۱۳۹۹ دی ۲۹, دوشنبه
نقد مارکس و انگلس بر دموکراسی
جامعهی پژوهشی تا به امروز، واکاویای جدی از
پسزمینهی فلسفیِ برداشت مارکس و انگلس از دموکراسی ارائه نکرده است. این مقاله
بهجای آنکه فقط بر یک جنبه از درک مارکس و انگلس از دموکراسی تمرکز کند، تلاش میکند
تحول کلی این مفهوم را در نظریهی سیاسی این دو متفکر روشن سازد. در این مقاله، با
ارائهی شواهدی از دل متون این دو متفکر، تلاش میکنیم فهمی دقیق از معنای
هنجارمند [value-laden] نهفته در پس استفادهی آنها از اصطلاحِ
«دموکراسی» به دست دهیم و برای نخستینبار، دموکراسی را به سرشت ماتریالیستیِ
فلسفهی آنها پیوند زنیم. اصطلاح خودمختاری [autonomy] در تفکر مارکس و
انگلس سرشتی ماتریالیستی مییابد، به این معنا که در پیوندی مستحکم با شرایط
بازتولیدِ جامعه، و از اینرو، مسئلهی مالکیت قرار میگیرد. دموکراسی برای این
دو، وجهی از پراتیک اجتماعی تلقی میشد، شکلی اجتماعی که به سیطرهی مهمترین رابطهی
اجتماعی، یعنی سرمایه، درآمده است و از اینرو، همچون دیگر شکلهای اجتماعیْ شکلدهندهی
یک فرایند است. در پایان مقاله، درک خود را از دستاوردهای مارکس و انگلس برای بحثِ
دموکراسی گوشزد میکنم؛ درکی که متمایز است با آثار دیگر مفسرانی که یا رویکرد
مارکس به دموکراسی را نفی میکنند، یا همچون نِگری و بهرغمِ ادعای ادامه دادنِ
مسیر مارکس، دچار بدفهمی از سرشت ماتریالیستیِ آن هستند.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر