدیده ریزگردها شناخته شده
است “اﺳﺘﺎنﻫﺎیِ ﻏﺮﺑﯽ و ﺑﻪوﯾﮋه ﺧﻮزﺳﺘﺎن و اﻫﻮاز را به ﯾﮑﯽ از آﻟﻮدهﺗﺮﯾﻦ (مناطق
و) ﺷﻬﺮﻫﺎ در ﺟﻬﺎن تبدیل کرده است.” همین گزارش در ادامه میافزاید که “منبع خارجیِ
ریزگردهایِ مذکور در ایران، کشورهایی مانند عراق، عربستان و سوریه است”. در صورت
تداوم وضع موجود و سوءمدیریّتِ اسفناکِ منابع آبی و نیز تداوم توهّم پیوندهایِ
فعلی با کشورهایِ منطقه، ایران ما “در آﯾﻨﺪهای ﻧﻪﭼﻨﺪان دور در ﻣﻌﺮضِ ﻧﺎﺑﻮیِ و ﻣﺤﻮ
زﯾﺴﺖﻣﺤﯿﻄﯽ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺖ”.
در همین راستا،
گزارش اخیر دو تن از پژوهشگرانِ فرانسوی در زمینه تغیراتِ اقلیمی در حوزه مدیترانه
نیز خواندنی است. پژوهشگرانِ فرانسوی چکیده یافتههایِ خود در ارتباط با پیآمدهایِ
ژئوپولیتیکِ این تغیرات را این گونه توصیف میکنند: “یکی از عوامل درگیر در بروز
انقلابهایِ عربی، مهاجرت گسترده روستانشینان به شهرها در پیِ برداشتهایِ بد
کشاورزی بود. در پیشبینیهایِ ما، هلال حاصلخیز که برخی از مناطق عراق، سوریه،
ترکیه و ایران را دربرمیگیرد، خشک خواهد شد، امری که بهنوبهخود به بیثباتی در
منطقه دامن خواهد زد.”
آقایِ دکتر! شما
در مقام استاد دانشگاه حتماً با این واقعیت آشنا هستید که اتفاقاً یکی از کشورهایِ
منطقه، بهترین شناخت و فنآوریِ مدیریتِ آب در سرزمینهایِ بیابانی و نیمهبیابانی
در دنیا را در اختیار دارد. این کشور، آقای دکتر، اسرائیل است. پس از زلزله بوئینزهرا
در 1341 بود که همکاری میان مهندسان و شرکتهایِ اسرائیلیِ مدیریتِ آب با همتایان
ایرانیشان در کشور ما آغاز شد. این همکاری بقدری سازنده بود که تا انقلابِ
شکوهمندِ خطیبانِ فضیلتمند ادامه یافت و شرکتهایِ اسرائیلی از 1347 تا گسستِ 57،
نه تنها “دهها واحد شیرینکننده آب” در ایران ایجاد کردند که دامنه فعالیتهایِ
خود را به “شناسایی و مدیریت منابع زیرسطحی نیز گسترش دادند.”
حال، با توجه به
این واقعیت عینی، بفرمایید منظور شما از “پیوند با کشورهای منطقه” چیست؟ از کدام
کشور و از کدام پیوند صحبت میکنید؟
پرسش آخر من از
شما، آقای دکتر غلامرضاکاشی، این است: با کدام سیاست و با کدام گفتمان باید از
بروز فاجعه در ایران جلوگیری کرد؟ با تداوم گفتمانِ خطیبِ فضیلتمندِ حسینیه ارشاد
و خالقِ حقیقت، “علامه شهید” آیتالله مرتضی مطهری، که اندیشه ایرانی و ملی اندیشیدن
را “جاهلیّت مدرن” و ترفند جدید “استعمار برای جلوگیری از اتحادِ امّتِ اسلامی” میدانست؟
با تداوم مدیریّتِ مدبرانه سیستِر مری بر محیط زیست ایران؟ یا با دگرگونیِ ژرفِ
گفتمانی و سیاسی از اسلامگرایی به ایرانگرایی و بهارِ ایرانیِ اندیشه در نوروزِ
گفتمان و سیاست در ایران؟
ایرانشهر
"ناسیونالیسم تنازعی” مورد
نظر دکتر غلامرضاکاشی، بگفته خودشان، اقتباسی است از “دموکراسیِ تنازعیِ” ارنِستو
لاکلائو. لاکلائو، نظریهپرداز سیاسیِ مارکسیستِ آرژانتینی و مدافع شکلگیریِ
“هژمون ائتلاف گسترده نیروهایِ چپ” بود.
آقایِ دکتر و
استاد محترم علامه طباطبایی! دموکراسی در ذاتاش و به بیان درستِ آدام پرژورسکی،
استاد علوم سیاسی در دانشگاه نیویورک و فعال پیشین جنبش همبستگی در لهستان، پیش از
هر چیز “مصالحه میان اِلیتها” ست. به دیگر عبارت، دموکراسی تنازعی نیست، تسامحی
است. حال اگر به بیان شما، اِلیتهایِ سیاسی در ایران سه گروه اسلامگرایان، ناسیونالیستها
و غربگرایان را شامل میگردد، بفرمائید در کجایِ کارنامه عینی و چهلساله اسلامگرایان
ذرّهای مصالحه و تسامح با دگراندیشان و غیرخودیها میتوان جُست؟
آقایِ دکتر و
استاد محترم علامه طباطبایی! هر اسطورهای، بهگفته لِوی شتراوس، “با ویرانههایِ
اسطوره پیشین ساخته میشود.” رُمانِ ملیِ ایران، به عنوانِ بافتِ روایتیِ همبستهسازِ
اندیشه ایرانشهری، بر پایه زبانِ فارسی و روی ویرانههایِ اسلامگرایی و بر پایه
منافع ملی ایران بنا خواهد شد…
دوباره میسازمت
وطن! اگر چه با خشتِ جانِ خویش؛ ستون به سقفِ تو میزنم، اگر چه با استخوانِ خویش…
رُمان ملی ایران
با نظمِ سیمین ساخته خواهد شد، با نظم اخوان…
ز پوچ جهان هیچ
اگر دوست دارم، تو را ای کهن بوموبر دوست دارم؛ تو را ای کهن پیر جاوید برنا، تو
را دوست دارم، اگر دوست دارم؛ تو را ای گرانمایه، دیرینه ایران، تو را ای گرامی
گهر دوست دارم…
در ایرانِ پساشیعهگری،
رُمانِ ملیِ ایران در پیوندِ پایا با ستایشِ خِرَد (خِرَد رهنمای و خِرَد دلگشای)،
پیافکنده نظم نوینی خواهد شد، نظم کاخی بلند که از باد و باران نیابد گزند…
آقایِ دکتر و
استاد محترم علامه طباطبایی! رُمان ملیِ ایران با این سطور آغاز میشود:
"مردِ ناشایستی به
فرمانرواییِ کشورش رسیده بود. او آیینهایِ کهن را از میان برد و چیزهایِ ساختگی
به جای آن گذاشت و هر روز یاوهسرایی میکرد. او با مقرراتِ نامناسب در زندگیِ
مردم دخالت میکرد. او اندوه و غم را در شهرها پراکند. او مردم را به سختیِ معاش
دچار کرد. هر روز به شیوهای ساکنانِ شهر را آزار میداد. او با کارهایِ خشنِ خود،
مردم را نابود میکرد … همه مردم را. مردم از خدایِ بزرگ میخواستند تا به وضعِ
همه باشندگانِ روی زمین که زندگی و کاشانهشان رو به ویرانی میرفت، توجه کند. خدایِ
بزرگ به دنبالِ فرمانروایی دادگر در سراسرِ همه کشورها به جستجو پرداخت. به جستجویِ
شاهی خوب که او را یاری دهد. آنگاه او نامِ کوروش را برخواند. از او به نامِ
پادشاهِ جهان یاد کرد. خدایِ بزرگ، با شادی از کردارِ نیک و پندارِ نیکِ این پشتیبانِ
مردم، خرسند بود”… (منشور کوروش بزرگ، سطور 1 تا 14)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر