۳
تعریف اسلام از نوسازی خود نیازمند نوسازی است
اگر درست متوجه شده باشم شما به تعاریفِ «مقصد
الشریعه» و «تجدید» [نوسازی] اشاره دارید. منظور از مفهوم نخست یعنی «مقصد الشریعه»،
از یک سو برخورد روشمند (متدلوژیک) به شریعت و از سوی دیگر طرح این پرسش است که
تا چه میزان میتوان احکام معینی که در تاریخ تفکر اسلامی جاافتادهاند را به کار
بست. «تجدید» کلاً یعنی نوسازی یا از نو زنده کردن.
طبیعتاً با هر دو مفهوم آشنا هستم و اتفاقاً من
با تعاریفی که در پس این دو مفهوم نهفتهاند مشکل دارم زیرا خودشان یک بخش از
مسأله هستند. برای نمونه به مفهوم «تجدید» کمی دقیقتر بنگریم: آیا واقعاً از این
مفهوم، نوسازی یا نوآوری برداشت میشود یا از آن به عنوان «احیاء» یا از نو زنده
کردنِ سنت قدیم در شرایط جدید؟
شما با اتکاء به محمد استدلال میکنید و من هم
تلاش میکنم آن نگرش مثبتِ پیامبر را نسبت به تغییرات با اظهارات دیگری از او باطل
کنم. این حدیث در بسیاری از مجموعه احادیثِ معتبر آمده است و از نظر فقهای مسلمان
به عنوان حدیثِ واقعی از آن یاد میشود. محمد به یارانش هشدار میدهد:
«حقا که حقیقیترین حدیث
کتاب خداست، و بهترین هدایت، هدایتِ محمد است و بدترین چیزها نوآوریها هستند؛ هر
چیز نویی [مُحدث]، شرک (بدیع) است و هر شرک، خطا و هر خطا به جنهم منجر میشود.» و
در نسخهای دیگر از همین حدیث، محمد اضافه کرده است: «زندگی من و چهار خلیفه
راشدون را سرمشق خود قرار بدهید.»
ظاهراً اصلاً محمد نمیخواسته که نسلهای بعدی
راه خود را بروند. به عکس، او میخواست که مسلمانان زندگی روزمره و آتی خود را
طبقِ سرمشقِ او سر و سامان بدهند. مفهوم «حَدَث» (مدرن/ نو) از «مُحدَث» [نوسازی]
مشتق میشود. و از آن جا که نوسازی طبق حدیث بالا مورد مذمت قرار میگیرد، مفاهیمی
مانند نوآوری/ نوسازی در اسلام از بارِ چندان خوب و مثبت برخوردار نیستند. مفهوم
«ابداع» یعنی نوآوری یا خلاقیت از مفهوم «بدیع» که ارتداد، شرک و یا «آغاز یک عملِ
نوین» معنی میدهد، برگرفته میشود. درست به همین دلیل، نوآوری برای مسلمانان از
جایگاه مثبتی برخوردار نیست. بنابراین، هنوز این پرسش باقی میماند: آیا محمد
واقعاً میخواست به پیروانش آزادی اراده [تصمیمگیری] بدهد یا میخواست بگوید که
فقط برای هر سد سال یک پیامبر جدید میآید که میباید پیام نخستین او را به نسلِ
جدیدِ مسلمانان مؤمن برساند؟ تردید من نسبت به برداشت شما به قوت خود باقی میماند.
در ضمن خیلی جالب است که شما درست غزالی را به
عنوان نوآور یادآوری میکنید. غزالی برای سلفیها نه یک نوآور که یک سنتگرا میباشد
و مرتباً از کتابِ «احیاء العلوم الدین» او نقلِ قول میآورند. حتا عنوان کتابش
گمراهکننده است: «احیاء العلوم الدین». منظور غزالی از «علوم» در این جا نه «علم»
به معنی بکارگیری خرد، راستیآزمایی و باطلسازی بلکه منظورش از «احیاء علوم الدین»
یعنی زنده کردن علمِ دینی است.
این که منظور غزالی آن تفکرِ انتقادی و پرسشگری
که من (و شما) منظورمان است نبوده، خود را در دشمنی شدید او نسبت به فیلسوفان
مسلمان نشان میدهد؛ زیرا آنها تلاش میکردند که خرد و فلسفۀ یونانی را در تفکر
خود ادغام کنند. غزالی فلسفهای را که خرد را ارج بنهد، یک «گمراهی» میدانست و یک
رسالۀ کامل دربارۀ گمراهیهای این فیلسوفان نوشت و همین نوشته تا به امروز منبع
استدلالات سلفیهاست تا نشان بدهند که چرا تفکر انتقادی برای ایمان یا باور دینی
خطرناک است.
حتا پس از مرگ او، نوشتههای تحقیرآمیزش دربارۀ
فیلسوفان پیامدهای مرگباری برای آزاداندیشان داشت. ابن رشد (۱۱۲۶ تا ۱۱۹۸) یک
نوآور واقعی بود که به واسطۀ استدلالات این
چنینی دربارۀ «ابداعگری/ بدعتگذاری» مجبور به ترک آندولس شد و کتابهای او، از
جمله دانشنامۀ پزشکی و تفاسیر بیشمار او دربارۀ آثار ارسطو، در کوردوبا به آتش کشیده
شدند. تلاش ابن رشد برای آشتی دین با خرد، علم و فلسفه به عنوان مدرکی برای «گمراهی»اش
تلقی شدند. و این در حالی است که کتابهای غزالی که در آنها دین به عنوان میزان و
شاخصِ همۀ چیزها اعلام میگردد هنوز هم در همۀ مدارس و دانشگاهها تدریس میشوند.
اگر این «نوآوری» است نمیدانم دیگر عقبماندگی یعنی چه!
همین حالا نامِ یک «نوآور» دیگر به ذهنم رسید:
محمد ابن عبدالوهاب. آری، بنیانگذار وهابیسم که یک خوانش رادیکال و ارتجاعی از
اسلام عرضه کرد. بسیاری از اندیشمندان اسلامی او را به عنوان یک «مُجدد» (نوآور/
نوساز) قبول دارند: یعنی درست در زمانی که در اروپا اندیشههای کانت، اسپینوزا،
مونتسکیو و جان لاک مورد بحث قرار میگیرند، محمد ابن عبدالوهاب در عربستان امروزی
آهنگ آن میکند که آرامگاههای صوفیها را ویران کند و به مبارزۀ مسلحانه علیه شیعیان
برخیزد. درک او از «نوسازی» این بود که اسلام را از هر چیز غیراسلامی پاک کند و
مؤمنان را به کلام قرآن و سنت پیامبر بازگرداند. همچنین حسن البنا، بنیانگذار و
رهبر روحانیِ اِخوانالمسلمین که منبعِ تغذیۀ همۀ سازمانهای تروریستی اسلامی کنونی
است از سوی بسیاری از عُلمای اسلامی یک «مجدد» ارزیابی میشود.
با توجه به همۀ اینها، روشن است که مسلمانان
نه فقط باید تفکر خود را نوسازی کنند بلکه باید تعریف خود از نوسازی یا نوآوری را
نیز بازنگری کنند. چنین تعاریفِ منسوخی از نوآوری و شخصیتهای نامبردۀ بالا واقعاً
نمیتوانند سرمشقِ جدیای برای اصلاحگری باشند. به عکس، اسلام، متون اسلامی و علمای
اسلامی سدههاست که مسلمانان مؤمن را در یوغِ تنگِ فکری و عملی محصور کرده و هر
گونه آزادیِ فکر و عمل را از آنها گرفتهاند.
در ضمن با شُل کردن این یوغ، باز هم نوآوری
صورت نمیگیرد. باید مردم را تشویق کرد که خود را از این یوغ رها سازند. اگر یک
خودروِ فرسوده ترمزهایش درست کار نکنند و حضورش در ترافیک خطرآفرین باشد، با رنگ
زدن یا آرایش ظاهری «اصلاحی» در خودرو صورت نمیگیرد. ما باید ترمزهای این خودرو
را تعمیر کنیم و در ضمن به راننده یاد بدهیم که او تنها کسی نیست که از خیابانها
و جادهها استفاده میکند و او در برابر دیگران مسئولیت دارد!
ولی این مسئولیت را فقط به گردن مؤمنان گذاشتن
هم نادرست است. شاید ما هنوز یک تصورِ مبهم از قیامِ مؤمنان علیه مراجع دینی یا
حکومتهایشان را در ذهن داشته باشیم. ولی همانگونه که متأسفانه بهار عربی نشان داد
مردم به حمایت فکری نیاز دارند. و این حمایت باید از سوی رهبران دینی باشد که نشان
بدهند که نوآوری واقعی مسأله جدیِ آنها نیز هست.
ولی من یک چنین حمایتی را نمیبینم. گاهی از
خودم میپرسم که آیا واقعاً اکثریت مسلمانان آمادگی برداشتن چنین گام بزرگی را
دارند یا نه. اجازه بدهید یک نمونه کوچک از زندگی روزمره بیاورم: من معمولاً خیلی
با هواپیما مسافرت میکنم؛ مدتیست که هر بار پیش از برخاستن، خدمۀ هواپیما از
مسافران میخواهند که اگر کسی گوشیِ مُدلِ گالکسی ۷ دارد به خدمه تحویل بدهد. این
تدبیر برمیگردد به آتشگرفتن بعضی از این گوشیها به هنگام شارژ. شرکت سامسونگ نیز
پس از آتش گرفتن حدود ۱۰۰ تا از این گوشیها واکنش نشان داد و جمعآوریِ این مُدل
را آغاز کرد. مشتریانی که هنوز موفق نشده بودند که گوشیهای خود را تحویل بدهند
داوطلبانه آنها را به خدمه میدهند. چنین احساسی هم اصلاً به آنها دست نمیدهد
که مورد تبعیض قرار گرفتهاند، چون میدانند که گوشیهای آنها میتوانند خطر ایجاد
کنند. در این جا کسی هم بخاطرِ یادآوری این خطر، از «گالکسی هراسی» حرف نمیزند.
هر شرکت که یک محصول به بازار میآورد و پس از
مدتی کوتاه متوجه میشود که محصولش دارای اِشکال است و برای سلامتی مصرفکنندگان
تولید خطر میکند، فوراً محصول خود را از بازار بیرون میکشد، از قربانیان یا آسیب
دیدگان پوزش میخواهد و مجدانه در پی رفع اِشکال برمیآید. فقط «شرکتِ اسلام» چنین
کاری نمیکند! هر چه بیشتر به نام اسلام خطا صورت میگیرد، هر چه بیشتر به نام این
دین قربانی داده میشود (به ویژه از خواهران و براداران دینیِ خود) به همان شدت نیز
«سُکانداران» و «سهامداران» این شرکت، اسلام را به عنوان بهترین چیزی که خدا به
انسانها ارزانی داشته تبلیغ میکنند. البته شاید به جای «چیزی که خدا به انسانها
داده» بهتر است بگویم محمد در دهان خدا گذاشته است، ولی این یک موضوع دیگر است
...
منظورم این است که به جای برطرف کردن خطاها و
ضعفها، همه چیز و هر کس مسئول این نابسامانی قلمداد میشوند به جز خود اسلام و
مسلمانان. تا مادامی که رهبران دینی و حاکمان کشورهای اسلامی تشخیص ندهند که بخشی
از مشکلات، مشکلاتِ درونی اسلام هستند نه تنها هیچ گاه در صدد حمایت و تقویتِ
شهروندان بالغِ صاحبِ عقل برنخواهند آمد بلکه آنها را با خشونت هر چه بیشتر سرکوب
خواهند کرد.
از این رو، مُهَند عزیز، به شما و همۀ اندیشمندان
اسلامی با صدای بلند میگویم که کامیون اسلام زیر بار سنگینِ سُننِ دست و پاگیر و
منسوخ تعادلش را از دست داده است. و با این که خیلی وقت است ترمزهای این کامیون
بدرستی کار نمیکنند ولی هنوز رانندگان آن سرمست از خطاناپذیر بودنِ خود هستند. باید
دستِ دفاع از این کامیون فرسوده برداریم و خطراتی را که از آن ناشی میشوند، تشخیص
بدهیم. مسأله در این جا بر سر بدفهمی یا تفسیر نادرست و ناسازگار با زمان نیست.
حتا اگر مرمتهای آرایشی روی این «کامیون» صورت
بگیرد – مثلاً برابری زن و مرد (اگرچه این مورد بیش از یک مرمت زیبایی است)- باز
هم خطاهای درونی سیستم اسلامی به قوت خود باقی میمانند. افزون بر این، حتا اگر
محمد واقعاً دیگرگونی را مد نظر داشته – که البته من بدان باور ندارم- پس باید گفت
که عُلمای اسلامی او را بد فهمیدهاند. اقتدار همین عُلما با اتکا به قرآن و سیرت
(زندگینامه) پیامبر صورت میگیرد که توانستهاند از دیرباز مؤمنان را در این یوغ
نگه دارند.
۴
مُهند: نه اسلام بلکه انسان است که جلوی
اصلاحات را میگیرد
حامد عزیز، خلاصۀ سخن شما این است: جلوی کامیون
اسلام را بگیرید! شما میگویید تجربه نشان داده که این «وسیله» اِشکال دارد، و با
این که هنوز غیرقابل تعمیربودن آن ثابت نشده، ولی باید آن را از ترافیک خارج کرد.
به نظر من هم، این «کامیون» ضعفهایی دارد ولی ارزش آن را دارد که با باریکبینی این
ضعفها را تشخیص بدهیم و در صدد رفع آنها برآییم.
اجازه بدهید من هم یک نمونه دیگر بیاورم: جنگ،
نامداراگری، استثمار و سرکوب همواره در تاریخ انسانی وجود داشته است. ولی هیچ کس
به این فکر نمیرسد که ما باید زمین را از وجود انسان پاک کنیم.
بسیاری از جدلهای فلسفی و جامعهشناختی بر سر
این است که ضعفهای انسانی شناخته شوند تا بتوانیم آنها را کاهش بدهیم. نکتۀ اصلی
این است که بتوانیم روحِ فرهنگِ اجتماعی و همبستگی را در میان مردم اشاعه بدهیم تا
انسانها به شأن و کرامت یکدیگر احترام بگذارند و یک همزیستیِ آشتیجویانه میان آنها
امکانپذیر شود. بنابراین هیچ گاه موضوع نه بر سر از میان برداشتن انسانها بلکه ایجاد
شرایطی است که بتوان کمبودها را برطرف کرد تا یک زندگی شکوفا ممکن گردد.
به نظر من همین نکته در مورد دین هم صادق است.
به همین دلیل، من پیام اسلام را در این سخن پیامبر درک میکنم: «فرستاده شدم تا
خصوصیات خوب را تکمیل کنم.» تمام موضوع بر سر همین است! یعنی فراخواندن مردم برای
تقویتِ خوبی در خود و جهت دادن بدی به سوی خوبی؛ و این در نهایت یعنی این که
انسان، خود و شخصیت خود را به سوی کمال هدایت کند. خود شما بارها گفتهاید که اکثریت
مسلمانان صلحجو و صلحدوست هستند. پس اسلام به طور خودکار انسان را به یک عامل
خطرناک تبدیل نمیکند. وظیفۀ امروزی این است که نواقص اسلام را تشخیص بدهیم و برای
آنها راه حل بیابیم. ولی این جا یک مشکل وجود دارد که قبلاً بدان اشاره کردم: ما
«یک اسلام» نداریم! اسلام در خود، یک فاعل یا کننده نیست که بتواند از طرفِ خودش و
برای خودش حرف بزند، تصور معینی از خود عرضه کند، یا خودش خود را تعریف یا توصیف
کند یا از خودش دفاع کند یا بتواند استدلال کند. اسلام از کنندگانِ صاحبِ ارادۀ بیشماری
تشکیل شده است، یعنی از انسانهای مسلمانِ بیشماری که هر کدام به گونهای اسلام
را در زندگی روزمرۀ خود به کار میبندند.
اتفاقاً به نظر من بخش بزرگی از مسلمانان این
آمادگی را دارند که – اگر بخواهیم در این جا به نمونۀ شما اتکا کنیم- ترمزهای این
کامیون را تعویض کنند. البته اگر آنها تشویق و ترغیب شوند و اسلام را آن گونه که
من توصیف کردم به عنوان دینی که همواره در حال تجدید است درک نمایند و دیگر آن را
نه به عنوان یک پدیدۀ ایستا و تمامشده بلکه پدیدهای در حال تغییر بفهمند.
از این رو، این بحث نوشتاری ما مخالفانِ
اصلاحگری را، که میگویند «اسلام، اسلام است» و این دین همین طور که هست کامل است
و نیاز به اصلاح و بهروز کردن ندارد، در بر نمیگیرد. مخالفان اصلاحگری هر خواستی
را که مبتنی بر پرسشگری انتقادی و بازنگری در مواضعِ متداول باشد زیر عناوینی چون
«لیبرال» یا «غربزدگی» رد میکنند. در بهترین حالت نگرش اصلاحطلبی را با مفاهیمی
چون «غیراصیل» یا «شرک» محکوم میکنند. بدیهیست که با مخالفان اصلاحگری که
معمولاً فاقدِ آموزشهای الهیاتی هستند ولی دقیقاً میدانند که «اسلام» چیست و
«تنها تفسیر حقیقی» کدام است نمیتوان وارد بحث شد. زیرا آنها اهل بحث و گفتگو نیستند،
بلافاصله از موضع دفاع برمیآیند و سنگربندی میکنند. این دیوارکشی و سنگربندی به
نظر من نه از اعتقاد ژرف بلکه از عدم اعتماد به نفس است.
به نظر من مخالفان اصلاحگری دو نوع هستند: 1-
کسانی که آگاهانه اصلاحگری را رد میکنند، زیرا تقریباً بیقید و شرط همۀ مواضعِ
الهیاتِ کلاسیک را میپذیرند و از آنها آگاهانه دفاع میکنند، حتا اگر در این جا
پای کشتن غیرمسلمانان بیگناه یا بردهسازی آنها به میان آید. اینها همان کسانی
هستند که در انجماد ایدئولوژیک باقی ماندهاند و خود را کاملاً محدود میکنند. خطری
که از جانب آنها وجود دارد این است که آنها به بنیادگرایی یا حتا به افراطگرایی
تمایل نشان میدهند.
نوع دیگر مخالفان اصلاحگری مسلمانانی هستند که
از احساسِ شکستخوردگی در برابر غرب رنج میکشند. آنها هر آن چه را که برچسبِ
«نوآوری»، «اصلاحات» و چیزهای مشابه دارد با بدبینی به عنوان تضعیف اسلام و مبارزۀ
غرب با اسلام ارزیابی میکنند. در گفتگوهایی که با چنین افرادی داشتم سریع متوجه
شدم که یک بحثِ مشخص دربارۀ مضامین با آنها ناممکن است. وقتی میپرسم: «باکدام
مواضعِ اصلاحطلبان مشکل دارید؟» پاسخ میدهند: «شما برای خوشامد غرب این کارها را
میکنید.» یا «شما میخواهید اسلام را رقیق و تضعیف کنید» و یا «شما دنبال یک اسلام
نرم هستید». سرآخر آدم نمیفهمد که چرا تغییر یا اصلاح باید به طور خودکار منجر به
تضعیف و نه تقویت اسلام شود.
علتش معلوم است: مشکل در این جا بر سر مضامین نیست.
بدون این که بخواهم احساسات کسی را خدشهدار کنم باید به تجربه بگویم که اکثرِ این
مخالفانِ اصلاحات یک مشکلِ بنیادی ذهنی دارند. واقعاً کدامیک از آنها به طور جدی
خود را با منابع نخستین اسلامی درگیر میکند، کدام یک از آنهایی که ادعا میکنند
اسلام را در تنوع (گونهگونی) خودش میشناسد، به خود این زحمت را میدهد که چندین
سال از زندگی خود را وقف مطالعۀ بحثهای الهیاتی بکند که با آگاهی بر آن، متوجه
شود وقتی میگویند ما مسلمانان نیاز به بهروز کردن درک خود از اسلام نداریم
واقعاً دربارۀ چه چیزی سخن میگوید؟
اگر کسی مانند من به سنتِ متنوع و ثمربخشِ بحث
و گفتگو در درون اسلام اشاره میکند و میگوید که بسیاری از این بحثها و موضوعات،
تازه طی گفتمانها شکل گرفتهاند و اسلام به هیچ وجه به عنوان یک دین تمام و کمال
بر ما فرود نیامده، آن گاه میتوان نهالِ اصلاحگری را به درختی تنومند رشد داد.
اگر ما موفق بشویم به مسلمانان نشان بدهیم که
به رسمیتشناختن بلوغ عقلی و تفکر انتقادی به مبانی اسلام تعلق دارد، آن گاه میتوانیم
با آنها ارتباط برقرار کنیم و آنها را برای طرح پرسشهای انتقادی دربارۀ آن چه
که تاکنون به عنوان اسلام پذیرفتهاند آماده کنیم. به همین علت همواره مردم را به
موضعگیریهای ثمربخش در درونِ سنتِ گفتمانیِ اسلام ارجاع میدهم. هیچ کس کامل نیست،
عُلمای اسلامی هم کامل نیستند. ولی همانگونه که شما به درستی میگویید امام غزالی
نزد مسلمانان از احترام بالایی برخوردار است. البته من از آن بخش از موضعگیریهای
او پشتیبانی میکنم که امروزه برای ما از اهمیت برخوردارند و من آنها را میگیرم
تا بتوانم با مؤمنان ارتباط برقرار کنم.
برای نمونه این غزالی بود که تصاویر قرآن از
بهشت و جهنم را به گونهای تمثیلی و نه تحتالفظی تفسیر کرد. کتابش عنوانِ «احیاء
العلوم الدین» را حمل میکند زیرا او در سدههای ۱۰ و ۱۱ از فقدان روح معنویت در
اسلام شاکی بود. او تأکید میکرد که معنویت و پاکیِ قلب به عنوان اهداف اصلی آموزۀ
اسلام است و در کتابش به طور مشروحی بدان پرداخته است. درست همین معنویت است که ما
امروز نسبت به سدۀ ۱۱ بسیار بدان نیازمند هستیم. وقتی غزالی گله میکند که تودههای
وسیع مؤمنان از روزهداری فقط آب و غذا نخوردن را میفهمند، اگر امروز را میدید
که روزه در ماه رمضان به جشنوارۀ غذاخوری تبدیل شده و دیگر هیچ روبنای معنوی از
آن باقی نمانده چه میگفت؟ این جا ما به غزالی نیاز داریم تا با سخنانش به مؤمنان
دست یابیم و آنها را به خود بیاوریم.
در ضمن غزالی فیلسوفان را و نه فلسفه را مورد
انتقاد قرار میداد. به عکس، او منطق ارسطویی را برگرفت و برای الهیات خود ثمربخش
کرد. او تلاش میکرد با استدلالات فلسفی علیه این فیلسوفان موضعگیری کند. البته
باید اعتراف کنم که او سر آخر این فیلسوفان را از دین طرد کرد – یک موضعگیری غیرقابلپذیرش
که ما باید به طور شفاف با آن مرزبندی کنیم. ولی این بدین معنی نیست که ما باید چیزهای
دیگری را که گفته باطل اعلام کنیم. لوتر هم مواضعِ غیرقابلپذیرشی دربارۀ یهودیان
و مسلمانان اظهار داشته است، با این حال بسیاری از اندیشههای روشنگری او در مسیحیتِ
پروتستانیسم تا امروز مورد پذیرش هستند.
این که سلفیها آراء غزالی را در خود نهادینه
کردهاند، آن گونه که شما میگویید، به نظر من اصلاً درست نیست. به عکس، برای سلفیها
غزالی به عنوان عارف درک میشود و به همین دلیل در بهترین حالت یک مشرک است. زیرا
همانگونه که میدانید سلفیها هر تفسیر دیگری از اسلام را شدیداً رد میکنند.
اندیشمندان مسلمان از گفتههای پیامبر که شما
دربارۀ نوآوری نقل کردهاید فقط آن نوآوریها را رد میکنند که به مبانی اسلام
مربوط میشوند. برای نمونه، این که کسی مجاز نیست نمازهای پنجگانه را به دهگانه
تغییر بدهد. اگر عُلمای اسلامی از این گفتۀ پیامبر این برداشت را میداشتند که هر
نوآوری نادرست است پس چگونه امکانپذیر بود که در طی مدتِ کوتاهی پس از مرگ پیامبر
این تعداد زیاد از مکاتب هم در اسلام سنی و هم شیعی شکل بگیرد؟ این تنوع [فکری] در
اسلام همواره به عنوان نوآوریِ مثبت برداشت و احساس میشد. «گونهگونی درون اسلامی
یک رحمتِ الاهی است»، این همان اصطلاح معروف در میان عُلمای اسلامی است. اصلاح یعنی
این که مسلمانان را به این تنوع و پویایی ارجاع بدهیم، زیرا- و در این نکته هر دوی
ما همنظر هستیم- آگاهی برای این تنوع و برای ضرورتِ نوآوری متأسفانه امروزه از
دست رفته است.
یک نکتۀ دیگر برای من بسیار مهم است: اصلاحگران
میتوانند فقط زمانی به تودههای وسیع مسلمانان دست یابند که باورپذیر باشند،
منظورم این است که نوعِ زندگی آنها با موضعگیریهایشان تطبیق داشته باشد. فردِ
اصلاحطلبی که با مردم در مسجد روبرو میشود و به همراه آنها نماز میخواند و
آماده است که با آنها دربارۀ افکارش به بحث بنشیند، بسیار موفقتر از آن اصلاحطلبانی
است که در برجِ عاجِ خود مینشینند و به کار خود فقط به عنوان یک چالش ذهنی مینگرند.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر